۱۳۹۹-۱۱-۱۸، ۰۷:۵۱ عصر
بالاخره اون رو توي خونهي ما پیدا کرد »« درسته من هم باهاش صحبت کردم » : پل اضافه کردوقتیکه سثْ اسم چارلی رو آورد انگار یه چیزي منو تکون داد . همین بود . انتظار به پایان رسیده بود . سریعتر دویدم وسعی کردم تنفس کنم اما احساس سنگینی توي ششهام داشتم . مثله یه تیکه سنگ شده بودن.کدوم یکی از داستانهاي فکر من میتونستن حقیقت داشته باشن؟چارلی کاملاً کنترلش رو از دست داده بود. مثل اینکه ادوارد و بلا هفته گذشته به خونه رسیده » : سثْ ادامه داد« برگشتنقلبم آروم گرفت .اون زنده بود . حداقل نمرده بود .قبلا متوجه نشده بودم که این مسئله چه تفاوتی میتونست ایجاد کنه . من تمام این مدت داشتم به مرده ي بلا فکرمی کردم و الان اینو فهمیده بودم . الان فهمیدم که باور نداشتم اون بلا رو زنده برگردونه . این اهمیتی نداشت . چونمن میدونستم چها تفاقی قرار بود بیفته .بسیار خوب برادرا ، خبرهاي بد رو بشنوید . چارلی با دخترش صحبت کرده بود و گفته بود که صداش خیلی سرحال »به نظر نمیومد . بلا به پدرش گفته بود که مریضه . کارلایل بلا را معاینه کرده بود و به چارلی گفته بود که بلا درآمریکاي جنوبی دچار یک نوع بیماري نادر و کمیاب شده . گفته بود که اونو قرنطینه کردن . چارلی داشت دیونه میشدچون حتی بهش اجازه نمیدادن دخترش رو ببینه . اون بهشون گفته بود که اهمیتی نمیده که مریض بشه ، اما کارلایلتسلیم نشد . در واقع هیچکس حق ملاقات با بلا رو نداشت . به چارلی گفتن که موضوع قرنطینه کاملاجدي و خیلیمهمه اما چارلی حاضر بود براي دیدن بلا هر کاري بکنه . ناراحتی و ندیدن بلا داشت چند روزه که چارلی رو دیونه« میکرد ولی اون در مورد نگرانیش تازه امروز با بیلی صحبت کرد . بیلی گفت امروز حال چارلی بدتر بودوقتیکه صحبتهاي سثْ تمام شد سکوت عمیقی بر جمع حکمفرما شد . همه ما میدونستیم چه خبره . بنابراین تا جاییکه چارلی میدونست اون قرار بود از این بیماري بمیره . آیا به چارلی اجازه دیدن جسد دخترش رو میدادن؟ بهش اجازهمیدادن که اون بدن سفید رو که دیگه نفس نمکشید ببینه ؟ مسلماً نمیتونستند اجازه بدن که چارلی پوست سرد بلا رولمس کنه ، ممکن بود چارلی به استحکام بدنش مشکوك بشه . اونها باید تا زمانی که بلا بتونه خودش رو کنترل کنهصبر میکردن ، تا زمانی که بتونه خودش رو در مورد کشتن چارلی و باقی عزادارها کنترل کنه . اما این چقدر وقتمیگرفت ؟آیا اونها دفنش میکردند ؟ آیا اون خودش رو از قبر بیرون میکشید یا زالوها براي بیرون آوردنش میآمدند ؟افراد گله در سکوت به افکار من گوش میدادند . من بیشتر از هر کس دیگه در این مورد فکر کرده بودم .لیا و من هر دو همزمان وارد چمنزاري که وسط جنگل بود شدیم . لیا در هر حال مطمئن بود که خودش راه درست روپیدا کرده ، اون کنار برادرش روي پاهاي عقبیش نشستو من هم به طرف سم رفتم و طرف راست اون نشستم و درهمین حال پل خودش رو جمع کرد و براي من جا باز شد .اما من متوجه فکرش نشدم . ، « دوباره کلت رو خوابوندم » : لیا فکر کردمتعجب بودم که چرا من تنها کسی بودم که رو چهارتا پاهاش واستاده . موهاي روي شونههام از بی طاقتی سیخ شدهبودن .« ؟ خب منتظر چی هستیم » : پرسیدمهیچکس چیزي نمیگفت اما احساس کردم اونها مردد هستن .« اه، یالا دیگه ، معاهده شکسته شده » : گفتم« ! ما هیچ دلیلی نداریم شاید اون واقعا مریض باشه » : سمواي!!! بس کنید دیگه!و ادامه داد « خب شواهد عینی مبنی بر شکسته شدن قوانین هستن، اما با همه ي این وجود » : سم به آرامی گفت« مطمئنی که این چیزیه که تو میخواي؟ آیا این کار درسته؟ همهي ما میدونیم که خواسته ي بلا چی بود »« معاهده هیچ اشارهایی به انتخاب و اختیار قربانی نکرده »« ؟ آیا واقعا اون یه قربانیه؟ دوست داري که این لقبو بهش بدي »« ! آره »« جیک اونا دشمناي ما نیستن » : سثْ فکر کردخفه شو بچه ، این که تو براي خودت از اون زالو یه قهرمان ساختی و به یکی از طرفداراي » : با عصبانیت گفتمسرسختش تبدیل شدي قانون رو عوض نمیکنه . اونا دشمناي ما هستن . اونا توي قلمرو ما هستن . ما اونها رو بیرون« میکنیم و براي من مهم نیست که تو یه زمانی با مبارزه در کنار ادوارد کالن حال کردي« ؟ خوب جیکوب ، چیکار میکنی اگر ببینی که بلا همراه کنار اونا میجنگه » : سثْ پرسید« اون دیگه بلا نیست »« ؟ یعنی تو میخواي کسی باشی که اونو میکشه »نمیتونستم خودم رو کنترل کنم تا دردي رو که تحمل میکردم توي چهرم اثر نذاره.خوب، نه، تو نمیتونی. پس چی؟ میخواي یکی از ما رو مجبور به انجام این کار بکنی؟ و بعد از هر کسی که این »« ؟ کارو کرده تا ابد کینه داشته باشی« ... من همچین کاري نمی »« البته که نمیکنی . تو براي این مبارزه آماده نیستی جیکوب »غریزه هام به من غلبه کردن و من با عصبانیت به طرف گرگ شنی رنگی که در کنار حلقه گروه نشسته بود خیزبرداشتم .« سثْ یه لحظه خفه شو » و ادامه داد « جیکوب » : سم باعصبانیت گفتلعنتی ، من چی رو از دست دادم ؟ در مورد » : سثْ دستهاي بزرگش رو جمع کرد . ناگهان افکار کوئیل رو شنیدیم« چارلی چیزهایی شنیدمما داشتیم آماده میشدیم که بریم . چرا سر راحت سراغ جرید » : اون داشت به طرف چمنزار میدوید، من بهش گفتم« نمیري و اونو با دندونات به اینجا بکشی. ما به همهي افراد گروه احتیاج داریم« مستقیم به اینجا بیا کوئیل. ما هنوز تصمیم خاصی نگرفتیم » : سم دستور دادجیکوب من باید به بهترین تصمیم براي گله فکر کنم و بهترین راهی رو که از همه شما حمایت میکنه » : سام گفتانتخاب کنم . زمان و موقعیت از وقتی که اجداد ما معاهده رو تنظیم کردن خیلی فرق کرده . من ..... خوب ، بذارصادقانه بگم ، من واقعا باور ندارم که کالنها براي ما خطري داشته باشن ، همهي ما میدونیم که اونها براي مدتطولانیی اینجا نخواهند موند . وقتی داستانشون رو تعریف کنن از اینجا میرن و اونوقت زندگی ما میتونه با حالت عادي« برگرده« ؟ عادي »« جیکوب ، اگر ما امنیت اونها رو به چالش بکشیم ، مسلماً اونها هم از به خوبی از خودشون دفاع میکنن » : سم« ؟ شماها ترسیدید »و مکث کوتاهی کرد و بعد از کمی فکر اضافه کرد : « ؟ آیا تو آمادگی از دست دادن یکی از برادرانت رو داري » : سم« ؟ یا یه خواهر »« من از مردن نمیترسم »« جیکوب ، من اینو میدونم و این تنها دلیلیه که ازت خواستم تا خودت منصفانه قضاوت کنی » : سم« ؟ تو به معاهده اجدادمون احترام میذاري یا نه » : به چشمهاي سیاه رنگش خیره شدم و گفتم« من به گلهام احترام میذارم و همون کاري رو انجام میدم که براشون بهترین باشه »« بزدل »سم با عصبانیت غرید به طوري که دندانهاش از زیر پوزهاش نمایان شد . صداي فکر سم عوض شد و با لحنی غیر« کافیه جیکوب . تمومش کن . تقاضاي تو رد میشه » : عادي که نمیشد ازش نافرمانی کرد گفتگروه بدون هیچ تحریکی از طرف » : صدا از رئیس بود . اون خیره به همه گرگهایی که اونجا بودند نگاه کرد وگفتکالنها بهشون حمله نمیکنه . قوانین نوشته شده در معاهده پایدار میمونن . اونها براي مردم ما و همینطور براي مردمفورکس خطرناك نیستن . بلا سوان یه انتخاب آگاهانه کرد و ما به خاطر انتخاب اون با همپیمانان سابقمون درگیر« نمیشیم« درسته » : سثْ با خوشحال فکر کرد« سثْ بهت گفته بودم که دهنت رو ببندي »« ببخشید سم »« ؟ جیکوب کجا داري میري »من از دایره بیرون اومد م. پشتم رو به طرف سم کردمو به طرف غرب رفتم.« دارم می رم که از پدرم خداحافظی کنم . انگار لازم نبود این همه مدت منتظر بمونم »« اه، جیک دوباره شروع نکن »« خفه شو سثْ » : چند صدا با هم گفتن« جیک ما نمیخوایم که تو اینجارو ترك کنی » : سم در حالی که صداش از قبل ملایمتر شده بود بهم گفت« خوب مجبورم کن بمونم . اختیارم رو ازم بگیر. ازم یه برده بساز » : جواب دادم« میدونی که من همچین کاري نمیکنم »« پس دیگه چیزي براي گفتن نیست »اونهارو ترك کردم و به شدت تلاش میکردم که به اتفاقات پیش رو فکر نکنم ، در عوض توي ذهنم به ماههايطولانی گرگینه بودن فکر میکردم میکردم ، به زمانی که خوي انسانی از من خارج میشد تا من بیشتر از اونچه کهانسان باشم حیوان باشم . به زندگی کردن فقط در زمان حال . غذا خوردن وقتیکه گرسنه بودم . خوابیدن زمانیکهخسته بود م. نوشیدن وقتیکه تشنه بودم . و دویدن فقط براي دویدن . آرزوها و خواسته ها ساده ، و جوابهاي ساده براي تمایلات ساده . درد به راحتی و ساده ترین شکلش درمیومد. درد گرسنگی ، درد سرما و یخ که زیر پنجههات احساسمیشه . درد تکه تکه کردن شام با پنجه هاي قدرتمندت . هر دردي یه جواب ساده داشت ، یه حرکت خالص براي پایانبخشیدن بهش.چیزي که شبیه انسان بودن نبود .به محض اینکه به نزدیک خونه رسیدم به بدن انسانی خودم تغییر حالت دادم . نیاز داشتم که به تنهایی تو ذهن خودمفکر کنم .در حال دویدن به سرعت شلوارکم رو پوشیدم.موفق شده بودم . چیزي که بهش فکر می کردم رو از سم قایم کرده بودم و الان دیگه خیلی دیر بود . نمی تونستجلوي منو بگیره.سم یه قانون واضع گذاشته بود . گله نباید به کالنها حمله کنه .بسیار خوب ، اون به فرد خاصی اشاره نکرده بود .نه ، امروز گله به کسی حمله نمی کر د.اما من میکنم .فصل نهممن قصد نداشتم از پدرم خداحافظی کنم .اگه این کارو می کردم، یه تماس تلفنی کافی بود تا سم همه چیو بفهمه و بعد بازي تموم می شد. بعد اونها منو از گلهمینداختن بیرون، عقب نگهم می داشتن، احتمالاً سعی می کردن منو عصبانی کنن، یا حتی بهم آسیب برسونن، تا یهجوري مجبورم کنن تغییر شکل بدم و سم بتونه یه قانون جدید وضع کنه.اما بیلی منتظرم بود ، می دونست تو وضعیت خاصی هستم . تو حیاط ، روي ویلچرش نشسته بود و به نقطه اي که مناز میان درختان به سمتش می آمدم خیره شده بود . می دیدم که داره رو مسیر راه رفتنم قضاوت میکنه . مستقیم ازخونه گذشتم تا به گاراژ دست سازم برسم .« ؟ یه دقیقه وقت داري جیک »واستادم ، به بیلی و بعد به گاراژ نگاه کردم.« . اي بابا ، بچه حداقل کمکم کن برم تو خونه »دندون هامو به هم فشردم ، ولی بعد تصمیم را گرفتم که اگه چند دقیقه بهش دروغ نگم احتمال اینکه بره و با سم براممشکل ساز بشه بیشتره .« ؟ از کی تا حالا کمک لازم داري پیرمرد »« بازوهام خسته ان . تموم راه از خونه سو تا اینجا رو خودم هل دادم » : با صداي بلند خندید« . راه که سرازیریه ، تو تمام راه رو سر خوردي »صندلیش را از سطح شیب دار کوچکی که براش ساخته بودم بالا و به اتاق نشیمن بردم.« . پس فهمیدي . فکر کنم با سرعت حدود سی مایل در ساعت حرکت می کردم عالی بود« . بلاخره این چرخ رو داغون می کنی و بعد باید خودت رو روي آرنج هات این ور و اون ور بکشی »« . عمراً . وظیفه ي تو می شه که من رو حمل کنی »« . اونجوري فکر نکنم جاهاي زیادي بتونی بري »« ؟ غذایی مونده » : بیلی دستاشو روي چرخ ها قرار داد و خودش را به سمت یخچال برد« . حرف دل منو زدي ، اما پل تمام روز رو اینجا بوده در نتیجه جوابت مسلماً خیره »« . اگر نخوایم از گرسنگی بمیریم باید خوراکی ها رو قایم کنیم » : بیلی آه کشید« . به ریچل بگو بره پیش پل بمونه »تا چند هفته دیگر اون پیش ما می مونه . بعد از این همه » : صداي شوخ بیلی ناپدید شد و چشماش مهربون شدنمدت اولین باره که اومده اینجا . سخته ، وقتی که مادرتون مرد ، دخترا از تو بزرگتر بودند . براي اون ها سخت تره که« . توي این خونه بمونن« می دونم »رِبه کا از وقتی ازدواج کرده بود ، اصلاً به خونه برنگشته بود . به هر حال او دلیل خوبی داشت . بلیط هواپیما از هاواییتا اینجا خیلی گرون بود . ایالت واشنگتن به قدر کافی نزدیک بود که ریچل همچین دفاعی رو واسه خودش نداشتهباشه. اون دقیقاً کلاسهاي ترم تابستونی می گرفت و در تعطیلات، تو کافه اي نزدیک دانشگاه دو شیفت کار می کرد .اگر به خاطر پل نبود ، حتماً خیلی زود به واشنگتن برمیگشت . شاید به همین دلیل بیلی پل رو بیرون نمی کرد .« ... خب من می رم که رو چند تا چیز کار کنم » : وقتی داشتم به سمت در پشتی می رفتم ، گفتم« ؟ جیک ، صبر کن . تو نمی خواي به من بگی چی شده ؟ براي اینکه ببینم چه خبره باید به سم زنگ بزنم »براي قایم کردن صورتم ، در حالیکه پشتم بهش بود واستادم .« . هیچی نشده . سم داره براشون دست تکون میده . فکر کنم الان دیگه هممون جزو دوستاران زالوها هستیم »« . جیک »« . نمی خوام در موردش حرف بزنم »« ؟ می خواي اینجا رو ترك کنی ، پسرم »ریچل می تونه اتاقش رو » : تا تصمیم بگیرم که چه جوري قضیه رو مطرح کنم ، اتاق براي مدتی طولانی ساکت بود« پس بگیره . من می دونم که اون از تشک بادي متنفره« اون ترجیح می ده که روي زمین بخوابه تا تو رو از دست بده ، منم همینطور »غرولند کردم.« جیکوب لطفاً . اگر نیاز به تنهایی نیاز داري برو ، ولی دوباره طولانیش نکن ، زود برگرد »شاید دوران ظهور من عروسی ها باشه . واسه عروسی سم برمیگردم و بعد واسه ریچل . البته ممکنه جارید و کیم »« زودتر ازدواج کنن . احتمالاً باید کت شلوار بگیرم« جیک به من نگاه کن »« ؟ چیه » : به آرامی برگشتم« ؟ کجا میري » : براي دقایقی طولانی به چشمانم خیره شد« واقعاً جاي خاصی رو در نظر ندارم »« ؟ واقعاً » : سرشو به سمتی خم کرد و چشماش نازك شدندبا ناراحتی به هم خیره شدیم . زمان می گذشت .« جیکوب » : گفت« این کارو نکن ، ارزش نداره » : صداش خفه بود« نمی دونم راجع به چی حرف می زنی »« . بذار بلا و کالن ها به حال خودشون باشن . حق با سمه »براي یه لحظه اي بهش خیره شدم و بعد با دو قدم بلند اتاق را طی کردم ، تلفنو قاپیدم و کابلشو از بدنه و از پریز جدا« خداحافظ بابا » : کردم . سیم خاکستري رو تو دستام فشار دادمولی من از در گذشته بودم و بیرون میدویدم. « جیک ، صبر کن » : از پشت سرم صدا زدموتور سیکلت به اندازه ي دویدن سرعت نداشت . ولی استفاده از آن عاقلانه تر بود . فکر کردم چقدر طول می کشید تابیلی خودشو به مغازه برسونه و بعد کسی رو پیدا کنه که پیغامشو به سم بد ه. شرط می بستم که سم هنوز هم به شکلگرگ بود . مشکل این بود که اگه پل به زودي به خونه ي ما برمیگشت ، میتونست در عرض چند ثانیه تغییر شکل بده و به سم خبر بده که من چی کار می کردم...من نگران نبودم . با بیشترین سرعتی که می تونستم حرکت می کردم و اگه اونها منو میگرفتن ، مجبور می شدمباهاشون روبرو بشم .با پام موتور رو روشن کردم . و بعد به سمت راه گلی روندم . وقتی که از خونه گذشتم به عقب نگاه نکردم .بزرگ راه به خاطر توریست ها شلوغ بود . بین ماشین ها ویراژ می دادم و کلی بوق و چند تا هم فحش نصیبم شد . ازمسیر هفتاد به مسیر صد و یک پیچیدم . براي اینکه توسط یک مینی ون خونی نشم ، مجبور بودم روي خط حرکتکنم . این کار منو نمی کشت ولی از سرعتم کم می کرد . خوب شدن شکستگی استخوانهاي بزرگ ، حداقل چندروزي طول می کشید . قبلاً چنین اتفاقی براین افتاده بود که بدونم .بزرگراه خلوت شد . در نتیجه من سرعتم رو به هشتاد رساندم . تا وقتی که به جاده فرعی خونه شون نرسیدم ، ترمزنکردم . بعد متوجه شدم که در معرض دید بودم . سم تا این جا دنبالم نمی کرد . خیلی دیر شده بود .تا اون موقع ، تا موقعی که مطمئن شدم به مقصد رسیدم ، فکر نکرده بودم که چیکار می خواستم بکنم . سرعتم رو تابیست پایین آوردم . با دقتی بیش از حد لازم از لاي درخت ها میپیچیدم .می دونستم که اونها صداي اومدنم رو با موتور یا بی موتور می شنون. در نتیجه سورپرایزي وجود نداشت . هیچ راهیبراي پنهان کردن نیت هاي من وجود نداشت . ادوارد به محض اینکه به اندازه ي کافی نزدیک می شدم ، نقشه ام رومی خوند . شاید همین الان هم می تونست بخونه . ولی فکر می کردم که بازم میتونم نقشه رو عملی کنم ، چون مننفس او را در اختیار داشتم. اون می خواستکه با من تنهایی بجنگه .براي همین من فقط وارد می شدم ، مدرك با ارزش سم رو به چشم خودم می دیدم و بعد ادوارد رو به مبارزهمی طلبیدم . غریدم . اون انگل حتماً از چنین نمایشی لذت میبرد .وقتی کارش تموم می شد ، قبل از اینکه دستشون به من برسه ، حساب هر تعدادشون رو که می تونستم می رسیدم .هاه ! با خودم فکر کردم سم اسم مرگ منو " جزاء " میذاره ، حتماً میگه که حقم بوده . دلش نمی خواد به دوستايزالو ي جون جونیش آسیبی برسه .مسیر خونه شون دیده شد و بو مثل بوي یک گوجه فرنگی گندیده به صورتم رسید . اه! خون آشام هاي بوگندو . حالمبهم می خورد . اینجوري تحمل بوي گند خیلی سخت بود . حتی وجود انسان هایی که اینجا می اومدند ، از شدت اشکم نکرده بود . البته بو ، بهتر از وقتی بود که تبدیل می شدم .مطمئن نبودم که باید انتظار چه چیزي رو داشته باشم . ولی هیچ نشانی از زندگی در اطراف دخمه ي بزرگ وسفیدشون وجود نداشت . بی تردید اونها می دونستند که من اون جا