۱۳۹۹-۱۱-۱۸، ۰۸:۰۰ عصر
پس نقشه ات چیه ؟ من وقتی که افراد طایفه ام دارن خودشون رو فدا می کنن ، یه گوشه نمی ایستم تا تو بتونی از »
« توله ي خونآشام ها محافظت کنی
« من نمی گم که تو کنار واستی »
« ... اگر تو به اونا دستور بدي که از تو پیروي کنن »
من هیچ وقت نمی خواستم که اونارو از سم دور کنم
دم سم هنگامی که او داشت رد مورد حرفهایم قضاوت می کرد ، با سرعت بالا رفت . سپس قدمی به جلو برداشت تا با
من پنجه در پنجه شود . دندان هاي عریانش چند اینچ با ماله من فاصله داشتند . من تا آن لحظه متوجه ندشه بودم
که از او بلند تر شده ام .
وجود بیشتر از یک آلفا امکان نداره . گروه منو انتخاب کرده و تو میخواي امشب مارو از هم بپاشونی ؟ میخواي »
تمام کلمات در لفافه اي « ؟ برادرانت رو تحریک کنی ؟ یا میخواي این دیوانگی رو تموم کنی و دوباره به ما بپیوندي
از فرمان پوشیده شده بودند ، ولی نمی توانستند روي من اثر بگذارند . چون خون آلفا در رگ هایم جریان پیدا کرده بود.
می توانستم ببینم که چرا هیچ وقت بیشتر از یک آلفاي مرد در گروه وجود نداشت .
بدنم داشت به یک مبارزه پاسخ می داد . می توانستم غریزه اي را که در بدنم براي دفاع از حقم داشت رشد می کرد
را حس کنم . هسته ي قسمت بدوي نیمه ي گرگی ام ، مبارزه اي براي برتري هیجان زده بود .
من تمام انرژي ام را براي کنترل آن واکنش به کار گرفتم . من هیچ وقت تن به مبارزه ي بی نتیجه و مخرب با سم
نمی دادم . هنوز برادرم بود . با وجود اینکه او را نپذیرفته بودم.
« . فقط یک آلفا براي این گروه وجود داره . من اینو نقض نمی کنم . فقط می خوام راه خودمو برم »
« ؟ جیکوب تو الان به گروهی تعلق داري »
به خودم پیچیدم .
« ... نمی دونم سم ، ولی اینو می دونم »
هنگامی که سنگینی صداي آلفا را در تُن صدایم شنید به عقب رفت . تُن صداي من بیشتر روي او تاثیر داشت تا
صداي او روي من . چون من زاده شده بودم تا بر او رهبري کنم .
من بین تو و کالن ها خواهم ایستاد . من نمی ایستم تا تماشا کنم که گروه ، مردم بیگناه رو ... - کارسختی بود که »
این کلمه رو براي اون خون آشام ها هم به کار ببرم ، ولی حقیقت داشت- ... می کشه . گروه بهتر از اونه ، اونارو به
« . سمت درست راهنمایی کن سم
پشتم را به او کردم و زوزه هاي هماهنگ ، اطراف مرا شکافتند . در حالیکه ناخن هایم در زمین فرو می رفتند ، از
بلوایی که به پا کرده بودم گریختم . وقت زیادي نداشتم . حداقل لیا تنها کسی بود که دعا میکرد از من جلو بیافتد .
ولی من زودتر شروع کرده بودم .
من باید قبل از اینکه گروه متوجه شود و مرا متوقف کند ، به کالن ها خبر می دادم . اگر کالن ها آماده می شدند ،
ممکن بود به سم قبل از اینکه دیر شود فرصتی براي دوباره فکر کردند بدهم . با حداکثر سدعت به سمت خانه ي
سفید دویدم که از هنوز از آن نفرت داشتم . خانه ام را در پشت سرم ترك می کردم .اون خونه دیگه به من تعلق
نداشت . من به اون پشت کردم .
امروز مثل همه ي روزهاي دیگر شروع شده بود . برگشتن از گشت زنی در یک صبح بارانی ، خوردن صبحانه با بیلی و
راشل ، تلویزیون خراب ، دعوا با پل... ، چطوري همه چیز کاملاً عوض و غیر واقعی شد ؟ چجوري همه چیز بهم ریخت
و پیچیده شد و باعث شد که من الان اینجا باشم ، تنها ، یک آلفاي ناخواسته ، از برادرمان جدا شده ام و خون آشام ها
را به جاي آنها انتخاب کردم ؟
صدایی که از آن هراسان بودم افکار گیج مرا قطع کرد . صداي نرم اصابت پنجه هایی بزرگ روي زمین بود که مرا
دنبال می کردند . خودم را به سوي جنگل سیاه پرتاب کردم . من باید فقط یه اندازه اي نزدیک می شدم که ادوارد
بتواند هشدار را از ذهنم بخواند . لیا آماده نبود تا تنهایی مرا متوقف کند . و بعد حالت فکري را که پشت سرم بود را
دریافتم . خشم نبود ، اشتیاق بود . تعقیب کردن نبود ، پیروي کردن بود . قدم هایم سست شدند . قبل از اینکه بتوانم
قدم هایم را هماهنگ کنم دو قدم تلو تلو خوردم .
« . صبر کن . پاهاي من به اندازه ي ماله تو بلند نیستند »
« ! سثْ ! فکر می کنی داري چی کار می کنی ؟ برو خونه »
جواب نداد . ولی می توانستم اشتیاقش را درست پشت سرم حس کنم . من می توانستم از درون چشمهایش ببینم ،
همان طوري که او از درون چشمهاي من می دید ، چشم انداز شب براي من غمناك بود ، پر از نامیدي ، براي او ،
امیدوارانه بود .
متوجه نشدم که سرعتم را کم کرده ام ، ولی ناگهان او در کنار من بود و با من می دوید .
« . شوخی نمی کنم سثْ ! تو جات اینجا نیست ، از این جا برو »
من پشتتم جیکوب . من فکر می کنم حق با توئه . و من نمی رم پشت » . گرگ بلند و لاغر قهوه اي خرناسی کشید
« ... سم قایم بشم وقتی
اوه، بله، تو میري و گورتو پشت سم گم می کنی ! باسن پشمالوتو بردار و برگرد به لاپوش و هرکاري که سم می »
« گه رو انجام بده
« نه »
« ! برو سثْ »
« ؟ این یه دستوره ، جیکوب »
سئوالش باعث شد که دیگه کوتاه بیام .
براي ایستادن ترمز کردم ، ناخن هایم در گل فرو رفت .
« من به هیچ کس دستور نمی دم که کاري رو انجام بده . من فقط دارم چیزي رو بهت میگم که خودت هم میدونی »
من به تو می گم که چی می دونم . من می دونم که به طرز تهوع » با صداي بلندي روي پاهایش کنار من ایستاد
« ؟ آوري اینجا ساکته. متوجه نشدي
پلک زدم . وقتی که فهمیدم در وراي حرفهایش به چه چیزي می اندیشد ، دمم عصبی شروع کرد به تکان خوردن . از
یه لحاظ ساکت نبود . صداي زوزه ها در شرق ، از دور می آمد .
« اونا به شکل اولیه شون تغییر شکل ندادند » : سثْ گفت
اینو می دونستم . گروه الان در وضعیت قرمز بود . آنها می بایست از حلقه ي ذهن ها استفاده می کردند تا تمام جوانب
را به وضوح ببینند . زوزه ها هنوز فضا را پر کرده بود ولی نمی توانستم فکر هاي آنها را بشنوم . من فقط می توانستم
ماله سثْ را بشنوم ، نه ماله هیچ کس دیگر .
براي من اینطور به نظر آمد که گروه هاي منشعب شده ، با هم ارتباط ندارند . حدس می زدم که دلیلی وجود »
نداشت که پدران من این موضوع را بدانند . چون قبلا هیچ دلیلی براي جدا شدن گروه وجود نداشت . هیچ وقت گرگها
به دو گروه تقسیم نمیشدند . واي . واقعاً ساکته . یه جورایی ترسناکه ، ولی خوب هم هست ، اینطور فکر نمی کنی؟
شرط می بندم که اینجوري براي افرایم و کوئیل لوي آسون تر بوده . وز وز زیادي براي سه نفر وجود نداره . یا فقط دو
« نفر
« خفه شو سثْ »
« بله ، قربان »
« صبر کن ! دو تا گروه وجود نداره . فقط یه گروهه و بعد منم ، همین . براي همین می تونی الان بري خونه »
اگه دو تا گروه وجود نداره ، پس چرا ما می تونیم فقط فکر هم دیگه رو بخونیم ولی ماله بقیه رو نه ؟ من فکر می »
کنم وقتی که تو به سم پشت کردي ، یه معنی داشت . یه تغییر بود و بعد وقتی من تورو دنبال کردم ، فکر می کنم که
« . اونم یه معنی داشت
داري درست می گی ، ولی چیزي که می تونه به ایم راحتی تعییر بکنه ، پس می تونه دوباره به شکل اولش » : گفتم
« هم برگرده
الان فرصتی براي بحث کردن سر این موضوع نداریم . ما » . سثْ بلند شد و شروع به یورتمه رفتن به سمت شرق کرد
« ... باید به راهمون ادامه بدیم قبل از اینکه سم
در این مورد حق با او بود . وقتی براي این دعوا نمانده بود . دوباره شروع به دویدن کردم ، نه اینکه
« توله ي خونآشام ها محافظت کنی
« من نمی گم که تو کنار واستی »
« ... اگر تو به اونا دستور بدي که از تو پیروي کنن »
من هیچ وقت نمی خواستم که اونارو از سم دور کنم
دم سم هنگامی که او داشت رد مورد حرفهایم قضاوت می کرد ، با سرعت بالا رفت . سپس قدمی به جلو برداشت تا با
من پنجه در پنجه شود . دندان هاي عریانش چند اینچ با ماله من فاصله داشتند . من تا آن لحظه متوجه ندشه بودم
که از او بلند تر شده ام .
وجود بیشتر از یک آلفا امکان نداره . گروه منو انتخاب کرده و تو میخواي امشب مارو از هم بپاشونی ؟ میخواي »
تمام کلمات در لفافه اي « ؟ برادرانت رو تحریک کنی ؟ یا میخواي این دیوانگی رو تموم کنی و دوباره به ما بپیوندي
از فرمان پوشیده شده بودند ، ولی نمی توانستند روي من اثر بگذارند . چون خون آلفا در رگ هایم جریان پیدا کرده بود.
می توانستم ببینم که چرا هیچ وقت بیشتر از یک آلفاي مرد در گروه وجود نداشت .
بدنم داشت به یک مبارزه پاسخ می داد . می توانستم غریزه اي را که در بدنم براي دفاع از حقم داشت رشد می کرد
را حس کنم . هسته ي قسمت بدوي نیمه ي گرگی ام ، مبارزه اي براي برتري هیجان زده بود .
من تمام انرژي ام را براي کنترل آن واکنش به کار گرفتم . من هیچ وقت تن به مبارزه ي بی نتیجه و مخرب با سم
نمی دادم . هنوز برادرم بود . با وجود اینکه او را نپذیرفته بودم.
« . فقط یک آلفا براي این گروه وجود داره . من اینو نقض نمی کنم . فقط می خوام راه خودمو برم »
« ؟ جیکوب تو الان به گروهی تعلق داري »
به خودم پیچیدم .
« ... نمی دونم سم ، ولی اینو می دونم »
هنگامی که سنگینی صداي آلفا را در تُن صدایم شنید به عقب رفت . تُن صداي من بیشتر روي او تاثیر داشت تا
صداي او روي من . چون من زاده شده بودم تا بر او رهبري کنم .
من بین تو و کالن ها خواهم ایستاد . من نمی ایستم تا تماشا کنم که گروه ، مردم بیگناه رو ... - کارسختی بود که »
این کلمه رو براي اون خون آشام ها هم به کار ببرم ، ولی حقیقت داشت- ... می کشه . گروه بهتر از اونه ، اونارو به
« . سمت درست راهنمایی کن سم
پشتم را به او کردم و زوزه هاي هماهنگ ، اطراف مرا شکافتند . در حالیکه ناخن هایم در زمین فرو می رفتند ، از
بلوایی که به پا کرده بودم گریختم . وقت زیادي نداشتم . حداقل لیا تنها کسی بود که دعا میکرد از من جلو بیافتد .
ولی من زودتر شروع کرده بودم .
من باید قبل از اینکه گروه متوجه شود و مرا متوقف کند ، به کالن ها خبر می دادم . اگر کالن ها آماده می شدند ،
ممکن بود به سم قبل از اینکه دیر شود فرصتی براي دوباره فکر کردند بدهم . با حداکثر سدعت به سمت خانه ي
سفید دویدم که از هنوز از آن نفرت داشتم . خانه ام را در پشت سرم ترك می کردم .اون خونه دیگه به من تعلق
نداشت . من به اون پشت کردم .
امروز مثل همه ي روزهاي دیگر شروع شده بود . برگشتن از گشت زنی در یک صبح بارانی ، خوردن صبحانه با بیلی و
راشل ، تلویزیون خراب ، دعوا با پل... ، چطوري همه چیز کاملاً عوض و غیر واقعی شد ؟ چجوري همه چیز بهم ریخت
و پیچیده شد و باعث شد که من الان اینجا باشم ، تنها ، یک آلفاي ناخواسته ، از برادرمان جدا شده ام و خون آشام ها
را به جاي آنها انتخاب کردم ؟
صدایی که از آن هراسان بودم افکار گیج مرا قطع کرد . صداي نرم اصابت پنجه هایی بزرگ روي زمین بود که مرا
دنبال می کردند . خودم را به سوي جنگل سیاه پرتاب کردم . من باید فقط یه اندازه اي نزدیک می شدم که ادوارد
بتواند هشدار را از ذهنم بخواند . لیا آماده نبود تا تنهایی مرا متوقف کند . و بعد حالت فکري را که پشت سرم بود را
دریافتم . خشم نبود ، اشتیاق بود . تعقیب کردن نبود ، پیروي کردن بود . قدم هایم سست شدند . قبل از اینکه بتوانم
قدم هایم را هماهنگ کنم دو قدم تلو تلو خوردم .
« . صبر کن . پاهاي من به اندازه ي ماله تو بلند نیستند »
« ! سثْ ! فکر می کنی داري چی کار می کنی ؟ برو خونه »
جواب نداد . ولی می توانستم اشتیاقش را درست پشت سرم حس کنم . من می توانستم از درون چشمهایش ببینم ،
همان طوري که او از درون چشمهاي من می دید ، چشم انداز شب براي من غمناك بود ، پر از نامیدي ، براي او ،
امیدوارانه بود .
متوجه نشدم که سرعتم را کم کرده ام ، ولی ناگهان او در کنار من بود و با من می دوید .
« . شوخی نمی کنم سثْ ! تو جات اینجا نیست ، از این جا برو »
من پشتتم جیکوب . من فکر می کنم حق با توئه . و من نمی رم پشت » . گرگ بلند و لاغر قهوه اي خرناسی کشید
« ... سم قایم بشم وقتی
اوه، بله، تو میري و گورتو پشت سم گم می کنی ! باسن پشمالوتو بردار و برگرد به لاپوش و هرکاري که سم می »
« گه رو انجام بده
« نه »
« ! برو سثْ »
« ؟ این یه دستوره ، جیکوب »
سئوالش باعث شد که دیگه کوتاه بیام .
براي ایستادن ترمز کردم ، ناخن هایم در گل فرو رفت .
« من به هیچ کس دستور نمی دم که کاري رو انجام بده . من فقط دارم چیزي رو بهت میگم که خودت هم میدونی »
من به تو می گم که چی می دونم . من می دونم که به طرز تهوع » با صداي بلندي روي پاهایش کنار من ایستاد
« ؟ آوري اینجا ساکته. متوجه نشدي
پلک زدم . وقتی که فهمیدم در وراي حرفهایش به چه چیزي می اندیشد ، دمم عصبی شروع کرد به تکان خوردن . از
یه لحاظ ساکت نبود . صداي زوزه ها در شرق ، از دور می آمد .
« اونا به شکل اولیه شون تغییر شکل ندادند » : سثْ گفت
اینو می دونستم . گروه الان در وضعیت قرمز بود . آنها می بایست از حلقه ي ذهن ها استفاده می کردند تا تمام جوانب
را به وضوح ببینند . زوزه ها هنوز فضا را پر کرده بود ولی نمی توانستم فکر هاي آنها را بشنوم . من فقط می توانستم
ماله سثْ را بشنوم ، نه ماله هیچ کس دیگر .
براي من اینطور به نظر آمد که گروه هاي منشعب شده ، با هم ارتباط ندارند . حدس می زدم که دلیلی وجود »
نداشت که پدران من این موضوع را بدانند . چون قبلا هیچ دلیلی براي جدا شدن گروه وجود نداشت . هیچ وقت گرگها
به دو گروه تقسیم نمیشدند . واي . واقعاً ساکته . یه جورایی ترسناکه ، ولی خوب هم هست ، اینطور فکر نمی کنی؟
شرط می بندم که اینجوري براي افرایم و کوئیل لوي آسون تر بوده . وز وز زیادي براي سه نفر وجود نداره . یا فقط دو
« نفر
« خفه شو سثْ »
« بله ، قربان »
« صبر کن ! دو تا گروه وجود نداره . فقط یه گروهه و بعد منم ، همین . براي همین می تونی الان بري خونه »
اگه دو تا گروه وجود نداره ، پس چرا ما می تونیم فقط فکر هم دیگه رو بخونیم ولی ماله بقیه رو نه ؟ من فکر می »
کنم وقتی که تو به سم پشت کردي ، یه معنی داشت . یه تغییر بود و بعد وقتی من تورو دنبال کردم ، فکر می کنم که
« . اونم یه معنی داشت
داري درست می گی ، ولی چیزي که می تونه به ایم راحتی تعییر بکنه ، پس می تونه دوباره به شکل اولش » : گفتم
« هم برگرده
الان فرصتی براي بحث کردن سر این موضوع نداریم . ما » . سثْ بلند شد و شروع به یورتمه رفتن به سمت شرق کرد
« ... باید به راهمون ادامه بدیم قبل از اینکه سم
در این مورد حق با او بود . وقتی براي این دعوا نمانده بود . دوباره شروع به دویدن کردم ، نه اینکه