۱۳۹۹-۱۱-۱۹، ۰۸:۳۴ صبح
رفت، دنبال رایحه ي جدید رفتم که به قدري جذاب بود که انتخاب دیگري باقی نمی گذاشت.اجباري بودعطر کاملاً بر من حاکم شده بود. وقتی دنبالش می کردم فقط یک هدف در سرم بود، فقط از عطش و بویی که قولفرونشاندن آن را می داد آگاه بودم. عطش بدتر شد، حالا به قدري دردناك بود که تمام افکار دیگرم را مغشوش کردهبود و داشت سوختن سم در رگ هایم را به من یادآوري می کرد.فقط یک چیز بود که حالا شانسی براي رسوخ در تمرکزم داشت، یک غریزه ي نیرومندتر، اساسی تر از نیاز به خاموشکردن آتش- این غریزه براي محافظت خودم از خطر بود. دفاع شخصی.ناگهان از این حقیقت که کسی مرا تعقیب می کرده بحالت آماده باش درآمدم. کشش عطر غیرقابل مقاومت با انگیزهبراي برگشتن و دفاع از شکارم می جنگید. صدایی در سینه ام خروشیدن گرفت، لبهایم با هماهنگی کنار رفتند تا براياخطار دندان هایم را آشکار سازند. قدم هایم آهسته شدند، نیاز به حفاظت از پشتم با میل به فرو نشاندن عطش درکشمکش بود.
و سپس می توانستم صداي تعقیب کننده ام را بشنوم که نزدیک می شد و، حس دفاع برنده شد. صداي درون سینه امراه خود را از گلوي من باز کرد و خارج شد.غرش حیوان واري روي لبهاي خودم آمد، به قدري غیر منتظره بود که مرا به خود آورد. گیجم کرد .، براي ثانیه ايذهنم شفاف شد- غبار عطش کنار رفت،باد تغییر مسیر داد، بوي زمین خیس و بارانی که در راه بود را به صورتم وزاند، مرا بیشتر از چنگال آتشین عطر رهاییداد- عطري به قدري لذیذ که فقط می توانست متعلق به یک انسان باشد.ادوارد چند قدم آن طرف تر مکث کرد، بازوانش بالا رفتند گویی می خواست مرا در آغوش بگیرد- یا مهارم کند.هنگامی که از وحشت خشک شدم، چهره اش مصمم و محتاط بود.متوجه شدم که نزدیک بوده به او حمله کنم. با حرکتی تند خودم را صاف کردم و از حالت تدافعی خارج شدم. همچنانکه دوباره تمرکز می کردم نفسم را نگه داشتم، می ترسیدم نیروي رایحه از طرف جنوب بوزد.او می توانست بازگشت منطق را به چهره ي من ببیند و، درحالی که دست هایش را پایین می آورد یک قدم به طرفمن برداشت.« من باید از اینجا دور شم » : با استفاده از هوایی که در شش هایم داشتم، از بین دندان هایم گفتم« ؟ می تونی بري » . شک بر صورت او سایه انداختوقت نداشتم از او بپرسم که منظورش از آن حرف چه بود. می دانستم که قابلیت شفاف فکر کردن فقط تا زمانی ادامهمی یافت که می توانستم خودم را از فکر کردن به-دوباره شروع به دویدن کردم، با حداکثر سرعت به طرف شمال، تنها روي احساس نا راحت محرومیت که به نظر میرسید تنها واکنش بدن من نسبت به عدم وجود هوا باشد تمرکز کردم. هدفم این بود که تا حد لازم از عطر پشت سرمفاصله بگیرم تا دیگر آن را حس نکنم. تا پیدا کردن آن غیر ممکن شود، حتی اگر تغییر عقیده می دادم...یک بار دیگر، می دانستم که کسی دنبالم می کند، اما این دفعه عقلم سر جایش بود. با غریزه ام براي تنفس جنگیدم -تا از رایحه مطمئن شوم که او ادوارد است. نیازي نبود براي مدت زیادي بجنگم؛ هرچند از هر زمان دیگري سریع ترمی دویدم؛ پس از چند لحظه ي کوتاه ادوارد به من رسید.فکر جدیدي به ذهنم خطور کرد و توقف کردم، پاهایم روي زمین قرار گرفتند. مطمئن بودم که اینجا امن بود، اما براياحتیاط نفسم را حبس کردم.ادوارد مثل باد از من رد شد، از توقف ناگهانی من متحیر شده بود. چرخی زد و یک ثانیه بعد در کنار من بود. دستانش راروي شانه هایم گذاشت و در چشم هایم خیره شد، هنوز شوك احساس حاکم بر چهره اش بود.« ؟ چطور اون کار رو کردي » : او پرسیدمن خیال کرده بودم که « ؟ قبلاً گذاشتی ازت جلو بزنم، این طور نیست » : سوال او را نادیده گرفتم و در مقابل پرسیدمخیلی خوب می دوم !وقتی دهانم را باز کردم، می توانستم هوا را مزه کنم - حالا تمیز بود، بدون هیچ ردي از عطر ترغیب کننده اي که بهعطشم دامن می زد. با احتیاط نفسی کشیدم.« ؟ بلا، چطور انجامش دادي » . او شانه هایش را بالا انداخت و سرش را تکان داد، نمی خواست منحرف شود« . فرار؟ نفسم رو حبس کردم »« ؟ چطور از شکار دست کشیدي »« . وقتی تو اومدي پشت سرم... خیلی از اون متاسفم »چرا داري از من معزرت می خواي؟ من اون کسیم که به طرز وحشتناکی بی ملاحظه بود. گمون کردم هیچ کی »نزدیک این محدوده نمیاد، اما اول باید چک می کردم. اشتباه احمقانه اي بود! تو هیچ کاري نکردي که بخواي واسش« . عزرخواهی کنیهنوز از اینکه از لحاظ فیزیکی قادر به چنین توهینی به مقدسات بودم وحشت زده بودم. « ! من بهت غریدم »« . معلومه که کردي. این خیلی طبیعیه. نمی تونم درك کنم چطور فرار کردي »ممکن » ؟ رفتار او مرا سردرگم کرده بود- او انتظار داشت چه اتفاقی بیفتد « ؟ چی کار می تونستم بکنم » : پرسیدم« . بود کسی باشه که می شناسماو مرا از جا پراند، ناگهان با صداي بلند قهقهه می زد، سرش را عقب می برد و باعث شد صداي آن بین درخت هابپیچد.« ؟ چرا داري به من می خندي »فوراً خنده اش متوقف شد و، می توانستم ببینم که دوباره محتاط شده.با خودم فکر کردم: خشمت رو کنترل کن! باید مراقب خلق و خویم می بودم. درست مثل این بود که یک گرگینه يجوان بودم نه یک خون آشام.« . من به تو نمی خندم، بلا. می خندم چون تو شوکم. و شک زده ام واسه اینکه به کل حیرت کردم »« ؟ چرا »تو نباید بتونی هیچ کدوم از این کارهارو انجام بدي. تو نباید اینقدر... اینقدر منطقی باشی. نباید قادر باشی اینجا »بایستی و در کمال آرامش سر این موضوع با من بحث کنی. و، خیلی بیشتر از همه ي این ها، تو نباید می تونستی بابوي خون انسان تو هوا شکارت رو نصفه ول کنی. حتی خون آشام هاي باتجربه با این موضوع مشکل دارن - ما خیلیمراقبیم که کجا شکار می کنیم تا خودمون رو در مسیر هوس قرار ندیم. بلا، تو یه جوري رفتار می کنی انگار دهه ها از« . سنت گذشته نه چند روزاما من می دانستم که سخت خواهد بود. براي همین بود که اینقدر گوش به زنگ بودم. انتظار داشتم که « ، اوه »سخت باشد.چه چیزها که حاضر نیستم بدم، تا قادر » . او دوباره دست هایش را روي صورتم گذاشت، چشمانش پر از حیرت بودند« . باشم فقط در این لحظه درون ذهنت رو ببینمچه احساسات نیرومندي. من براي قسمت عطش آماده شده بودم، اما براي این نه. بسیار مطمئن بودم که دیگر وقتی اومرا لمس می کند همچین حسی به من دست نخواهد داد. خوب، راستش، مثل قبل نبود.قوي تر بود.دستم را دراز کردم تا به سطوح صورت او دست بکشم؛ انگشتانم روي لب هاي او درنگ کردند.عدم اطمینانم باعث شده بود کلمات « ؟ فکر می کردم واسه یه مدت طولانی دیگه این احساس رو نخواهم داشت »« . من هنوزم تو رو می خوام » . سوال گونه خارج شوند« ؟ چطور حتی می تونی روي اون تمرکز کنی؟ به طور غیرقابل تحمل تشنه نیستی » . او با تعجب پلک زدمسلماً حالا بودم، حالا که او دوباره این موضوع را به میان آورده بود !سعی کردم آب دهانم را فرو دهم و بعد آهی کشیدم، براي کمک به تمرکزم مثل دفعه ي قبل چشم هایم را بستم.ادوارد دست هایش را انداخت، وقتی به دوردست ها در اعماق حیات سبز گوش سپرده بودم حتی نفس هم نمی کشید،از بین بوها و صداها به دنبال چیزي که زیاد در تضاد با عطشم نبود می کاوویدم. رایحه ي ضعیفی از یک چیز متفاوتبه مشامم رسید، رد آن به سمت شرق می رفت...چشم هایم به تندي باز شدند، اما همچنان که چرخیدم و بی صدا مثل تیر به طرف شرق دویدم تمرکزم هنوز رويحس هاي تیزتر بود. در اول می شد گفت زمین به سمت بالا شیب دار شد و من در حال دویدن به حالت شکار خمشدم، نزدیک به زمین، اگر راحت تر بود دستم را به درخت ها می گرفتم. حضور ادوارد را با خودم بیشتر احساس میکردم تا اینکه بشنوم، او به نرمی آهسته بین درختان حرکت می کرد، اجازه می داد من جلودار باشم.هرچه بالاتر می رفتیم پوشش گیاهی کم تر می شد، عطر و صمغ کاج قوي تر می شد- رایحه ي گرمی بود، تیزتر ازبوي گوزن شمالی و همین طور خوشایندتر. چند ثانیه بعد می توانستم صداي قدم هاي آهسته ي پنجه هاي غولپیکري را بشنوم که بسیار ضعیف تر از صداي حیوانات سم دار بود. صدا بلند بود - روي بوته ها قدم برمی داشت نهزمین. من هم به طور خودکار به طرف یک درخت پریدم تا در جاي مرتفع تري باشم، تا نیمه هاي یک صنوبر نقره فامبالا رفتم.حالا صداي آهسته ي پنجه ها از پایین به گوش می رسید؛ عطر غنی خیلی نزدیک بود. چشم هایم حرکت مربوط بهصدا را تشخیص دادند و گربه ي عظیم الجثه ي گندمی رنگی را دیدم که پنهان شده بود، درست سمت چپ زمین زیرپاي من در جلوي تنه ي تنومند یک درخت کاج آهسته حرکت می کرد. او بزرگ بود- به راحتی می شد گفت که چهاربرابر من است. چشم هایش به زمین زیرش دوخته شده بودند؛ گربه هم شکار کرده بود. بوي چیز کوچک تري بهمشامم رسید، در کنار رایحه ي شکار من بی مزه بود، زیر درخت از ترس خودش را جمع کرده بود. وقتی شیر آماده يجهیدن شد دمش به طور غیرعادي اي تکان خورد.به سبکی خیز برداشتم، در هوا به پرواز درآمدم و روي بوته ي کنار شیر فرود آمدم. او لرزش درخت را احساس کرد وچرخید. از مبارزه طلبی و حیرت جیغ می کشید. در فضاي بینمان چنگ زد، چشمانش از خشم برق می زدند. من که ازشدت عطش داشتم دیوانه می شدم دندان هاي در معرض نمایش و پنجه هاي قلاب مانند او را نادیده گرفتم و خودمرا به طرف او پرت کردم، هردو روي زمین جنگل افتادیم.زیاد به نبرد شباهت نداشت.تمام تاثیر پنجه هاي چنگک مانند او روي پوست من مثل تماس انگشت هایی بود که نوازش می کردند. دندان هاي اوروي شانه یا گلوي من فرو نمی رفتند. وزنش هیچ بود. دندان هایم فقط گلوي او را می طلبیدند و مقاومت غریزي اودر برابر قدرت من به طرز رقت انگیزي ضعیف بودند. آرواره ام به راحتی روي نقطه ي معین جایی که گرما از آن ساتعمی شد قفل شدند.به آسانی گاز گرفتن کَره بود. دندان هایم تیغ هاي آهنین بودند؛ از بین مو و گوشت و رگ و پی او رد شدند گوییاصلاً آنجا نبودند.مزه اشتباه بود، اما زمانی که خون داغ و مرطوب را با ولع و اشتیاق می نوشیدم، عطش ظالم و سوزاننده را آرام می کرد.کشمکش هاي گربه کم زور و کم زور تر و فریادهایش با صداي خس خسی خفه شدند. گرماي خون در سراسر بدنمپخش شد، حتی نوك انگشت هاي پایم را گرم کرد.قبل از اینکه سیرشوم، شیر تمام شده بود. وقتی او خشک شد آتش دومرتبه زبانه کشید، لاشه ي او را با انزجار رو رويبدنم کنار کشیدم. چطور می توانستم بعد از خورن همه ي آن هنوز تشنه باشم؟با یک حرکت سریع خودم را پیچ دادم و بلند شدم. وقتی ایستادم متوجه شدم که چقدر کثیف و ژولیده هستم. صورتم رابا پشت بازویم پاك و سعی کردم پیراهن را درست کنم. پنجه هایی که در برابر پوستم بسیار بی تأثیر بودند، برايدریدن ساتن نازك بیشتر موفقیت کسب کرده بودند.سرم را بلند کردم و او را دیدم که با بی خیالی به تنه ي یک درخت تکیه داده است و با قیافه « ... هم م » : ادوارد گفتي متفکري من را تماشا می کند.سرتاپایم کثیف شده بود، موهایم درهم گره خورده بود، لباسم با « . فکر کنم بهتر از این ها می تونستم انجامش بدم »لکه هاي خون پوشانده شده و فقط تکه پارچه هاي آن از من آویزان بودند. ادوارد این جوري از سفرهاي شکاري بهخانه برنمی گشت.تو کاملاً خوب انجامش دادي. این فقط... فقط موضوع اینه که نگاه کردنش خیلی برام سخت » : او مرا خاطر جمع کرد« . تر از اونی بود که باید می بودبا سردرگمی یکی از ابروهایم را بالا بردم.« . این برخلافه قانونه که بذارم تو با شیرها کشتی بگیري. تمام مدت حمله ي عصبی داشتم » : او توضیج داد« . دیوونه »« . می دونم . عادت هاي قدیکی سخت می میرن. بهرحال، پیرهنت بهتر شده، خوشم میاد »« ؟ چرا من هنوز تشنمه » . اگر می شد سرخ شوم، می شدم. موضوع را عوض کردم« . چون جوونی »« . و فکر نمی کنم دیگه شیر کوهی اي این دورو بر باشه » . آهی کشیدم« . در عوض یه عالمه آهوي کوهی هست »« . بوي اون ها به این خوبی نیست » . شکلکی درآوردم« . گیاهخواران . بوي گوشت خوارها به انسان نزدیک تره » : او توضیح داد« . خیلی هم مثل انسان ها نیست » : درحالی که سعی می کردم به یاد نیاورم، مخالفت کردمهرکسی » . لحنش موقرانه بود، اما برق شیطنت آمیزي در چشم هایش وجود داشت « می تونیم برگردیم » : او گفتنگاهش دوباره « . که اونجا بود، اگه که مرد بودن، احتمالاً از مرگ هم باکشون نبود، اگه که تو ازرائیلشون می شديدر واقع ، ممکن بود لحظه اي که تورو می بینن فکر کنن قبلاً مردن و رفتن » . روي پیراهن نابودشده ي من برگشت« . بهشت« . بیا بریم یه چندتا گیاه خوار نفرت انگیز شکار کنیم » . چشم هایم را چرخی دادم و صداي خرناس مانندي درآوردمهمان طور که به طرف خانه برمی گشتیم یک گله ي بزرگ از آهو ها پیدا کردیم. این بار، حالا که لم آن دستم آمدهبود او با من شکار کرد. یک آهوي نر بزرگ را به زمین انداختم، تقریباً به اندازه ي درگیري ام با شیر کثیف کاري کردم.قبل از اینکه کارم با اولی تمام شود، او دوتا را تمام کرده بود، یک تار مویش هم جابه جا نشده بود، یک لکه هم رويپیراهن سفیدش نبود. گله ي پراکنده و وحشت زده را دنبال کردیم، اما این بار به جاي خوردن، با دقت تماشا کردم تاببینم او چطور اینقدر تمیز شکار می کند.تمام زمان هایی که آرزو کرده بودم اي کاش ادوارد مجبور نمی شد موقع شکار مرا ترك کند، در نهان کمی در آسایشبودم. زیرا مطمئن بودم که دیدن این ترسناك خواهد بود. وحشت انگیز. اینکه دیدن او در حال شکار کردن بالاخرهباعث می شد او به چشمم مثل یک خون آشام باشد.به طور قطع حالا که خودم خون آشام بودم، از این پرسپکتیو خیلی متفاوت تر بود. اما شک داشتم که حتی چشم هايانسانی ام می توانستند زیبایی را در اینجا نبینند.دیدن شکار کردن ادوارد به طرز حیرت انگیز یک تجربه ي شهوانی بود. جهش بدون اشکال او مثل حمله ي مارپیچییک مار بود؛ دستانش بسیار
و سپس می توانستم صداي تعقیب کننده ام را بشنوم که نزدیک می شد و، حس دفاع برنده شد. صداي درون سینه امراه خود را از گلوي من باز کرد و خارج شد.غرش حیوان واري روي لبهاي خودم آمد، به قدري غیر منتظره بود که مرا به خود آورد. گیجم کرد .، براي ثانیه ايذهنم شفاف شد- غبار عطش کنار رفت،باد تغییر مسیر داد، بوي زمین خیس و بارانی که در راه بود را به صورتم وزاند، مرا بیشتر از چنگال آتشین عطر رهاییداد- عطري به قدري لذیذ که فقط می توانست متعلق به یک انسان باشد.ادوارد چند قدم آن طرف تر مکث کرد، بازوانش بالا رفتند گویی می خواست مرا در آغوش بگیرد- یا مهارم کند.هنگامی که از وحشت خشک شدم، چهره اش مصمم و محتاط بود.متوجه شدم که نزدیک بوده به او حمله کنم. با حرکتی تند خودم را صاف کردم و از حالت تدافعی خارج شدم. همچنانکه دوباره تمرکز می کردم نفسم را نگه داشتم، می ترسیدم نیروي رایحه از طرف جنوب بوزد.او می توانست بازگشت منطق را به چهره ي من ببیند و، درحالی که دست هایش را پایین می آورد یک قدم به طرفمن برداشت.« من باید از اینجا دور شم » : با استفاده از هوایی که در شش هایم داشتم، از بین دندان هایم گفتم« ؟ می تونی بري » . شک بر صورت او سایه انداختوقت نداشتم از او بپرسم که منظورش از آن حرف چه بود. می دانستم که قابلیت شفاف فکر کردن فقط تا زمانی ادامهمی یافت که می توانستم خودم را از فکر کردن به-دوباره شروع به دویدن کردم، با حداکثر سرعت به طرف شمال، تنها روي احساس نا راحت محرومیت که به نظر میرسید تنها واکنش بدن من نسبت به عدم وجود هوا باشد تمرکز کردم. هدفم این بود که تا حد لازم از عطر پشت سرمفاصله بگیرم تا دیگر آن را حس نکنم. تا پیدا کردن آن غیر ممکن شود، حتی اگر تغییر عقیده می دادم...یک بار دیگر، می دانستم که کسی دنبالم می کند، اما این دفعه عقلم سر جایش بود. با غریزه ام براي تنفس جنگیدم -تا از رایحه مطمئن شوم که او ادوارد است. نیازي نبود براي مدت زیادي بجنگم؛ هرچند از هر زمان دیگري سریع ترمی دویدم؛ پس از چند لحظه ي کوتاه ادوارد به من رسید.فکر جدیدي به ذهنم خطور کرد و توقف کردم، پاهایم روي زمین قرار گرفتند. مطمئن بودم که اینجا امن بود، اما براياحتیاط نفسم را حبس کردم.ادوارد مثل باد از من رد شد، از توقف ناگهانی من متحیر شده بود. چرخی زد و یک ثانیه بعد در کنار من بود. دستانش راروي شانه هایم گذاشت و در چشم هایم خیره شد، هنوز شوك احساس حاکم بر چهره اش بود.« ؟ چطور اون کار رو کردي » : او پرسیدمن خیال کرده بودم که « ؟ قبلاً گذاشتی ازت جلو بزنم، این طور نیست » : سوال او را نادیده گرفتم و در مقابل پرسیدمخیلی خوب می دوم !وقتی دهانم را باز کردم، می توانستم هوا را مزه کنم - حالا تمیز بود، بدون هیچ ردي از عطر ترغیب کننده اي که بهعطشم دامن می زد. با احتیاط نفسی کشیدم.« ؟ بلا، چطور انجامش دادي » . او شانه هایش را بالا انداخت و سرش را تکان داد، نمی خواست منحرف شود« . فرار؟ نفسم رو حبس کردم »« ؟ چطور از شکار دست کشیدي »« . وقتی تو اومدي پشت سرم... خیلی از اون متاسفم »چرا داري از من معزرت می خواي؟ من اون کسیم که به طرز وحشتناکی بی ملاحظه بود. گمون کردم هیچ کی »نزدیک این محدوده نمیاد، اما اول باید چک می کردم. اشتباه احمقانه اي بود! تو هیچ کاري نکردي که بخواي واسش« . عزرخواهی کنیهنوز از اینکه از لحاظ فیزیکی قادر به چنین توهینی به مقدسات بودم وحشت زده بودم. « ! من بهت غریدم »« . معلومه که کردي. این خیلی طبیعیه. نمی تونم درك کنم چطور فرار کردي »ممکن » ؟ رفتار او مرا سردرگم کرده بود- او انتظار داشت چه اتفاقی بیفتد « ؟ چی کار می تونستم بکنم » : پرسیدم« . بود کسی باشه که می شناسماو مرا از جا پراند، ناگهان با صداي بلند قهقهه می زد، سرش را عقب می برد و باعث شد صداي آن بین درخت هابپیچد.« ؟ چرا داري به من می خندي »فوراً خنده اش متوقف شد و، می توانستم ببینم که دوباره محتاط شده.با خودم فکر کردم: خشمت رو کنترل کن! باید مراقب خلق و خویم می بودم. درست مثل این بود که یک گرگینه يجوان بودم نه یک خون آشام.« . من به تو نمی خندم، بلا. می خندم چون تو شوکم. و شک زده ام واسه اینکه به کل حیرت کردم »« ؟ چرا »تو نباید بتونی هیچ کدوم از این کارهارو انجام بدي. تو نباید اینقدر... اینقدر منطقی باشی. نباید قادر باشی اینجا »بایستی و در کمال آرامش سر این موضوع با من بحث کنی. و، خیلی بیشتر از همه ي این ها، تو نباید می تونستی بابوي خون انسان تو هوا شکارت رو نصفه ول کنی. حتی خون آشام هاي باتجربه با این موضوع مشکل دارن - ما خیلیمراقبیم که کجا شکار می کنیم تا خودمون رو در مسیر هوس قرار ندیم. بلا، تو یه جوري رفتار می کنی انگار دهه ها از« . سنت گذشته نه چند روزاما من می دانستم که سخت خواهد بود. براي همین بود که اینقدر گوش به زنگ بودم. انتظار داشتم که « ، اوه »سخت باشد.چه چیزها که حاضر نیستم بدم، تا قادر » . او دوباره دست هایش را روي صورتم گذاشت، چشمانش پر از حیرت بودند« . باشم فقط در این لحظه درون ذهنت رو ببینمچه احساسات نیرومندي. من براي قسمت عطش آماده شده بودم، اما براي این نه. بسیار مطمئن بودم که دیگر وقتی اومرا لمس می کند همچین حسی به من دست نخواهد داد. خوب، راستش، مثل قبل نبود.قوي تر بود.دستم را دراز کردم تا به سطوح صورت او دست بکشم؛ انگشتانم روي لب هاي او درنگ کردند.عدم اطمینانم باعث شده بود کلمات « ؟ فکر می کردم واسه یه مدت طولانی دیگه این احساس رو نخواهم داشت »« . من هنوزم تو رو می خوام » . سوال گونه خارج شوند« ؟ چطور حتی می تونی روي اون تمرکز کنی؟ به طور غیرقابل تحمل تشنه نیستی » . او با تعجب پلک زدمسلماً حالا بودم، حالا که او دوباره این موضوع را به میان آورده بود !سعی کردم آب دهانم را فرو دهم و بعد آهی کشیدم، براي کمک به تمرکزم مثل دفعه ي قبل چشم هایم را بستم.ادوارد دست هایش را انداخت، وقتی به دوردست ها در اعماق حیات سبز گوش سپرده بودم حتی نفس هم نمی کشید،از بین بوها و صداها به دنبال چیزي که زیاد در تضاد با عطشم نبود می کاوویدم. رایحه ي ضعیفی از یک چیز متفاوتبه مشامم رسید، رد آن به سمت شرق می رفت...چشم هایم به تندي باز شدند، اما همچنان که چرخیدم و بی صدا مثل تیر به طرف شرق دویدم تمرکزم هنوز رويحس هاي تیزتر بود. در اول می شد گفت زمین به سمت بالا شیب دار شد و من در حال دویدن به حالت شکار خمشدم، نزدیک به زمین، اگر راحت تر بود دستم را به درخت ها می گرفتم. حضور ادوارد را با خودم بیشتر احساس میکردم تا اینکه بشنوم، او به نرمی آهسته بین درختان حرکت می کرد، اجازه می داد من جلودار باشم.هرچه بالاتر می رفتیم پوشش گیاهی کم تر می شد، عطر و صمغ کاج قوي تر می شد- رایحه ي گرمی بود، تیزتر ازبوي گوزن شمالی و همین طور خوشایندتر. چند ثانیه بعد می توانستم صداي قدم هاي آهسته ي پنجه هاي غولپیکري را بشنوم که بسیار ضعیف تر از صداي حیوانات سم دار بود. صدا بلند بود - روي بوته ها قدم برمی داشت نهزمین. من هم به طور خودکار به طرف یک درخت پریدم تا در جاي مرتفع تري باشم، تا نیمه هاي یک صنوبر نقره فامبالا رفتم.حالا صداي آهسته ي پنجه ها از پایین به گوش می رسید؛ عطر غنی خیلی نزدیک بود. چشم هایم حرکت مربوط بهصدا را تشخیص دادند و گربه ي عظیم الجثه ي گندمی رنگی را دیدم که پنهان شده بود، درست سمت چپ زمین زیرپاي من در جلوي تنه ي تنومند یک درخت کاج آهسته حرکت می کرد. او بزرگ بود- به راحتی می شد گفت که چهاربرابر من است. چشم هایش به زمین زیرش دوخته شده بودند؛ گربه هم شکار کرده بود. بوي چیز کوچک تري بهمشامم رسید، در کنار رایحه ي شکار من بی مزه بود، زیر درخت از ترس خودش را جمع کرده بود. وقتی شیر آماده يجهیدن شد دمش به طور غیرعادي اي تکان خورد.به سبکی خیز برداشتم، در هوا به پرواز درآمدم و روي بوته ي کنار شیر فرود آمدم. او لرزش درخت را احساس کرد وچرخید. از مبارزه طلبی و حیرت جیغ می کشید. در فضاي بینمان چنگ زد، چشمانش از خشم برق می زدند. من که ازشدت عطش داشتم دیوانه می شدم دندان هاي در معرض نمایش و پنجه هاي قلاب مانند او را نادیده گرفتم و خودمرا به طرف او پرت کردم، هردو روي زمین جنگل افتادیم.زیاد به نبرد شباهت نداشت.تمام تاثیر پنجه هاي چنگک مانند او روي پوست من مثل تماس انگشت هایی بود که نوازش می کردند. دندان هاي اوروي شانه یا گلوي من فرو نمی رفتند. وزنش هیچ بود. دندان هایم فقط گلوي او را می طلبیدند و مقاومت غریزي اودر برابر قدرت من به طرز رقت انگیزي ضعیف بودند. آرواره ام به راحتی روي نقطه ي معین جایی که گرما از آن ساتعمی شد قفل شدند.به آسانی گاز گرفتن کَره بود. دندان هایم تیغ هاي آهنین بودند؛ از بین مو و گوشت و رگ و پی او رد شدند گوییاصلاً آنجا نبودند.مزه اشتباه بود، اما زمانی که خون داغ و مرطوب را با ولع و اشتیاق می نوشیدم، عطش ظالم و سوزاننده را آرام می کرد.کشمکش هاي گربه کم زور و کم زور تر و فریادهایش با صداي خس خسی خفه شدند. گرماي خون در سراسر بدنمپخش شد، حتی نوك انگشت هاي پایم را گرم کرد.قبل از اینکه سیرشوم، شیر تمام شده بود. وقتی او خشک شد آتش دومرتبه زبانه کشید، لاشه ي او را با انزجار رو رويبدنم کنار کشیدم. چطور می توانستم بعد از خورن همه ي آن هنوز تشنه باشم؟با یک حرکت سریع خودم را پیچ دادم و بلند شدم. وقتی ایستادم متوجه شدم که چقدر کثیف و ژولیده هستم. صورتم رابا پشت بازویم پاك و سعی کردم پیراهن را درست کنم. پنجه هایی که در برابر پوستم بسیار بی تأثیر بودند، برايدریدن ساتن نازك بیشتر موفقیت کسب کرده بودند.سرم را بلند کردم و او را دیدم که با بی خیالی به تنه ي یک درخت تکیه داده است و با قیافه « ... هم م » : ادوارد گفتي متفکري من را تماشا می کند.سرتاپایم کثیف شده بود، موهایم درهم گره خورده بود، لباسم با « . فکر کنم بهتر از این ها می تونستم انجامش بدم »لکه هاي خون پوشانده شده و فقط تکه پارچه هاي آن از من آویزان بودند. ادوارد این جوري از سفرهاي شکاري بهخانه برنمی گشت.تو کاملاً خوب انجامش دادي. این فقط... فقط موضوع اینه که نگاه کردنش خیلی برام سخت » : او مرا خاطر جمع کرد« . تر از اونی بود که باید می بودبا سردرگمی یکی از ابروهایم را بالا بردم.« . این برخلافه قانونه که بذارم تو با شیرها کشتی بگیري. تمام مدت حمله ي عصبی داشتم » : او توضیج داد« . دیوونه »« . می دونم . عادت هاي قدیکی سخت می میرن. بهرحال، پیرهنت بهتر شده، خوشم میاد »« ؟ چرا من هنوز تشنمه » . اگر می شد سرخ شوم، می شدم. موضوع را عوض کردم« . چون جوونی »« . و فکر نمی کنم دیگه شیر کوهی اي این دورو بر باشه » . آهی کشیدم« . در عوض یه عالمه آهوي کوهی هست »« . بوي اون ها به این خوبی نیست » . شکلکی درآوردم« . گیاهخواران . بوي گوشت خوارها به انسان نزدیک تره » : او توضیح داد« . خیلی هم مثل انسان ها نیست » : درحالی که سعی می کردم به یاد نیاورم، مخالفت کردمهرکسی » . لحنش موقرانه بود، اما برق شیطنت آمیزي در چشم هایش وجود داشت « می تونیم برگردیم » : او گفتنگاهش دوباره « . که اونجا بود، اگه که مرد بودن، احتمالاً از مرگ هم باکشون نبود، اگه که تو ازرائیلشون می شديدر واقع ، ممکن بود لحظه اي که تورو می بینن فکر کنن قبلاً مردن و رفتن » . روي پیراهن نابودشده ي من برگشت« . بهشت« . بیا بریم یه چندتا گیاه خوار نفرت انگیز شکار کنیم » . چشم هایم را چرخی دادم و صداي خرناس مانندي درآوردمهمان طور که به طرف خانه برمی گشتیم یک گله ي بزرگ از آهو ها پیدا کردیم. این بار، حالا که لم آن دستم آمدهبود او با من شکار کرد. یک آهوي نر بزرگ را به زمین انداختم، تقریباً به اندازه ي درگیري ام با شیر کثیف کاري کردم.قبل از اینکه کارم با اولی تمام شود، او دوتا را تمام کرده بود، یک تار مویش هم جابه جا نشده بود، یک لکه هم رويپیراهن سفیدش نبود. گله ي پراکنده و وحشت زده را دنبال کردیم، اما این بار به جاي خوردن، با دقت تماشا کردم تاببینم او چطور اینقدر تمیز شکار می کند.تمام زمان هایی که آرزو کرده بودم اي کاش ادوارد مجبور نمی شد موقع شکار مرا ترك کند، در نهان کمی در آسایشبودم. زیرا مطمئن بودم که دیدن این ترسناك خواهد بود. وحشت انگیز. اینکه دیدن او در حال شکار کردن بالاخرهباعث می شد او به چشمم مثل یک خون آشام باشد.به طور قطع حالا که خودم خون آشام بودم، از این پرسپکتیو خیلی متفاوت تر بود. اما شک داشتم که حتی چشم هايانسانی ام می توانستند زیبایی را در اینجا نبینند.دیدن شکار کردن ادوارد به طرز حیرت انگیز یک تجربه ي شهوانی بود. جهش بدون اشکال او مثل حمله ي مارپیچییک مار بود؛ دستانش بسیار