۱۳۹۹-۱۱-۱۹، ۰۸:۴۵ صبح
خوشحال نبود، اما به قانون و حفظش احترام می ذاشت . اون احساس می کرد داره براي طرف بهتر کار می کنه .الآن هم افسوس دورانی که با اونها بوده رو نمی خوره . اما با پیدا کردن کارمِن، جاي خودش رو ت وي دنیا پیدااو دوباره لبخند زد . «. کرد. اونها خیلی به هم شبیه هستن، هردوشون واسه یه خون آشام خیلی مهربون و دلسوزناونها تانیا و خواهرهاش رو ملاقات کردن و دیگه پشت سرشون هم نگاه نکردن . اون ها خیلی خوب با این طرز »زندگی وفق پیدا کردن . من فکر می کنم اگه تانیا رو هم پیدا نمی کردن، بالاخره خودشون تنهایی یه راهی پیدا«. می کردن که بدون خون انسان زندگی کننتصاویر در سرم مغایرت داشتند. نمی توانستم آنها را با هم تطبیق دهم. یک سرباز دلسوز ولتوري؟نه، نمیشه گفت اون یکی از » . ادوارد نگاهی به جیکوب انداخت و به سوال خاموشی جواب داد«. جنگجوهاشون بود. اون یه قابلیتی داشت که در نظر ولتوري به درد بخور میومدمعلوم بود جیکوب بعد از آن چه سوالی کرده است.اون یه حس غریزي براي قابلیت هاي دیگران داره - قابلیت هاي مضاعفی که بعضی از » : ادوارد به او گفتخون آشام ها دارن . اون می تونست فقط با نزدیک شدن به هر خون آشامی به آرو یه ایده ي کلی از هراستعدادي که اون طرف داشت بده . این وقتی ولتوري وارد جنگ می شد خیلی کمک می کرد . اگه کسی از طرفمقابل مهارتی داشت که ممکن بود اونهارو به دردسري بندازه الیزار می تونست بهشون هشدار بده . این خیلی کماتفاق م ی افتاد؛ طرف باید چنان مستعد باشه که حتی واسه یه لحظه هم شده باعث عدم راحتی ولتوري بشه .بیشتر وقت ها، این هشدار می تونست یه آرو شانس این رو بده که کسی ک ه ممکن بود به دردش بخوره رونجات بده . قابلیت الیزار حتی تا یه حدي روي انسان ها هم کار می کنه . البته باید واقعاً روي انسان ها تمرکزداشته باشه، چون استعداد نهفته خیل ی گنگ و مبهمه . آرو اون رو می ذاشت که مردمی که می خواستن بهشون«. ملهق بشن رو تست کنه، که ببینه پتانسیلی دارن یا نه. آرو از رفتن الیزار خیلی متأسف بود«؟ اونها گذاشتن بره؟ به همین راحتی » : پرسیدمولتوري ها اونطوري که به نظر تو میان، قرار نیست شریرها » . حالا لبخند او غم افزا تر بود، اندکی کجباشن. اونها بنیان صلح و تمدن ما هستن . هرکدوم از اعضاي گارد به انتخاب خودشون به اونها خدمت می کنن .«. خیلی براش احترام قائلن؛ اون ها همه افتخار می کنن که اونجان، نه اینکه از درد اجبار مونده باشنبه زمین اخم کردم.«. اونها فقط براي افرادمجرم، شرور و شیطان صفت هستن، بلا »«. ما مجرم نیستیم »جیکوب در موافقت هافی کرد.«. اونها این موضوع رو نمی دونن »«؟ تو واقعاً فکر می کنی ما می تونیم یه کاري کنیم که بایستن و گوش بدن »اگه به قدر کافی دوست هایی رو پیدا کنیم ک ه در » . ادوارد کم ی مکث کرد و بعد شانه هایش را بالا انداخت«. کنارمون بایستن. شایداگر. ناگهان ضرورت چیزي که امروز در پیش رو داشتیم را حس کردم . ادوارد من و هر دو تندتر حرکت وشروع به دویدن کردیم. جیکوب سریع به ما رسید.«. تانیا نباید خیلی دور باشه. باید آماده باشیم » : ادوارد گفتاما، چطور باید آماده می شدیم؟ ما تنظیم و باز تنظیم کردیم، فکر و دوباره فکر . رنزمه کاملاً در معرض دیدباشد؟ یا در اول پنهان؟ جیکوب در اتاق بماند؟ یا بیرون؟ او به گروه اش گفته بود که نزدیک بمانند ولی نامرئیباشند. او هم باید همان کار را می کرد؟در آخر، رنزمه، جیکوب - که دوباره به فرم انسانی اش برگشته بود - و من در گوشه ي اتاق غذاخوري، سرمیز بزرگ براق و آراسته نشستیم . جیکوب گذاشت من رنزمه را نگه دارم؛ او می خواست در صورتی که لازم شدسریعاً تغییر شکل دهد فضا داشته باشد.هرچند از اینکه او در آغوشم بود خوشحال بودم، اما باعث می شد احساس بی هودگی کنم . این موضوع بهمن یادآوري کرد که در جنگی با خون آشام هاي بالغ، من چیزي بیشتر از یک هدف ضعیف نبودم؛ احتیاجی نبوددست هایم آزاد باشند.سعی کردم تانیا، کارمن و الیزار را از عروسی به یاد بیاورم. صورت هاي آنها در خاطرات مه گرفته ي منتیره بودند . فقط می دانستم ک ه زیبا بودند، دو بلوند و دو مو تیره . بیاد نمی آوردم که محبتی در چشمهایشان بود یانه.ادوارد بی حرکت به دیوار پنجره ي پشتی تکیه داد و به اتاق جلویی خیره شد . به نظر نمی رسی د اتاق پیشرویش را ببیند.به صداي اتومبیل هایی که از بزرگراه نزدیک می آمدند گوش می دادیم ، صداي هیچ کدام آهسته تر نمیشد.رنزمه به گردن من چسبید، دست هایش روي گونه ي من بود اما تصویري در سر من نمی آمد . او حالابراي احساساتش تصویري نداشت.و چشم هاي همه ي ما به تندي به صورت او « ؟ اگه منو دوست نداشته باشن چی » : او زمزمه وار گفتدوخته شدند.اما من او را با نگاهی خاموش کردم. «- معلومه که اونها » : جیکوب شروع کرد بگویداونها تورو نمی فهمن، » : نمی خواستم به او با وعده هایی که ممکن بود تحقق نیابند دروغ بگویم، گفتم«. رنزمه، چون تا حالا هیچ کسی رو مثل تو ندیدن. مشکل اینه که باید کاري کنیم متوجه بشناو آهی کشید و در سرم تصاویري از همه ي ما پیوسته و سریع رد شد . خون آشام، انسان، گرگینه . او درهیچ کجا جاي نمی گرفت.«. تو خاصی، این که چیز بدي نیست »«. اینا همش تقصیره منه » : او با مخالفت سرش را تکان داد. به چهره هاي درهم ما اندیشید و گفتاما پیش از اینکه بتوانیم بیشتر بحث کنیم، صدایی «! نه ه » : جیکوب، ا دوارد و من دقیقاً در یک زمان گفتیمکه منتظرش بودیم را شنیدیم : کم شدن سرعت یک موتور در بزرگراه، تایرها از سنگفرش خیابان روي خاك نرمرفتند.ادوارد محکم اتاق را دور زد تا کنار در ورودي منتظر یایستد . رنزمه در موهاي من پنهان شد . جیکوب و مناز دو طرف میز به هم خیره شدیم، ناامیدي از صورت هایمان می بارید.اتومبیل به سرعت از بین درخت ها حرکت کرد، تندتر از آنچه چارلی یا سو رانندگی می کردند . شنیدیم کهداخل چمنزار پیچید و جلوي ایوان توقف کرد . چهار در باز و بسته ش دند. همچنان که آنها به در می رسیدندصحبتی نکردند. پیش از آنکه بتوانند در بزنند ادوارد آن را باز کرد.«! ادوارد » : یک زن با هیجان گفت«. سلام، تانیا. کیت، الیزار، کارمن »سه نفر آهسته سلام گفتند.می توانستم بشنوم که آنها همه هنوز «. کارلایل گفت که باید فوراً با ما حرف بزنه » : صداي اولی، تانیا گفتمشکل چیه؟ گرگینه ها دردسر » . بیرون بودند . ادوارد را در چهارچوب در تصور کردم که راه ورود آنها را بسته بود«؟ درست کردنجیکوب چشمانش را چرخ داد.«. نه، پیمان ما با گرگینه ها از همیشه قوي تره » : ادوارد گفتزنی بی صدا خندید.کارلایل » : و بعد بدون اینکه منتظر جواب بماند ادامه داد «؟ نمی خواي دعوتمون کنی بیایم تو » : تانیا پرسید«؟ کجاستسکوت کوتاهی برقرار شد.«؟ جریان چیه، ادوارد » : تانیا با نگرانی پرسیداگه می شه فقط براي چند دقیقه به من اعتماد کنید، بعدش هرتصمیمی دوست داشتید » : او جواب دادبگیرید. چیزي هست که توضیحش سخته و من می خوام تا وقتی متوجه می شید روشنفکرانه به قضیه نگاهکنید.«؟ کارلایل حالش خوبه » : یک مرد، الیزار با نگرانی پرسیداما » . و بعد به چیزي دست کشید، شاید شانه ي الیزار « ، هیچ کدوممون خوب نیستیم، الیزار » » ادوارد گفت«. از نظر فیزیکی اگه بخواي، کارلایل خوبه«؟ فیزیکی؟ منظورت چیه » : تانیا به تندي پرسیدمنظورم اینه که کل خانواده ي من توي یه خطر جدیه . اما قبل از اینکه توضیح بدم، یه قول ازتون می »خوام. قبل اینکه واکنشی نشون بدین به هرچی می گم گوش کنید . التماستون می کنم خوب به حرفم گوش«. بدیدسکوت طولانی تري درخواست او را همراهی کرد . در حین سکوت کشدار، جیکوب و من بی هیچ حرفی بههم زل زده بودیم. لبهاي حنایی رنگ او سفید شده بودند.«. ما گوش می دیم، قبل از اینکه قضاوت کنیم تمامش رو می شنویم » : بالاخره تانیا گفت«. متشکرم، تانیا. اگه چاره ي دیگه اي داشتیم شما رو درگیر این ماجرا نمی کردیم » : ادوارد با حرارت گفتادوارد حرکت کرد. شنیدیم که چهار جفت پا قدم به داخل چهارچوب در گذاشتند.«. می دونستم پاي اون گرگینه ها هم وسطه » : کسی فن فن کرد. تانیا زیر لب گفت«. بله، و اون ها طرف ما هستن. دوباره »این یادآوري تانیا را خاموش کرد.«؟ بِلاي تو کجاس؟ حالش چطوره » : زن دیگري پرسید«. اون بزودي به ما ملحق می شه. حالش خوبه، ممنون. اون فناناپذیزیش رو فوق العاده ماهرانه شروع کرد »درباره ي خطر بهمون بگو، ادوارد . ما گوش می دیم، و طرف شما خواهیم بود، جایی » : تانیا آهسته پرسید«. که بهش تعلق داریمدوست دارم اول شاهد خودتون باشید . گوش کنید - به اتاق دیگه . چی می » . ادوارد نفس عمیقی کشید«؟ شنویدسکوت برقرار شد و بعد، حرکت.«. خواهش می کنم، اول فقط گوش منید » : ادوارد گفت«. به گمونم، یه گرگینه اس. می تونم صداي قلبش رو بشنوم » : تانیا گفت«؟ دیگه چی » : ادوارد پرسیدمکث.«؟ چیه تاپ تاپ می کنه؟ اون... یه جور پرنده اس » : کیت یا کارمن پرسید«. نه، اما یادتون باشه که چی دارید می شنوید. حالا، چه بویی حس می کنید؟ به غیر از گرگینه »«؟ یه انسان اونجاس » : الیزار نجوا کردنه، انسان نیست ... ولی... از بقیه ي بوهاي اینجا به انسان نزدیک تره . اون چیه، » . تانیا به م خالفت پرداخت«. ادوارد؟ فکر نکنم اون رایحه تا حالا به مشامم خورده باشهنبایدم خورده باشه، تانیا . خواهش می کنم، خواهش می کنم یادتون باشه که این چیزیه که کاملاً براتون »«. تازگی داره. پیش داوري هاتون رو دور بریزید«. بهت قول دادم که گوش می دم، ادوارد »«. خیلی خوب، پس. بلا؟ رنزمه رو بیار اینجا، لطفاً »به طرز عجیبی پاهایم بی حس بودند، اما می دانستم که این احساس فقط زاده ي فکرم بود . همان طور کهروي پایم ایستادمو چند قدم کوتاه به جلو برداشت م سعی کردم عقب ننشینم و به کندي حرکت نکنم . گرما از بدنجیکوب که پا به پا مرا دنبال می کرد پشت سرم می سوزاند.یک قدم در اتاق بزرگتر برداشتم و بعد خشکم زد، قادر نبودم بیشتر خودم را جلو بکشم . رنزمه نفس عمیقیکشید و بعد از زیر موهاي من دزدکی نگاه کرد . شانه هاي کوچکش منقبض شده بودند، انتظار داشت که او رانپذیرند.فکر می کردم خودم را براي عکس العمل آنها آماده کرده ام . براي اتهام ها، براي فریادها، براي بی حرکتیاز شدت استرس.تانیا چهار قدم به عقب جست، حلقه هاي موي بلوند مایل به قرمزش می لرزید، مثل انسانی که با یکماري سمی مواجه شده باشد . کیت تمام راه را به سمت در ورودي پرید و خودش در برتبر دیوار آنجا محکم نگهداشت. صداي هیس مانند شوك زده اي از بین دندان هاي به هم قفل شده اش به گوش رسید . الیزار خودش راجلوي کارمن انداخت و به حالت دفاع خم شد.«، بابا بیخیال » . شنیدم که جیکوب زیر لب غرولند می کرد«. شما قول دادید که گئش می کنید » : ادوارد بازویش را دور من و رنزمه گذاشت. به آنها یادآوري کرد«؟ تانیا جیغ کشید: بعضی چیزها شنیده نمی شن! چطور تونستی، ادوارد؟ می دونی معناي این چیه«. ما باید ازینجا دور بشیم » : کیت که دستش روي دستگیره ي در بود با پریشانی گفت«... ادوارد » : زبان الیزار از گفتن قاصر بودچیزي که می شنوید رو به یاد بیارید، بویی که » . حالا صدایش خشن تر بود « ، صبر کنید » : ادوارد گفت«. حس می کنید. رنزمه اون چیزي نیست که شما فکر می کنید«. هیچ توضیحی براي این قانون نیست، ادوارد » : تانیا با خشم جواب دادتاینا، تو صداي ضربان قلبش رو می شنوي ! بس کن و به اینکه معنی اون چیه فکر » : ادوارد به تندي گفت«. کن«؟ ضربان قلبش » : کارمن که از پشت شانه ي الیزار سرك می کشید زمزمه کرداون یه بچه ي خون آشام تمام » : ادوارد توجهش را روي حالت ناخصمانه تر کارمن گذاشت و جواب داد«. عیار نیست. اون نصف انسانهچهار خون آشام طوري به او زل زده بودند که انگار به زبانی حرف می زد که هیچ کدام بلد نبودند.به من گوش بدین . رنزمه در نوع » : صداي ادوارد لحن ترغیب کننده ي ملایم و مخملینی به خود گرفت«. خودش تکه. من پدرشم. نه به وجود آورندش- پدر تنی اشسر تانیا با یک حرکت ظریف می لرزید. به نظر نمی رسید از این موضوع آگاه باشد.«،- ادوارد، تو که انتظار نداري ما » : الیزار شروع به گفتن کردتو توضیح دیگه اي براش داري، الیزار؟ تو می تونی گرماي بدنش رو توي هوا احساس کنی . خون »«. توي رگهاي اون جریان داره، الیزار. تو بوش رو حس می کنی«؟ آخه چطوري » . کیت نفسی کشیدبلا مادر تنی اونه . بلا وقتی که هنوز انسان بود رنزمه رو باردار شد، حمل کرد و » : ادوارد به او گفت«. زایید. تقریباً اون رو کشت. من با مشقت تونستم زهر لازم رو به قلبش برسونم تا نجاتش بدمشانه هایش همچنان سخت بودند، حالت چهره « ، من که تا حالا همچین چیزي نشنیدم » : الیزار گفتاش سرد.حالا رگه ي طنز «. رابطه ي فیزیکی بین خون آشام ها و اتنسان ها زیاد رایج نیست » : ادوارد جواب دادانسان هایی که ازین روابط نجات پیدا می کنن کمتر هم هستن . شما موافق » . غم افزایی در صدایش بود«؟ نیستید، دخترخاله هاکیت و تانیا هردو به او اخم کردند.«. دست بردار، الیزار. مطمئنم تو می تونی شباهت رو ببینی »این کارمن بود که به کلمات ادوارد جواب داد . او الیزار را دور زد، هشدار نیمه مفهوم او را نادیده گرفت وبا احتیاط قدم برداشت تا مست قیم رو به روي من بایستد. او اندکی به پایین خم شد، با دقت در صورت رنزمهخیره شد.و بعد، به «. انگار چشمات به مادرت رفته، اما صورت پدرت رو داري » : با صداي آهسته و آرامی گفترنزمه لبخند زد، گویی نمی توانست خودداري کند.لبخند رنزمه در جواب گیج کننده بود. او بدون اینکه از کارمن چشم بردارد صورت مرا لمس کرد.هنوز به قدري « ؟ اشکالی نداره رنزمه یه چیزي رو درباره ي خودش بهت بگه » : از کارمن پرسیدم«. اون براي توضیح چیزها یه قابلیتی داره » . استرس داشتم که نمی توانستم بلندتر از زمزمه حرف بزنم«؟ تو حرف می زنی، کوچولو » . کارمن هنوز به رنزمه لبخند می زدهمه ي اعضاي خانواده ي تانیا به جز «، بله » : رنزمه با صداي زیر و زنگدار کودکانه اش جواب داد«. اما بیش از اونچه بتونم بهتون بگم می تونم نشونتون بدم » . کارمن با شنیدن صداي او به خود پیچیدنداو دست کوچک و تپلش را روي گونه ي کارمن گذاشت.کارمن طوري از جا پرید انگار شوك الکتریکی به او وطل کرده بودند . الیزار فوراً کنار او ظاهر شد، دستهایش رل روي شانه هاي کارمن گذاشت تا او را کنار بکشد.«، صبر کن » : کارمن که چشمانش به چشم هاي رنزمه گره خورده بود، نفس نفس زنان گفتتوضیح رنزمه به کا رمن به طول انجامید. چهره ي ادوارد همچنان که با کارمن تماشا می « نشان دادن »کرد مصمم بود .خیلی دلم می خواست که من هم آنچیزي که او می شنوید را بشنوم . جیکوب با بی قرار پشتسر من این پا و آن پا می کرد و، می دانستم که او هم همین آرزو را داشت.«؟ نسی داره چی نشونش می ده » : او زیر لب غرولندکنان گفت«، همه چیز رو » : ادوارد آهسته گفتیک دقیقه بعد، رنزمه دستش را از صورت کارمن انداخت . او به خون آشام حیرت زده لبخند پیروزمندانهاي زد.اون واقعاً دخترته، نه؟ چه هدیه ي » . کارمن نفسی کشی و چشمان طلاییش را روي صورت ادوارد برد«. زنده اي بهش داده شده! این فقط می تونه از یه پدر خیلی بااستعداد اومده باشه«؟ چیزي که بهت نشون داد رو باور می کنی » : ادوارد با چهره ي مطممش، گفت«، بدون شک » : کارمن به سادگی گفت«! کارمن » . چهره ي الیزار از اضطراب درهم رفته بوددرسته که غیر مم کن به نظر میاد، اما ادوارد هیچ چیزي جز » . کارمن دست هاي او را گرفت و فشرد«. حقیقت نگفته. بذار بچه نشونت بدهعزیز دلم. ) mi querida ، نشونش بده » . کارمن الیزار زا به من نزدیک تر کرد و بعد به رنزمه اشاره کرد«( به زبان اسپانیاییرنزمه که معلوم بود از رفتار کارمن شادمان است نیشخند زد و به نرمی پیشانی الیزار را لمس کرد.و به تندي خودش را کنار کشید. «!( اوه لعنت ) Ay caray»کیت هم آهسته جلو آمد. «؟ چیکارت کرد » : تانیا در حالی که محتاطانه نزدیک تر می آمد، پرسید«. اون فقط سعی داره داستان رو از زبون خودش برات بگه » : کارمن با صداي آرام بخشی به الیزار گفتدستش را به سوي او دراز «، ببین، خواهش می کنم » : رنزمه با بی قراري اخم کرد . به الیزار دستور دادکرد و در چند اینچی صورت او نگه داشت و منتظر ماند.الیزار با بدگمانی به او نگاه کرد و بعد براي کمک به کارمن نگاهی انداخت . کارمن سرش را با حرکتسرش او را تشویق کرد . الیزار نفس عمیقی کشید و بعد بیشتر خم شد تا جایی که پیشانیش دوباره به دست اوخورد.وقتی شروع شد او برخود لرزید اما این بار بی حرکت ماند، چشم هایش در تمرکز بسته شدند.«! متوجه ام » : او آهی کشید. چند دقیقه بعد گفت «،... آه ه »رنزمه به او لبخند زد. الیزار مکث کرد، سپس در جواب کمی با اکراه لبخند زد.«؟ الیزار » : تانیا پرسید«. همه اش حقیقت داره تانیا. این یه بچه ي نامیرا نیست. اون نیم- انسانه. بیاو خودت ببین »در سکوت، تانیا در نوبت خود محتاطانه ایستاد، و بعد کیت، هر دو وقتی با تماس دست رنزمه اولینتصویر را دیدند شوك زده شدند . اما پس از اتمام آن، درست مثل کارمن و الیزار، به نظر می رسید کاملاًمتقاعد شده اند.نگاهی به صورت آرام ادوارد انداختم، در عجب بودم که آیا به همین راحتی بود؟ چشمان طلایی اوشفاف بودند. پس گمراهی اي درکار نبود.«. مرسی گه گوش دادید » : او آهسته گفتاما اون خطر جدي اي که ازش به ما خبر داري، می دونم که مستقیم از طرف این بچه » : تانیا گفت«؟ نیست، پس حتماً از طرف ولتوریه. اونها چطور در مورش فهمیدن؟ کی میاناز اینکه اینقدر سریع متوجه جریان شده بود تعجب نکردم . در هر صورت چه چیزي امکان داشتتهدیدي براي خانواده ي قوي اي مثل خانواده ي من محسوب شود؟ فقط ولتوري.«. وقتی اون روز بلا ایرینا رو توي ك.هستان دید، رنزمه همراهش بود » : ادوارد توضیج دادایرینا این کارو کرد؟ با تو؟ با » . کیت صداي هیس مانندي درآورد، چشمانش تنگ و شکاف مانند شدندکارلایل؟ ایرینا؟«... نه، یه نفر دیگه » : تانیا آهسته گفتدر عجب بودم که آیا دیگران هم متوجه شدند «، آلیس دیدش که پیش اون ها می رفت » : ادوارد گفتکه وقتی او اسم آلیس را گفت چگونه لرزید یا نه.«؟ اون چطور تونسته همچین کاري بکنه » : الیزار از خود پرسیدتصور کنید که رنزمه رو فقط از فاصله ي دور می دیدید . اگه که منتظر نمونده بودید که ما توضیح«. بدیم«. اهمیتی نداره اون چه فکري کرده... شما خانواده ي مائید » . چشمان تانیا تنگ شدندحالا واسه انتخاب انتخاب ایرینا هیچ کاري از دست ما بر نمیاد . دیگه دیر شده. آلیس یه ماه به ما »«. وقت دادهسر تانیا و الیزار با هم به یک طرف خم شد. ابروهاي کیت در هم رفت.«؟ اینقدر طولش می دن » : الیزار پرسید«. اون ها همشون دارن میان. حتماً این نیاز به یه کم آمادگی داره »«؟ کل گارد » . الیزار نفسش را با صداي بلند حبس کرد«. نه فقط گارد. آرو، کایوس، مارکوس، حتی همسرها » : ادوارد که آرواره اش سخت شده بود، گفتچشمان همه ي آنها از شوك برق زد.«، امکان نداره » : الیزار به سردي گفت«. من هم دو روز پیش همینو می گفتم » : ادوارد گفتاما اون هیچ معنایی نداره. چرا اونها » . الیزار اخم کرد و وقتی به حرف آمد صدایش تقریباً یک غرش بود«؟ باید خودشون و همسران رو به خطر بندازناز اون زاویه ي دید هیچ مفهومی نداره . آلیس گفت جریان بیشتر از فقط مجازات واسه اون چیزیه که »«. فکر می کنن ما انجام دادیم.