۱۳۹۹-۱۱-۱۸، ۰۷:۵۹ عصر
اونها . تصاویر کبودیهاي بدن بلا و صورت وحشتزده ادوارد بودش .
« . اونها هم ازش میترسند »
« . اما انگار اونها نمیخوان کاري انجام بدن »
« . اونها دارن از بلا سوان حمایت میکنند »
« . ما نمیتونیم اجازه بدیم اونها به ما غلبه کنن »
« . امنیت خونوادههاي ما ، امنیت هر کسی که تو این منطقه هست ، خیلی مهمتر از جان یک انسانه »
« . اگر اونها نمیخوان بکشنش ، خوب ، ما این کارو انجام میدیم »
« . ما باید از قبیلهمون حمایت کنیم »
« . ما باید از خونوادههامون حمایت کنیم »
« . ما باید اونو بکشیم ، قبل از اینکه خیلی دیر بشه »
یکی دیگه از خاطراتم ، کلمات ادوارد بود که ناگهان در ذهنم شکل گرفت که میگفت :" این چیز داره به سرعت رشد
میکنه ."
« ! به سرعت » : یکی گفت
« . ما وقتی براي تلف کردن نداریم » : جرید ناگهان گفت
« . این میتونه به این معنی باشه که ما یه جنگ در پیش داریم ... یه جنگ خیلی سخت » : امبري اخطار داد
« . خوب ، ما هم آمادهایم »: پل فکر کرد
« ما باید غافلگیرشون کنیم » : سم گفت
و در اینجا بود که جرید شروع کرد به فکر کردن در مورد استراتژي جنگی که در پیش داشتیم و دنباله صحبت سم رو
اگه بتونیم اونها رو از هم جدا کنیم میتونیم به راحتی هر کدمشون رو تنها گیر بیاریم و بکشیم . » : ادامه داد و گفت
« . این شانس پیروزیمون رو افزایش میده
سرم رو تکون دادم و پاهام رو به آرومی بلند کردم . احساس بیثباتی میکردم ، مثل این بود که جمع گرگها میخواست
منو گیج کنه . گرگ کنار من بلند شد و شونههاش رو به من زد و بهم اشاره کرد که من هم بلند شم .
« . صبر کن » فکر کردم
افکار گرگها براي یک لحظه متوقف شد و بعد دوباره شروع به تبادل نظر کردند .
« . وقتمون خیلی کمه » : سم گفت
اما .... شماها چی فکر میکنین ؟ همین امروز بعدازظهر به خاطر معاهده ، قصد نداشتید بهشون حمله » : به تندي گفتم
« !؟ کنید . اما حالا دارید نقشه یه حمله رو طرح میکنید ؟ اونم در حالیکه هنوز معاهده شکسته نشده
این چیزي نیست که توي معاهده پیش بینی شده باشه . این یه اخطار براي همه آدمهاي این منطقه است . ما » : سم
نمیدونیم که کالنها دارند چه جور مخلوقی رو پرورش میدن ، اما میدونیم که اون هرچی که هست خیلی قویه ، و
داره به سرعت رشد میکنه . اون خیلی جوونتر و بیتجربهتر از اونیه که بخواد پیرو هر نوع معاهدهایی باشه . جیک ،
تازه متولد شدههایی رو که باهاشون جنگیدیم یادت میاد ؟! وحشی ، سرسخت و مهار نشدنی ، و مشتاق براي شکار .
« . حالا یکی از اونها رو تصور کن ، اما به این یکی حمایت کالنها رو هم اضافه کن
« .... ما نمیدونیم » سعی کردم حرفش رو قطع کنم
درسته ما نمیدونیم و به همین دلیل ، نمیتونیم به موجودي که ازش هیچ شناختی نداریم شانس حمله رو بدیم . ما »
فقط به کالنها این اجازه رو میدیم که اینجا زندگی کنن ، البته اونهم تا وقتیکه ما کاملاً مطمئن بشیم که اونها قابل
« . اعتمادند و هیچ انگیزه و اشتیاقی براي آسیب رسوندن به ما یا مردممون ندارن . این چیز .... غیرقابل اعتماده
« اما اونها هم احساسشون مثل ماست . کالنها هم ازش خوششون نمیاد ، همونطور که ما ازش خوشمون نمیاد » : گفتم
سم چهره حمایتگرانه روزالی رو از ذهن من بیرون کشید و اون رو به دیگران هم نشون داد .
« !؟ ما میتونیم براش مبارزه کنیم . خوب اشکال این کار کجاست » : سم
« . اما اون فقط یه بچهاست . میخواین عصبانیتتون رو روي یه بچه خالی کنین » : با تعجب گفتم
« . اون براي همیشه بچه باقی نمیمونه »: لیا زمزمه کرد
« . هی رفیق ، این یه مشکل بزرگه ، ما نمیتونیم همینطوري از کنارش رد بشیم »: کوئیل گفت
شما فقط دارین قضیه رو از چیزي که هست بزرگتر میکنین . تنها کسی که این » : سعی کردم براشون دلیل بیارم
« . وسط تو خطره ، بلاست
آره حق با تو هست ، اما دوباره با انتخابی که خودش کرده در خطره . با این تفاوت که این بار این » : سام گفت
« . انتخاب فقط به خودش مربوط نیست و همه رو تحت تاثیر انتخابش قرار داده
« . اما من اینطوري فکر نمیکنم » : به آرومی گفتم
« . ما نمیتونیم این شانس رو بهش بدیم ، ما به یه خونآشام اجازه نمیدیم که توي سرزمین ما شکار کنه » : سم
« . خوب بهشون بگو که از اینجا برن »
گرگی که کنارم نشسته بود و ازم پشتیبانی میکرد ، این جمله رو با عصبانیت گفت . اون گرگ سثْ بود .
و این مشکل رو از سر خودمون باز کنیم و به جون دیگران بندازیم ؟ وقتیکه یه خونآشام از سرزمین » : سم جواب داد
ما عبور میکنه ، ما اون رو از بین میبریم . فرقی هم نداره که اونها قصد شکار داشته باشن یا نه . ما از هر کسی که
« . بتونیم و تا جاییکه توان داشته باشیم حمایت میکنیم
« . این دیوونگیه . همین بعداز ظهر تو از این میترسیدي که مبادا گله رو تو خطر بندازي » به سرعت جواب دادم
« ! امروز بعداز ظهر نمیدونستم که مردممون در معرض چه خطري قرار دارند »
« ؟ من نمیتونم درك کنم ! شما چطور میخواین این چیز رو بکشین ، بدون اینکه بلا کشته بشه » : باعصبانیت گفتم
هیچکس حتی یک کلمه هم نگفت ، اما تو اون سکوت ناگهانی ، حرفهاي زیادي بود .
« !؟ اونم یه آدمه ! این حمایت کردن شماها از آدمها شامل حال اون نمیشه » فریاد کشیدم
« . در هر صورت اون میمیره »
« . ما فقط این روند رو کوتاهترش میکنیم » : لیا بود که اینو گفت و ادامه داد
کاري که کردم این بود . از کنار سثْ به طرف خواهرش خیز برداشتم، قصد داشتم با دندونام پاي چپش رو بِکَنم .
نزدیک بود تصمیم رو عملی کنم که دندونهاي سم رو توي پهلوم احساس کردم ، اون منو به عقب کشید . از روي درد
و عصبانیت زوزه کشیدم و به طرفش چرخیدم .
« ! بس کن »
اون یه دستور داده بود ، با صداي پر طنینی که از طرف آلفا صادر شده بود . مثل این بود که پاهام زیر بدنم خم شده
بودن . خیلی سریع توقف کردم و تنها چیزي که احساس کردم ، اطاعت کردن من و نگاه خیره سم بهم بود .
تو نباید اینقدر باهاش بیرحم باشی ، لیا . فداکاري بلا بهاي » : اون نگاه خیرهاش رو از من برگردوند و رو به لیا گفت
سنگینی داره و همه ما این رو تصدیق میکنیم . گرفتن زندگی یه انسان بر ضد تمام باورهایی که ما سعی داریم بهش
پایبند باشیم . اما این یه استثناء هست ، یه چیز غمانگیز . مطمئناً همه ما براي کاري که امشب خواهیم کرد ، عزادار
« . خواهیم بود
سم ... من فکر میکنم ما باید بیشتر راجع به این » و ادامه داد « !؟ امشب » : سثْ در حالیکه شوکه شده بود گفت
موضوع صحبت کنیم و در نهایت باید با بزرگترهاي قبیله مشورت کنیم . مطمئناً منظور تو در مورد ما نمیتونه این
« . اونها هم ازش میترسند »
« . اما انگار اونها نمیخوان کاري انجام بدن »
« . اونها دارن از بلا سوان حمایت میکنند »
« . ما نمیتونیم اجازه بدیم اونها به ما غلبه کنن »
« . امنیت خونوادههاي ما ، امنیت هر کسی که تو این منطقه هست ، خیلی مهمتر از جان یک انسانه »
« . اگر اونها نمیخوان بکشنش ، خوب ، ما این کارو انجام میدیم »
« . ما باید از قبیلهمون حمایت کنیم »
« . ما باید از خونوادههامون حمایت کنیم »
« . ما باید اونو بکشیم ، قبل از اینکه خیلی دیر بشه »
یکی دیگه از خاطراتم ، کلمات ادوارد بود که ناگهان در ذهنم شکل گرفت که میگفت :" این چیز داره به سرعت رشد
میکنه ."
« ! به سرعت » : یکی گفت
« . ما وقتی براي تلف کردن نداریم » : جرید ناگهان گفت
« . این میتونه به این معنی باشه که ما یه جنگ در پیش داریم ... یه جنگ خیلی سخت » : امبري اخطار داد
« . خوب ، ما هم آمادهایم »: پل فکر کرد
« ما باید غافلگیرشون کنیم » : سم گفت
و در اینجا بود که جرید شروع کرد به فکر کردن در مورد استراتژي جنگی که در پیش داشتیم و دنباله صحبت سم رو
اگه بتونیم اونها رو از هم جدا کنیم میتونیم به راحتی هر کدمشون رو تنها گیر بیاریم و بکشیم . » : ادامه داد و گفت
« . این شانس پیروزیمون رو افزایش میده
سرم رو تکون دادم و پاهام رو به آرومی بلند کردم . احساس بیثباتی میکردم ، مثل این بود که جمع گرگها میخواست
منو گیج کنه . گرگ کنار من بلند شد و شونههاش رو به من زد و بهم اشاره کرد که من هم بلند شم .
« . صبر کن » فکر کردم
افکار گرگها براي یک لحظه متوقف شد و بعد دوباره شروع به تبادل نظر کردند .
« . وقتمون خیلی کمه » : سم گفت
اما .... شماها چی فکر میکنین ؟ همین امروز بعدازظهر به خاطر معاهده ، قصد نداشتید بهشون حمله » : به تندي گفتم
« !؟ کنید . اما حالا دارید نقشه یه حمله رو طرح میکنید ؟ اونم در حالیکه هنوز معاهده شکسته نشده
این چیزي نیست که توي معاهده پیش بینی شده باشه . این یه اخطار براي همه آدمهاي این منطقه است . ما » : سم
نمیدونیم که کالنها دارند چه جور مخلوقی رو پرورش میدن ، اما میدونیم که اون هرچی که هست خیلی قویه ، و
داره به سرعت رشد میکنه . اون خیلی جوونتر و بیتجربهتر از اونیه که بخواد پیرو هر نوع معاهدهایی باشه . جیک ،
تازه متولد شدههایی رو که باهاشون جنگیدیم یادت میاد ؟! وحشی ، سرسخت و مهار نشدنی ، و مشتاق براي شکار .
« . حالا یکی از اونها رو تصور کن ، اما به این یکی حمایت کالنها رو هم اضافه کن
« .... ما نمیدونیم » سعی کردم حرفش رو قطع کنم
درسته ما نمیدونیم و به همین دلیل ، نمیتونیم به موجودي که ازش هیچ شناختی نداریم شانس حمله رو بدیم . ما »
فقط به کالنها این اجازه رو میدیم که اینجا زندگی کنن ، البته اونهم تا وقتیکه ما کاملاً مطمئن بشیم که اونها قابل
« . اعتمادند و هیچ انگیزه و اشتیاقی براي آسیب رسوندن به ما یا مردممون ندارن . این چیز .... غیرقابل اعتماده
« اما اونها هم احساسشون مثل ماست . کالنها هم ازش خوششون نمیاد ، همونطور که ما ازش خوشمون نمیاد » : گفتم
سم چهره حمایتگرانه روزالی رو از ذهن من بیرون کشید و اون رو به دیگران هم نشون داد .
« !؟ ما میتونیم براش مبارزه کنیم . خوب اشکال این کار کجاست » : سم
« . اما اون فقط یه بچهاست . میخواین عصبانیتتون رو روي یه بچه خالی کنین » : با تعجب گفتم
« . اون براي همیشه بچه باقی نمیمونه »: لیا زمزمه کرد
« . هی رفیق ، این یه مشکل بزرگه ، ما نمیتونیم همینطوري از کنارش رد بشیم »: کوئیل گفت
شما فقط دارین قضیه رو از چیزي که هست بزرگتر میکنین . تنها کسی که این » : سعی کردم براشون دلیل بیارم
« . وسط تو خطره ، بلاست
آره حق با تو هست ، اما دوباره با انتخابی که خودش کرده در خطره . با این تفاوت که این بار این » : سام گفت
« . انتخاب فقط به خودش مربوط نیست و همه رو تحت تاثیر انتخابش قرار داده
« . اما من اینطوري فکر نمیکنم » : به آرومی گفتم
« . ما نمیتونیم این شانس رو بهش بدیم ، ما به یه خونآشام اجازه نمیدیم که توي سرزمین ما شکار کنه » : سم
« . خوب بهشون بگو که از اینجا برن »
گرگی که کنارم نشسته بود و ازم پشتیبانی میکرد ، این جمله رو با عصبانیت گفت . اون گرگ سثْ بود .
و این مشکل رو از سر خودمون باز کنیم و به جون دیگران بندازیم ؟ وقتیکه یه خونآشام از سرزمین » : سم جواب داد
ما عبور میکنه ، ما اون رو از بین میبریم . فرقی هم نداره که اونها قصد شکار داشته باشن یا نه . ما از هر کسی که
« . بتونیم و تا جاییکه توان داشته باشیم حمایت میکنیم
« . این دیوونگیه . همین بعداز ظهر تو از این میترسیدي که مبادا گله رو تو خطر بندازي » به سرعت جواب دادم
« ! امروز بعداز ظهر نمیدونستم که مردممون در معرض چه خطري قرار دارند »
« ؟ من نمیتونم درك کنم ! شما چطور میخواین این چیز رو بکشین ، بدون اینکه بلا کشته بشه » : باعصبانیت گفتم
هیچکس حتی یک کلمه هم نگفت ، اما تو اون سکوت ناگهانی ، حرفهاي زیادي بود .
« !؟ اونم یه آدمه ! این حمایت کردن شماها از آدمها شامل حال اون نمیشه » فریاد کشیدم
« . در هر صورت اون میمیره »
« . ما فقط این روند رو کوتاهترش میکنیم » : لیا بود که اینو گفت و ادامه داد
کاري که کردم این بود . از کنار سثْ به طرف خواهرش خیز برداشتم، قصد داشتم با دندونام پاي چپش رو بِکَنم .
نزدیک بود تصمیم رو عملی کنم که دندونهاي سم رو توي پهلوم احساس کردم ، اون منو به عقب کشید . از روي درد
و عصبانیت زوزه کشیدم و به طرفش چرخیدم .
« ! بس کن »
اون یه دستور داده بود ، با صداي پر طنینی که از طرف آلفا صادر شده بود . مثل این بود که پاهام زیر بدنم خم شده
بودن . خیلی سریع توقف کردم و تنها چیزي که احساس کردم ، اطاعت کردن من و نگاه خیره سم بهم بود .
تو نباید اینقدر باهاش بیرحم باشی ، لیا . فداکاري بلا بهاي » : اون نگاه خیرهاش رو از من برگردوند و رو به لیا گفت
سنگینی داره و همه ما این رو تصدیق میکنیم . گرفتن زندگی یه انسان بر ضد تمام باورهایی که ما سعی داریم بهش
پایبند باشیم . اما این یه استثناء هست ، یه چیز غمانگیز . مطمئناً همه ما براي کاري که امشب خواهیم کرد ، عزادار
« . خواهیم بود
سم ... من فکر میکنم ما باید بیشتر راجع به این » و ادامه داد « !؟ امشب » : سثْ در حالیکه شوکه شده بود گفت
موضوع صحبت کنیم و در نهایت باید با بزرگترهاي قبیله مشورت کنیم . مطمئناً منظور تو در مورد ما نمیتونه این