۱۳۹۹-۱۱-۱۹، ۰۸:۵۴ صبح
آه ... آمون ! همسایه » : به او نزدیک بودند با عصبانیت زوزه کشیدند ولی در جاي خود باقی ماندند .آرو به گرمی گفت
آمون بدون هیچ احساس و نگرانی اي ایستاده بود ، کبی هم مانند « جنوبی من...! خیلی وقته که منو ملاقت نکردي
زمان خیلی کم ارزشه . من حتی گذر اونو » : مجسمه اي در کنار او بود . آمون از میان لب هاي بهم چسبیده اش گفت
«. کاملا درسته . ولی شاید تو دلیل دیگري براي دور بودن داشته باشی » : آرو موافقت کرد « . احساس نمی کنم
سازمان دادن تازه وارد ها به یه محفل کار وقت گیریه ! من خودم اینو می دونم . واقعا سپاس » . آمون هیچ نگفت
گزارم که دیگران این کار خسته کننده رو برام انجام می دن . خوشحالم که تازه وارد هاي محفل تو این قدر زود
باهاتون جور شده اند . خیلی دوست داشتم به ما معرفی میشدند ، مطمئنم قصد داشتی به همین زودي ها پیش من
غیر ممکن بود که بشه تشخیص داد تو « البته » : امون در حالی که صدایش خالی از هر احساسی بود ، گفت « . بیاي
صداش تمسخر بود یا ترس .
« ؟ اوه..خب.. ، ما الان با هم هستیم ، این خوب نیست » : آمون سر تکان داد ، صورت اون خالی بود
« ؟ ولی دلیل حاضر بودن تو اونقدر ها هم خوشایند نیست متاسفانه .کارلایل تو رو به عنوان شاهد صدا کرده »
« بله »
« ؟ و تو چه شهودي براي اون داري »
من دارم این کودك رو در مشاهداتم بررسی می کنم ، این » : آمون دوباره با همون لحن بی احساس صحبت کرد
« . تقریبا مشخص بود که اون یه بچه ي فناناپذیر نیست
شاید لازم باشه در حال حاضر که ظاهرا رده بندي جدیدي پیدا شده اصطلاحات خودمون » : آرو حرفش رو قطع کرد
رو به روشنی معنی کنیم ، منظور تو از بچه ي فنا ناپذیر کودك انسانیه که گاز گرفته شده باشه و به این تر تیب تبدیل
« ؟ به خون آشام شده باشه
« بله ، منظورم همینه »
« ؟ چه چیز دیگه اي راجع به بچه مشاهده کردي »
« همون چیز هایی که تو حتماً تو ذهن ادوارد دیدي که بچه فرزند خود اونه . اینکه اون رشد می کنه و یاد می گیره »
بله، بله، » : آرو که با وجود لحن دوستانه و محبت آمیزي اثري از بی صبري و بی تابی در صدایش حس می شد گفت
« ؟ ولی دقیقا طی این چند هفته اي که اینجا بودي چی دیدي
و تو باور داري که اون باید » : آرو لبخند زد « اینکه اون....خیلی سریع رشد می کنه « : آمون به پیشانیش چین داد
یه آه از لب هاي من بیرون جست ، و من تنها نبودم ، تقریبا نصف خون آشام هاي « ؟ اجازه زندگی کردن داشته باشه
طرف ما همین کار رو کردند ، بنا به اعتراض گذاشتند .
تعدادي از شاهدان ولتوري هم همین صدا رو از خودشون در آوردن .
ادوارد به عقب آمد و دستش را دور کمر من حلقه کرد تا مانع حمله من شود .
آرو به صدا توجهی نکرد ولی آمون برگشت و به سختی نگاهی به اطراف انداخت .
« . من اینجا نیومدم که قضاوت کنم » : آمون مبهم حرف میزد
« این فقط نظر توئه » : آرو به آرامی خندید
من هیچ خطري توي این بچه نمی بینم ، اون هم زمان که بزرك میشه سریع تر هم یاد » : چونه ي آمون بالا آمد
« . م یگیره
آرو سرتکان داد و ملاحظه کرد .
« ؟ آرو » : بعد از یه لحظه اون برگشت . آمون اون رو صدا کرد
« ؟ بله دوست من » : آرو برگشت
آرو به گرمی لبخند زد : « . من شهادتمو دادم و دیگه کاري اینجا ندارم . همسرم و من مایلیم که شما رو ترك کنیم »
البته ، من خیلی خوشحال شدم از اینکه تونستیم با هم یه خورده صحبت کنیم . مطمئنم که ما بزودي همدیگر رو »
« . می بینیم
آمون متوجه تهدید پنهانی او شده بود . در حالی که لب هایش محکم بر روي هم فشرده شده بودند ، یک بار سرش را
خم کرد . اون دست کبی رو لمس کرد و بعد هر دو اونها به سمت جنوبی ترین گوشه چمن زار دویدن و توي درختها
ناپدید شدند . من می دونستم که اونا تا مدت طولانی اي به دویدن ادامه خواهند داد . آرو داشت دوباره به طرف خط ما
حرکت می کرد در حالی که گارد اون با نگرانی در کمین ایستاده بودند . اون وقتی که روبه روي شیوان غول پیکر
شیوان با سرش تایید کرد ، صبر کرد . « سلام شیوان عزیز ! تو مثل همیشه دوست داشتنی هستی » : رسید گفت
« ؟ و تو ؟ تو هم سوال هاي منو عین آمون جواب می دي » : آرو پرسید
بله ولی احتمالا یه خورده هم باید اضافه کنم ، رِنزمه محدودیت ها رو می فهمه . اون هیچ خطري » : شیوان گفت
« براي انسان ها نداره . اون بهتر از ما با اونها رابطه بر قرار می کنه
« ؟ می تونی مطمئن باشی » : آرو پرسید
ادوارد غرشی سر داد ، غرشی که تا انتهاي گلویش را خراش داد . چشم هاي سرخ رنگ و کدر کایوس برق زدند .
« من فکر نکنم که از تو پیروي کنم » : شیوان آرام جواب داد
آرو با حرکتی پیش بینی نشده تغییر جهت داد و به سمت گاردش بر گشت. رنتا ، فیلیکس و دیمیتري نزدیک سایه به
ولی هریک از ما تغییراتی را در صدایش . « اینجا هیچ قانون زیر پا گذاشته اي نیست » . سایه اش حرکت کردند
تشخیص دادیم . با خشمی که راه گلویم را بسته بود ، مبارزه کردم . خشم خود را به سپرم انتقال دادم و ضخامت آن را
به هر حال آیا » : دوباره تکرار کرد « هیچ قانونی نشکسته » . بیشتر کردم . تامطمئن بشم که همه تحت محافظت اند
« . این نشون می ده که هیچ خطري نیست ؟خیر ، این یه موضوع دیگه است
مگی در گروه جنگنده ما با عصبانیت سرش رو تکون داد . آرو متفکرانه گام بر می داشت ، انگار به جاي اینکه پاهاش
به سطح زمین تماس پیدا کند ، روي آب راه می رفت . دقت کردم که با هر قدم به گاردش نزدیک تر می شد .
اون منحصر به فرده...خیلی منحصر به فرد . خیلی حیف می شه اگه چیز به این دوست داشتنی رو نابود کنیم ، »
« . مخصوصا وقتی که ما می تونیم خیلی چیزا یاد بگیریم
« . ولی خطر داره....خطري که نمی تونیم نادیده بگیریم » : اون آه کشید
هیچ کس به اظهار نظر اون جواب نداد . یه سکوت مرگبار حاکم بود . موقعی که اون با صداي فوقالعاده آرومی اونو
چقدر خنده داره که انسان ها پیشرفت می کنن » : شکوند . به قدري آروم که فکر می کردي داره با خودش حرف میزنه
و همونجور که وابستگی اونا به علم بیشتر می شه علم دنیاي اونا رو کنترل می کنه . و ما از خطر افشا شدن دور
م یشیم . هنوز هم اگه ما نسبت به باور نداشتن اونا به ماورا الطبیعه عادت نداشته باشیم ، اونا به قدري تو تکنولوژي
پیشرفت می کنن که اگه بخوان می تونن در مقابل ما بایستند . حتی می تونن بعضی از ما رو نابود کنند . براي هزاران
سال اسرار ما به خاطر راحتی بوده تا به خاطر امنیت . ولی در قرن اخیر سلاح هاي ترسناکی اختراع شده که حتی
« . فناناپذیران رو در خطر نابودي قرارداده
اون دستش رو بلند کرد و پایین آورد مثل اینکه بخواد دستشو روي رِنزمه بذاره با اینکه اون 40 یارد از اون دور بود .
این بچه فوق العاده ... ، اگه ما از توانایی هاي اون آگاهی داشتیم و اطمینان داشتیم که اون می تونه همیشه در »
گمنامی و تاریکی که گونه ما در اون محفوطه بمونه ....
ولی ما اصلا نمی دونیم که اون چی می شه... والدین او هم از آینده ي اون واهمه دارند . ما نمی دونیم اون وقتی که
اون صبر کرد و به شاهد هاي ما نگاه کرد . و بعد با نگاه معنی داري به شاهد هاي خودش. « رشد می کنه چی میشه
فقط چیزي که مشخصه قابل قبوله.. ولی چیزي که » : چنان که به شاهد هاي خودش نگاه می کرد ، دوباره ادامه داد
تو داري کشش » : کایوس با شرارت لبخند زد . کارلایل با صداي خشکی گفت « معلوم نیست آسیب پذیري اونه
« . میدي آرو
بزار عجول نباشیم ، بزار » : صورتش مهربون تر و صدایش آرام تر از همیشه « ، آرامش دوست من » : آرو لبخند زد
« . به قضیه از هر جهت نگاه کنیم
«؟ یعنی من باید حریفم رو قربانی کنم تا حساب بشم » : گَرِت یک قدم دیگر به جلو برداشت و با صداي صافی پرسید
« آواره » : آرو سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت
گَرِت چانه اش را بالا برد . چشمهایش متوجه افرادي بود که در انتهاي چمنزار ایستاده بودند . او مستقیما شروع به
من به درخواست کارلایل اینجا آمدم . مثل بقیه . براي شهادت دادن . مطمئنا بیش » : صحبت با شاهدان ولتوري کرد
از این ضرورتی نداره ملاحظه این بچه رو بکنیم . ما هممون دیدیم اون چیه . من اینجام تا براي یه چیز دیگه شهادت
« ! بدم . شماها
من دو نفر شما رو می شناسم . مکنا و چارلز ، و » : سپس انگشتش را به طرف خون آشام هاي محتاط تکان داد
م یدونم که بسیاري از شما مثل خودم آواره و بی هدف هستید ، هیچی جواب ندین . به چیزي که الان دارم بهتون
م یگم خوب فکر کنین . این باستانی ها براي اون داوري که به شما گفتند اینجا نیومدند . ما خیلی شک داشتیم اما
الان شکمون به یقین تبدیل شد . اونا آمدند ، گمراه کردند اما با یک دلیل منطقی براي عملشان ، شهادت ما مثل
جستجوي اونا لاي دلایل پوچ براي ادامه دادن ماموریت واقعیشونه . شهادت دادن براي اونا ، باعث میشه که اونا به
« . تکاپو بیفتن تا براي انجام هدف واقعیشون دلیلی پیدا کنند ، نابود کردن این خانواده در اینجا
ولتوري اومده تا چیزي رو که اونا مثل مسابقه کردن ، پاك کنه . شاید شما هم » : به جلوي کارلایل و تانیا اشاره کرد
مثل من به این خاندان چشم طلایی و شگفتی ساز نگاه کرده باشین . درك کردن اونا سخته ، این واقعیته . اما باستانی
ها چیزي پشت انتخاب غیر عادي اونا دیدن ! اونا قدرت رو دیدن ! من شاهد تمامی قرار داد ها توسط این خانواده ام .
من گفتم خانواده و نه گردهمایی. این چشم طلایی هاي عجیب کسانی هستند که طبیعتشون رو رد کردن ولی در
بازگشت چیز بسیار بد تري بدست آوردن ، به بدي خشنود کردن میل شما ؟ من مدت کمی که اینجا بودم ودر همین
مدت کم هم اطلاعات کمی راجع به اونا بدست آوردم . و به نظر میرسه ذات پرشور شیرازه ي این خانواده هر کاري رو
براي اونا ممکن میکنه . و این کاراکتر صلح جوي زندگیه یه قربانیه . اینجا هیچ تجاوزي شبیه اونایی که ما در قبایل
جنوبی که در میان دشمن ها بسیار سریع رشد میکنه وجود نداره . اینجا هیچ فکري براي غلبه و تسلط وجود نداره و آرو
« . اینو بهتر از من میدونه
من به صورت آرو که کلمات گَرِت آن را محکوم می کردند نگاه می کردم و به حالت عصبی اي منتظر نتیجه بودم . اما
صورت او بطور مودبانه اي مهر ور بود و مثل یک بچه ي بد خلق فهمیده بود که هیچکس به بازي گري اش توجه
نمی کند.
« کارلایل به همه ما اطمینان داد . وقتی بهمون گفت چه اتفاقی افتاده . اما نگفت براي جنگ بیاین . این شاهد ها »
قبول کردند که شهادت بدهند تا پیشرفت ولتوري رو آروم کنند . براي همین بود که » به شیوان و لیام اشاره کرد
« . کارلایل شانس نشان دادن وضعیت را داشت
ولی بعضی از ما تعجب کردیم اگه کارلایل واقعا راست می گه همین » چشمانش به سرعت از روي الیزار گذشت
کافیه تا داوراي فراخوانده شده رو متوقف کنه . ولتوري اینجاست تا پنهان بودن ما رو حفظ کنه یا از قدرت خودش
محافطت کنه ؟ اونا امدن تا یک آفرینش غیر قانونی رو از بین ببرن یا یک راه زندگی رو ؟ به نظرتون وقتی بفهمن
همه چی یه سو تفاهم بوده خوشحال می شن ؟ اونا نتیجه رو بدون در نظر گرفتن عدالت تحمیل می کنن ؟ ما جواب
همه این سوال ها رو داریم . ما جوابشون رو در حرف هاي دروغ آرو شنیدیم . ما یک نفر رو با هدیه دونستن همه چیز
داریم . و ما الان اون رو در لبخند مشتاق کایوس می بینیم . نگهباناي اونا فقط سلاح هاي بی فکري هستند ، وسایلی
« . که ارباباشون از اونا براي چیرگی استفاده می کنند
خب ، حالا سوال هاي دیگه اي باقی نمونده و حالا سوال هایی که تو باید بهشون جواب بدي . چه کسی به شما »
دستور میده آواره ها ؟ و اینکه آیا تو پاسخگوي سرنوشت یکی دیگه غیر از سرنوشت خودت هم میشی ؟ تو خودت
« ؟ آزادي که راهت رو انتخاب کنی یا ولتوري تصمیم میگره که تو چطوري زندگی کنی
آمون بدون هیچ احساس و نگرانی اي ایستاده بود ، کبی هم مانند « جنوبی من...! خیلی وقته که منو ملاقت نکردي
زمان خیلی کم ارزشه . من حتی گذر اونو » : مجسمه اي در کنار او بود . آمون از میان لب هاي بهم چسبیده اش گفت
«. کاملا درسته . ولی شاید تو دلیل دیگري براي دور بودن داشته باشی » : آرو موافقت کرد « . احساس نمی کنم
سازمان دادن تازه وارد ها به یه محفل کار وقت گیریه ! من خودم اینو می دونم . واقعا سپاس » . آمون هیچ نگفت
گزارم که دیگران این کار خسته کننده رو برام انجام می دن . خوشحالم که تازه وارد هاي محفل تو این قدر زود
باهاتون جور شده اند . خیلی دوست داشتم به ما معرفی میشدند ، مطمئنم قصد داشتی به همین زودي ها پیش من
غیر ممکن بود که بشه تشخیص داد تو « البته » : امون در حالی که صدایش خالی از هر احساسی بود ، گفت « . بیاي
صداش تمسخر بود یا ترس .
« ؟ اوه..خب.. ، ما الان با هم هستیم ، این خوب نیست » : آمون سر تکان داد ، صورت اون خالی بود
« ؟ ولی دلیل حاضر بودن تو اونقدر ها هم خوشایند نیست متاسفانه .کارلایل تو رو به عنوان شاهد صدا کرده »
« بله »
« ؟ و تو چه شهودي براي اون داري »
من دارم این کودك رو در مشاهداتم بررسی می کنم ، این » : آمون دوباره با همون لحن بی احساس صحبت کرد
« . تقریبا مشخص بود که اون یه بچه ي فناناپذیر نیست
شاید لازم باشه در حال حاضر که ظاهرا رده بندي جدیدي پیدا شده اصطلاحات خودمون » : آرو حرفش رو قطع کرد
رو به روشنی معنی کنیم ، منظور تو از بچه ي فنا ناپذیر کودك انسانیه که گاز گرفته شده باشه و به این تر تیب تبدیل
« ؟ به خون آشام شده باشه
« بله ، منظورم همینه »
« ؟ چه چیز دیگه اي راجع به بچه مشاهده کردي »
« همون چیز هایی که تو حتماً تو ذهن ادوارد دیدي که بچه فرزند خود اونه . اینکه اون رشد می کنه و یاد می گیره »
بله، بله، » : آرو که با وجود لحن دوستانه و محبت آمیزي اثري از بی صبري و بی تابی در صدایش حس می شد گفت
« ؟ ولی دقیقا طی این چند هفته اي که اینجا بودي چی دیدي
و تو باور داري که اون باید » : آرو لبخند زد « اینکه اون....خیلی سریع رشد می کنه « : آمون به پیشانیش چین داد
یه آه از لب هاي من بیرون جست ، و من تنها نبودم ، تقریبا نصف خون آشام هاي « ؟ اجازه زندگی کردن داشته باشه
طرف ما همین کار رو کردند ، بنا به اعتراض گذاشتند .
تعدادي از شاهدان ولتوري هم همین صدا رو از خودشون در آوردن .
ادوارد به عقب آمد و دستش را دور کمر من حلقه کرد تا مانع حمله من شود .
آرو به صدا توجهی نکرد ولی آمون برگشت و به سختی نگاهی به اطراف انداخت .
« . من اینجا نیومدم که قضاوت کنم » : آمون مبهم حرف میزد
« این فقط نظر توئه » : آرو به آرامی خندید
من هیچ خطري توي این بچه نمی بینم ، اون هم زمان که بزرك میشه سریع تر هم یاد » : چونه ي آمون بالا آمد
« . م یگیره
آرو سرتکان داد و ملاحظه کرد .
« ؟ آرو » : بعد از یه لحظه اون برگشت . آمون اون رو صدا کرد
« ؟ بله دوست من » : آرو برگشت
آرو به گرمی لبخند زد : « . من شهادتمو دادم و دیگه کاري اینجا ندارم . همسرم و من مایلیم که شما رو ترك کنیم »
البته ، من خیلی خوشحال شدم از اینکه تونستیم با هم یه خورده صحبت کنیم . مطمئنم که ما بزودي همدیگر رو »
« . می بینیم
آمون متوجه تهدید پنهانی او شده بود . در حالی که لب هایش محکم بر روي هم فشرده شده بودند ، یک بار سرش را
خم کرد . اون دست کبی رو لمس کرد و بعد هر دو اونها به سمت جنوبی ترین گوشه چمن زار دویدن و توي درختها
ناپدید شدند . من می دونستم که اونا تا مدت طولانی اي به دویدن ادامه خواهند داد . آرو داشت دوباره به طرف خط ما
حرکت می کرد در حالی که گارد اون با نگرانی در کمین ایستاده بودند . اون وقتی که روبه روي شیوان غول پیکر
شیوان با سرش تایید کرد ، صبر کرد . « سلام شیوان عزیز ! تو مثل همیشه دوست داشتنی هستی » : رسید گفت
« ؟ و تو ؟ تو هم سوال هاي منو عین آمون جواب می دي » : آرو پرسید
بله ولی احتمالا یه خورده هم باید اضافه کنم ، رِنزمه محدودیت ها رو می فهمه . اون هیچ خطري » : شیوان گفت
« براي انسان ها نداره . اون بهتر از ما با اونها رابطه بر قرار می کنه
« ؟ می تونی مطمئن باشی » : آرو پرسید
ادوارد غرشی سر داد ، غرشی که تا انتهاي گلویش را خراش داد . چشم هاي سرخ رنگ و کدر کایوس برق زدند .
« من فکر نکنم که از تو پیروي کنم » : شیوان آرام جواب داد
آرو با حرکتی پیش بینی نشده تغییر جهت داد و به سمت گاردش بر گشت. رنتا ، فیلیکس و دیمیتري نزدیک سایه به
ولی هریک از ما تغییراتی را در صدایش . « اینجا هیچ قانون زیر پا گذاشته اي نیست » . سایه اش حرکت کردند
تشخیص دادیم . با خشمی که راه گلویم را بسته بود ، مبارزه کردم . خشم خود را به سپرم انتقال دادم و ضخامت آن را
به هر حال آیا » : دوباره تکرار کرد « هیچ قانونی نشکسته » . بیشتر کردم . تامطمئن بشم که همه تحت محافظت اند
« . این نشون می ده که هیچ خطري نیست ؟خیر ، این یه موضوع دیگه است
مگی در گروه جنگنده ما با عصبانیت سرش رو تکون داد . آرو متفکرانه گام بر می داشت ، انگار به جاي اینکه پاهاش
به سطح زمین تماس پیدا کند ، روي آب راه می رفت . دقت کردم که با هر قدم به گاردش نزدیک تر می شد .
اون منحصر به فرده...خیلی منحصر به فرد . خیلی حیف می شه اگه چیز به این دوست داشتنی رو نابود کنیم ، »
« . مخصوصا وقتی که ما می تونیم خیلی چیزا یاد بگیریم
« . ولی خطر داره....خطري که نمی تونیم نادیده بگیریم » : اون آه کشید
هیچ کس به اظهار نظر اون جواب نداد . یه سکوت مرگبار حاکم بود . موقعی که اون با صداي فوقالعاده آرومی اونو
چقدر خنده داره که انسان ها پیشرفت می کنن » : شکوند . به قدري آروم که فکر می کردي داره با خودش حرف میزنه
و همونجور که وابستگی اونا به علم بیشتر می شه علم دنیاي اونا رو کنترل می کنه . و ما از خطر افشا شدن دور
م یشیم . هنوز هم اگه ما نسبت به باور نداشتن اونا به ماورا الطبیعه عادت نداشته باشیم ، اونا به قدري تو تکنولوژي
پیشرفت می کنن که اگه بخوان می تونن در مقابل ما بایستند . حتی می تونن بعضی از ما رو نابود کنند . براي هزاران
سال اسرار ما به خاطر راحتی بوده تا به خاطر امنیت . ولی در قرن اخیر سلاح هاي ترسناکی اختراع شده که حتی
« . فناناپذیران رو در خطر نابودي قرارداده
اون دستش رو بلند کرد و پایین آورد مثل اینکه بخواد دستشو روي رِنزمه بذاره با اینکه اون 40 یارد از اون دور بود .
این بچه فوق العاده ... ، اگه ما از توانایی هاي اون آگاهی داشتیم و اطمینان داشتیم که اون می تونه همیشه در »
گمنامی و تاریکی که گونه ما در اون محفوطه بمونه ....
ولی ما اصلا نمی دونیم که اون چی می شه... والدین او هم از آینده ي اون واهمه دارند . ما نمی دونیم اون وقتی که
اون صبر کرد و به شاهد هاي ما نگاه کرد . و بعد با نگاه معنی داري به شاهد هاي خودش. « رشد می کنه چی میشه
فقط چیزي که مشخصه قابل قبوله.. ولی چیزي که » : چنان که به شاهد هاي خودش نگاه می کرد ، دوباره ادامه داد
تو داري کشش » : کایوس با شرارت لبخند زد . کارلایل با صداي خشکی گفت « معلوم نیست آسیب پذیري اونه
« . میدي آرو
بزار عجول نباشیم ، بزار » : صورتش مهربون تر و صدایش آرام تر از همیشه « ، آرامش دوست من » : آرو لبخند زد
« . به قضیه از هر جهت نگاه کنیم
«؟ یعنی من باید حریفم رو قربانی کنم تا حساب بشم » : گَرِت یک قدم دیگر به جلو برداشت و با صداي صافی پرسید
« آواره » : آرو سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت
گَرِت چانه اش را بالا برد . چشمهایش متوجه افرادي بود که در انتهاي چمنزار ایستاده بودند . او مستقیما شروع به
من به درخواست کارلایل اینجا آمدم . مثل بقیه . براي شهادت دادن . مطمئنا بیش » : صحبت با شاهدان ولتوري کرد
از این ضرورتی نداره ملاحظه این بچه رو بکنیم . ما هممون دیدیم اون چیه . من اینجام تا براي یه چیز دیگه شهادت
« ! بدم . شماها
من دو نفر شما رو می شناسم . مکنا و چارلز ، و » : سپس انگشتش را به طرف خون آشام هاي محتاط تکان داد
م یدونم که بسیاري از شما مثل خودم آواره و بی هدف هستید ، هیچی جواب ندین . به چیزي که الان دارم بهتون
م یگم خوب فکر کنین . این باستانی ها براي اون داوري که به شما گفتند اینجا نیومدند . ما خیلی شک داشتیم اما
الان شکمون به یقین تبدیل شد . اونا آمدند ، گمراه کردند اما با یک دلیل منطقی براي عملشان ، شهادت ما مثل
جستجوي اونا لاي دلایل پوچ براي ادامه دادن ماموریت واقعیشونه . شهادت دادن براي اونا ، باعث میشه که اونا به
« . تکاپو بیفتن تا براي انجام هدف واقعیشون دلیلی پیدا کنند ، نابود کردن این خانواده در اینجا
ولتوري اومده تا چیزي رو که اونا مثل مسابقه کردن ، پاك کنه . شاید شما هم » : به جلوي کارلایل و تانیا اشاره کرد
مثل من به این خاندان چشم طلایی و شگفتی ساز نگاه کرده باشین . درك کردن اونا سخته ، این واقعیته . اما باستانی
ها چیزي پشت انتخاب غیر عادي اونا دیدن ! اونا قدرت رو دیدن ! من شاهد تمامی قرار داد ها توسط این خانواده ام .
من گفتم خانواده و نه گردهمایی. این چشم طلایی هاي عجیب کسانی هستند که طبیعتشون رو رد کردن ولی در
بازگشت چیز بسیار بد تري بدست آوردن ، به بدي خشنود کردن میل شما ؟ من مدت کمی که اینجا بودم ودر همین
مدت کم هم اطلاعات کمی راجع به اونا بدست آوردم . و به نظر میرسه ذات پرشور شیرازه ي این خانواده هر کاري رو
براي اونا ممکن میکنه . و این کاراکتر صلح جوي زندگیه یه قربانیه . اینجا هیچ تجاوزي شبیه اونایی که ما در قبایل
جنوبی که در میان دشمن ها بسیار سریع رشد میکنه وجود نداره . اینجا هیچ فکري براي غلبه و تسلط وجود نداره و آرو
« . اینو بهتر از من میدونه
من به صورت آرو که کلمات گَرِت آن را محکوم می کردند نگاه می کردم و به حالت عصبی اي منتظر نتیجه بودم . اما
صورت او بطور مودبانه اي مهر ور بود و مثل یک بچه ي بد خلق فهمیده بود که هیچکس به بازي گري اش توجه
نمی کند.
« کارلایل به همه ما اطمینان داد . وقتی بهمون گفت چه اتفاقی افتاده . اما نگفت براي جنگ بیاین . این شاهد ها »
قبول کردند که شهادت بدهند تا پیشرفت ولتوري رو آروم کنند . براي همین بود که » به شیوان و لیام اشاره کرد
« . کارلایل شانس نشان دادن وضعیت را داشت
ولی بعضی از ما تعجب کردیم اگه کارلایل واقعا راست می گه همین » چشمانش به سرعت از روي الیزار گذشت
کافیه تا داوراي فراخوانده شده رو متوقف کنه . ولتوري اینجاست تا پنهان بودن ما رو حفظ کنه یا از قدرت خودش
محافطت کنه ؟ اونا امدن تا یک آفرینش غیر قانونی رو از بین ببرن یا یک راه زندگی رو ؟ به نظرتون وقتی بفهمن
همه چی یه سو تفاهم بوده خوشحال می شن ؟ اونا نتیجه رو بدون در نظر گرفتن عدالت تحمیل می کنن ؟ ما جواب
همه این سوال ها رو داریم . ما جوابشون رو در حرف هاي دروغ آرو شنیدیم . ما یک نفر رو با هدیه دونستن همه چیز
داریم . و ما الان اون رو در لبخند مشتاق کایوس می بینیم . نگهباناي اونا فقط سلاح هاي بی فکري هستند ، وسایلی
« . که ارباباشون از اونا براي چیرگی استفاده می کنند
خب ، حالا سوال هاي دیگه اي باقی نمونده و حالا سوال هایی که تو باید بهشون جواب بدي . چه کسی به شما »
دستور میده آواره ها ؟ و اینکه آیا تو پاسخگوي سرنوشت یکی دیگه غیر از سرنوشت خودت هم میشی ؟ تو خودت
« ؟ آزادي که راهت رو انتخاب کنی یا ولتوري تصمیم میگره که تو چطوري زندگی کنی