۱۳۹۹-۱۱-۱۹، ۰۸:۵۵ صبح
اول ، اگه بتونم یه نکته رو » . هیجان غیر قابل توضیحش را کنترل می کرد « شاید » : ادوارد با خوشحالی گفت
« ؟ روشن کنم
چیزي جز علاقه اي مؤدبانه در صداش نبود . دندانهایم را به فشردم . آرو « حتما » : آرو ابروهاش را بالا برد و گفت
وقتی مهربان می شد خطرناك تر بود .
خطري که از طرف دخترم پیش بینی می کنی کاملا از ناتوانیمون براي حدس چگونگی رشدش هست ؟ این معماي »
« ؟ مسئله است
بله ادوارد ؛ اگه می تونستیم مثبت اندیش باشیم ... مطمئن باشیم که وقتی بزرگ شد ، بتونه از » : آرو موافقت کرد
حرفش را قطع کرد و شانه اش را بالا « ... دنیاي انسان ها مخفی بمونه و امنیت مخفی بودنمون رو به خطر نندازه
انداخت .
پس اگه فقط براي اطمینان بدونیم که دقیقا تبدیل به چی میشه ... پس دیگه هیچ نیازي به شورا » : ادوارد گفت
« . نیست
اگه راهی براي این که کاملا مطمئن بشیم وجود » آرو موافقت کرد ، صداي پر مانندش کمی بیشتر نازك شده بود
« . داشته باشه ، آره ، جایی براي بحث نمی مونه
نه من و نه آرو نمی توانستیم ببینیم ادوارد بحث را به کجا می کشاند .
« . و در صلح از هم جدا میشیم ، یه بار دیگه دوستان خوب هم میشیم » : ادوارد با طنز پرسید
« . البته دوست جوون من ، هیچ چیز به این اندازه منو خوشحال نمی کنه » بازهم نازکتر
« . پس چیز بیشتري براي ارائه دارم » ادوارد خندید
« . اون کاملا تکه . آینده اش رو فقط میشه حدس زد » چشمان آرو باریک شد
« . نه کاملا تک ، مطمئنا نادر اما نه فقط یکی از این نوع » : ادوارد مخالفت کرد
من با هیجانم جنگیدم ، امیدي ناگهانی به زندگی ام وارد شد و باعث گیجی من شد . مه ضعیف هنوز اطراف لبه ي
حفاظم پیچ می خورد و همان طور که در تلاش براي تمرکز بودم ، دوباره فشار تیز و خنجر مانندي در مقابل حفاظم
احساس کردم .
آرو میشه از جین بخواي حمله به همسرم رو بس کنه ؟ ما هنوز درباره ي شواهد حرف » : ادوارد مؤدبانه گفت
« . م یزنیم
« . عزیزم ، صلح . بزار ببینیم چی میگه » آرو یک دستش را بالا برد
فشار از بین رفت . جین دندان هایش را به من نشان داد . نتوانستم به او پوزخند نزنم .
« ؟ آلیس ، چرا به ما ملحق نمی شی » : ادوارد بلند گفت
« ؟ آلیس » : ازمه با هیجان زمزمه کرد
« ! آلیس »
« ! آلیس ، آلیس ، آلیس »
« ! آلیس » ، « ! آلیس » : اطرافم صداهاي دیگري نجوا کردند
« آلیس » : آرو نفس عمیقی کشید
آسودگی و شادي وحشیانه اي درونم می خروشید . اراده ام براي نگه داشتن حفاظ را گرفت . مه آلک هنوز حس
م یشد و به دنبال ضعفی بود - اگر حفره اي باقی می گذاشتم جین آن را می دید . -
و بعد شنیدم که در میان درختان می دویدند ، پرواز می کردند ، بدون کم کردن سرعتشان در سکوت تا جایی که
م یتوانستند تندتر حرکت می کردند .
هر دوطرف در این انتظار بی حرکت بودند . شاهدهاي ولتوري با پریشانی اخم کرده بودند .
سپس آلیس رقص کنان از جنوب غربی وارد زمین مسطح شد و من حس کردم از خوشی دیدن دوباره ي صورتش دارم
از پا می افتم . جاسپر فقط چند اینچ عقبتر از او بود ، چشمان تیزش خشمگین بود . نزدیک به آنها سه غریبه می دویدند
. اولی قد بلند بود ، زنی ماهیچه اي با موهاي تیره ي وحشی - آشکارا کچیري بود . اندام هاي کشیده اي مانند دیگر
آمازونی ها داشت ، حتی در مورد او مشخص تر بود .
نفر بعد زن خون آشام زیتونی رنگ ریز نقشی بود با موهاي بافته ي بلند مشکی رنگ که در پشت سرش بالا و پایین
می رفتند . چشمان قرمز تیره اش با حالتی عصبی اطراف صحنه ي پیش رویش حرکت می کرد .
و آخري مردي جوان بود ... خیلی در دویدنش سریع و روان نبود . پوستش قهوه اي تیره بود . چشمان محتاطش
سراسر این جمع را نگاه می کرد و به رنگ ساج بودند . موهایش سیاه و مثل زن بافته شده بود ولی نه به آن بلندي .
مرد زیبایی بود .
زمانی که نزدیک ما شد ، صداي جدیدي به جمعیت شاهد ، موج هیجان وارد کرد - صداي ضربان قلب دیگري ، تقلا
کنان تندتر می شد .
آلیس به نرمی از روي لبه هاي مه پراکنده که دور حفاظم می پیچید ، پرید و با حرکتی پیچ و تاب دار کنار ادوارد
ایستاد. دستم را دراز کردم تا بازویش را لمس کنم و ادوارد ، ازمه و کارلایل هم همین کار را کردند . وقتی براي
خوش آمد گویی بیشتري نبود . جاسپر و بقیه به دنبالش وارد حفاظ شدند .
همه ي گارد نگاه می کردند ، وقتی که تازه واردان از مرز نامرئی به راحتی عبور کردند، حیرت در چشمهایشان بود.
فلیکس ، یکی از عضله اي ها و بقیه که شبیه او بودند ، چشم هاي امیدوارشان را به من دوختند . آنها مطمئن نبودند که
حفاظم چه چیزهایی را دفع می کند ، اما حالا واضح بود که نمی تواند مانع حمله ي فیزیکی شود . همین که آرو دستور
می داد ، حمله به من ، که تنها هدف بودم ، شروع می شد .
نمی دانستم زفرینا تا چند نفر را می تواند کور کند و چه مقدار آنها را کند می کند . آیا به اندازه اي بود که کیت و
ولادیمیر ، جین و آلک را از این جا دور کنند ؟ این تمام چیزي بود که می توانستم بخواهم .
ادوارد با این که در توطئه اي که رهبري می کرد غرق شده بود ، در پاسخ به افکارشان از خشم ماهیچه هایش سفت
شد . خودش را کنترل کرد و دوباره با آرو حرف زد .
چند هفته ي اخیر آلیس دنبال شاهداي خودش بوده ؛ و دست خالی برنگشته . آلیس چرا » : او به بزرگان گفت
« ؟ شاهدات رو معرفی نمی کنی
« ! وقت براي شاهدا تموم شده ! آرو ، رأیت رو بگو » : کایوس دندان قروچه اي کرد
آرو یک انگشتش را بالا برد تا برادرش را ساکت کند ، چشم هایش به صورت آلیس خیره شده بود .
« . این هوییلنه و خواهر زادش ، ناهوئل » : آلیس قدم جلو گذاشت و غریبه ها را معرفی کرد
شنیدن صدایش ... مثل این بود که هیچ وقت ترکمان نکرده بود .
چشمان کایوس با گفته شدن رابطه ي خویشاوندي بین تازه واردین تنگ شد . بین شاهدان ولتوري زمزمه اي بلند شده
بود . دنیاي خون آشامی تغییر کرده بود و همه این را احساس می کردند .
« . هوییلن ، حرف بزن ؛ شهادتی رو که آوردي به ما نشون بده » : آرو فرمان داد
زن نحیف با حالتی عصبی به آلیس نگاه کرد . آلیس با سر تشویقش کرد و کچیري دست کشیده اش را بر شانه ي
خون آشام ریز نقش گذاشت .
و وقتی ادامه داد ، مشخص بود که خودش را « . من هوییلنم » : زن به وضوح اما لهجه ي انگلیسی عجیبی گفت
یک قرن و نیم پیش ، من با » براي گفتن این داستان آماده کرده است . مثل شعري از کودکان بر زبانش جاري شد
مردمم ، ماپوچه ، زندگی می کردم . خواهرم اسمش پایر بود . والدینم به خاطر پوست سفید و لطیفش اسم برف
کوهستان رو روش گذاشتن و او خیلی زیبا بود - خیلی خیلی زیبا - روزي مخفیانه پیش من آمد و درباره ي فرشته اي
هوییلن سرش را « . گفت که او را در جنگل پیدا کرده و او را در شب ملاقات می کند . من بهش هشدار دادم
انگار که کبودي هاي پوستش به اندازه ي کافی هشدار نمی دادند . من می دانستم که آن » . سوگوارانه تکان داد
موجود لیبیشومن افسانه هایمان بود ، اما او گوش نمی داد . افسون شده بود .
وقتی مطمئن شد که بچه ي فرشته ي شومش درونش رشد می کنه به من گفت . من سعی نکردم از نقشه ي فرارش
دلسردش کنم - می دونستم که پدر ومادرم تصمیم می گیرن بچه و پایر رو نابود کنن . - من با پایر به عمیق ترین
نقطه ي جنگل رفتیم . به دنبال فرشته ي شیطانیش گشت اما چیزي پیدا نکرد ، مراقبش بودم ، وقتی نیروش کم شد
« ؟ روشن کنم
چیزي جز علاقه اي مؤدبانه در صداش نبود . دندانهایم را به فشردم . آرو « حتما » : آرو ابروهاش را بالا برد و گفت
وقتی مهربان می شد خطرناك تر بود .
خطري که از طرف دخترم پیش بینی می کنی کاملا از ناتوانیمون براي حدس چگونگی رشدش هست ؟ این معماي »
« ؟ مسئله است
بله ادوارد ؛ اگه می تونستیم مثبت اندیش باشیم ... مطمئن باشیم که وقتی بزرگ شد ، بتونه از » : آرو موافقت کرد
حرفش را قطع کرد و شانه اش را بالا « ... دنیاي انسان ها مخفی بمونه و امنیت مخفی بودنمون رو به خطر نندازه
انداخت .
پس اگه فقط براي اطمینان بدونیم که دقیقا تبدیل به چی میشه ... پس دیگه هیچ نیازي به شورا » : ادوارد گفت
« . نیست
اگه راهی براي این که کاملا مطمئن بشیم وجود » آرو موافقت کرد ، صداي پر مانندش کمی بیشتر نازك شده بود
« . داشته باشه ، آره ، جایی براي بحث نمی مونه
نه من و نه آرو نمی توانستیم ببینیم ادوارد بحث را به کجا می کشاند .
« . و در صلح از هم جدا میشیم ، یه بار دیگه دوستان خوب هم میشیم » : ادوارد با طنز پرسید
« . البته دوست جوون من ، هیچ چیز به این اندازه منو خوشحال نمی کنه » بازهم نازکتر
« . پس چیز بیشتري براي ارائه دارم » ادوارد خندید
« . اون کاملا تکه . آینده اش رو فقط میشه حدس زد » چشمان آرو باریک شد
« . نه کاملا تک ، مطمئنا نادر اما نه فقط یکی از این نوع » : ادوارد مخالفت کرد
من با هیجانم جنگیدم ، امیدي ناگهانی به زندگی ام وارد شد و باعث گیجی من شد . مه ضعیف هنوز اطراف لبه ي
حفاظم پیچ می خورد و همان طور که در تلاش براي تمرکز بودم ، دوباره فشار تیز و خنجر مانندي در مقابل حفاظم
احساس کردم .
آرو میشه از جین بخواي حمله به همسرم رو بس کنه ؟ ما هنوز درباره ي شواهد حرف » : ادوارد مؤدبانه گفت
« . م یزنیم
« . عزیزم ، صلح . بزار ببینیم چی میگه » آرو یک دستش را بالا برد
فشار از بین رفت . جین دندان هایش را به من نشان داد . نتوانستم به او پوزخند نزنم .
« ؟ آلیس ، چرا به ما ملحق نمی شی » : ادوارد بلند گفت
« ؟ آلیس » : ازمه با هیجان زمزمه کرد
« ! آلیس »
« ! آلیس ، آلیس ، آلیس »
« ! آلیس » ، « ! آلیس » : اطرافم صداهاي دیگري نجوا کردند
« آلیس » : آرو نفس عمیقی کشید
آسودگی و شادي وحشیانه اي درونم می خروشید . اراده ام براي نگه داشتن حفاظ را گرفت . مه آلک هنوز حس
م یشد و به دنبال ضعفی بود - اگر حفره اي باقی می گذاشتم جین آن را می دید . -
و بعد شنیدم که در میان درختان می دویدند ، پرواز می کردند ، بدون کم کردن سرعتشان در سکوت تا جایی که
م یتوانستند تندتر حرکت می کردند .
هر دوطرف در این انتظار بی حرکت بودند . شاهدهاي ولتوري با پریشانی اخم کرده بودند .
سپس آلیس رقص کنان از جنوب غربی وارد زمین مسطح شد و من حس کردم از خوشی دیدن دوباره ي صورتش دارم
از پا می افتم . جاسپر فقط چند اینچ عقبتر از او بود ، چشمان تیزش خشمگین بود . نزدیک به آنها سه غریبه می دویدند
. اولی قد بلند بود ، زنی ماهیچه اي با موهاي تیره ي وحشی - آشکارا کچیري بود . اندام هاي کشیده اي مانند دیگر
آمازونی ها داشت ، حتی در مورد او مشخص تر بود .
نفر بعد زن خون آشام زیتونی رنگ ریز نقشی بود با موهاي بافته ي بلند مشکی رنگ که در پشت سرش بالا و پایین
می رفتند . چشمان قرمز تیره اش با حالتی عصبی اطراف صحنه ي پیش رویش حرکت می کرد .
و آخري مردي جوان بود ... خیلی در دویدنش سریع و روان نبود . پوستش قهوه اي تیره بود . چشمان محتاطش
سراسر این جمع را نگاه می کرد و به رنگ ساج بودند . موهایش سیاه و مثل زن بافته شده بود ولی نه به آن بلندي .
مرد زیبایی بود .
زمانی که نزدیک ما شد ، صداي جدیدي به جمعیت شاهد ، موج هیجان وارد کرد - صداي ضربان قلب دیگري ، تقلا
کنان تندتر می شد .
آلیس به نرمی از روي لبه هاي مه پراکنده که دور حفاظم می پیچید ، پرید و با حرکتی پیچ و تاب دار کنار ادوارد
ایستاد. دستم را دراز کردم تا بازویش را لمس کنم و ادوارد ، ازمه و کارلایل هم همین کار را کردند . وقتی براي
خوش آمد گویی بیشتري نبود . جاسپر و بقیه به دنبالش وارد حفاظ شدند .
همه ي گارد نگاه می کردند ، وقتی که تازه واردان از مرز نامرئی به راحتی عبور کردند، حیرت در چشمهایشان بود.
فلیکس ، یکی از عضله اي ها و بقیه که شبیه او بودند ، چشم هاي امیدوارشان را به من دوختند . آنها مطمئن نبودند که
حفاظم چه چیزهایی را دفع می کند ، اما حالا واضح بود که نمی تواند مانع حمله ي فیزیکی شود . همین که آرو دستور
می داد ، حمله به من ، که تنها هدف بودم ، شروع می شد .
نمی دانستم زفرینا تا چند نفر را می تواند کور کند و چه مقدار آنها را کند می کند . آیا به اندازه اي بود که کیت و
ولادیمیر ، جین و آلک را از این جا دور کنند ؟ این تمام چیزي بود که می توانستم بخواهم .
ادوارد با این که در توطئه اي که رهبري می کرد غرق شده بود ، در پاسخ به افکارشان از خشم ماهیچه هایش سفت
شد . خودش را کنترل کرد و دوباره با آرو حرف زد .
چند هفته ي اخیر آلیس دنبال شاهداي خودش بوده ؛ و دست خالی برنگشته . آلیس چرا » : او به بزرگان گفت
« ؟ شاهدات رو معرفی نمی کنی
« ! وقت براي شاهدا تموم شده ! آرو ، رأیت رو بگو » : کایوس دندان قروچه اي کرد
آرو یک انگشتش را بالا برد تا برادرش را ساکت کند ، چشم هایش به صورت آلیس خیره شده بود .
« . این هوییلنه و خواهر زادش ، ناهوئل » : آلیس قدم جلو گذاشت و غریبه ها را معرفی کرد
شنیدن صدایش ... مثل این بود که هیچ وقت ترکمان نکرده بود .
چشمان کایوس با گفته شدن رابطه ي خویشاوندي بین تازه واردین تنگ شد . بین شاهدان ولتوري زمزمه اي بلند شده
بود . دنیاي خون آشامی تغییر کرده بود و همه این را احساس می کردند .
« . هوییلن ، حرف بزن ؛ شهادتی رو که آوردي به ما نشون بده » : آرو فرمان داد
زن نحیف با حالتی عصبی به آلیس نگاه کرد . آلیس با سر تشویقش کرد و کچیري دست کشیده اش را بر شانه ي
خون آشام ریز نقش گذاشت .
و وقتی ادامه داد ، مشخص بود که خودش را « . من هوییلنم » : زن به وضوح اما لهجه ي انگلیسی عجیبی گفت
یک قرن و نیم پیش ، من با » براي گفتن این داستان آماده کرده است . مثل شعري از کودکان بر زبانش جاري شد
مردمم ، ماپوچه ، زندگی می کردم . خواهرم اسمش پایر بود . والدینم به خاطر پوست سفید و لطیفش اسم برف
کوهستان رو روش گذاشتن و او خیلی زیبا بود - خیلی خیلی زیبا - روزي مخفیانه پیش من آمد و درباره ي فرشته اي
هوییلن سرش را « . گفت که او را در جنگل پیدا کرده و او را در شب ملاقات می کند . من بهش هشدار دادم
انگار که کبودي هاي پوستش به اندازه ي کافی هشدار نمی دادند . من می دانستم که آن » . سوگوارانه تکان داد
موجود لیبیشومن افسانه هایمان بود ، اما او گوش نمی داد . افسون شده بود .
وقتی مطمئن شد که بچه ي فرشته ي شومش درونش رشد می کنه به من گفت . من سعی نکردم از نقشه ي فرارش
دلسردش کنم - می دونستم که پدر ومادرم تصمیم می گیرن بچه و پایر رو نابود کنن . - من با پایر به عمیق ترین
نقطه ي جنگل رفتیم . به دنبال فرشته ي شیطانیش گشت اما چیزي پیدا نکرد ، مراقبش بودم ، وقتی نیروش کم شد