۱۳۹۹-۱۲-۲، ۰۸:۲۳ عصر
ممکنِ بتونیم ردشون رو بگیریم ؟ اصلا چرا دوربینا رو از کار ننداختن ؟دستی به پشت گردنم کشیدم :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٣٨- خب شما که دیگه انقدر گیج نبودین . . تعمیر که می کردین بازم وقتی می اومد تو دفترتون بگرده دنبال دسته چکو مدارك ، بازم مجبور بودن دوربین ها رو کلا از کار بندازن . . یعنی واقعا نمی فهمیدین ؟کیارش خنده کنان مشتی به بازوم کوبید :- نه اینکه الان فهمیدن . . تا به خودشون بیان زدن کل مالشون رو بردن !سر پایین انداختم و خنده ام رو قورت دادم . . . کیارش شونه اي بالا انداخت :- والا ! یارو اومده کل شرکت رو زیر و رو کرده ، دل و روده ي مدارکشون رو درآورده ، گاوصندوق هاشون رو باز کرده، دسته چک ها رو برده ، کل فیلم هاي امنیتی شون رو دستکاري کرده ، تازه می گی گیج نبودن ؟میران سري به تاسف تکون داد و خندون گفت :- والا خودم هم نمیدونم . . توي دو - سه هفته کل این کارا رو کرده . . سیستم ها رو سپردیم دستِ یه حرفه ایش . .کل فیلم ها رو ببینیم می تونه برگردونه یا نه ؟ . . تا بالاخره یکی این وسط باور کنه منِ بینوا چک ندادم !ترانه که صدامون زد براي شام ، میران کنارم ایستاد و گفت :- فردا اول وقت میرم سراغ اون نامرد . . بعدش باید بریم چک هات رو پس بگیریم . .ابروهام رو به هم نزدیک کردم :- چطوري ؟کیارش از کنارم گذشت :- اون رو بسپر دست داداش بزرگت . . جوري بترسونمشون که دیگه جرات نکنن واسه یکی پاپوش درست کنن . .بازوش رو گرفتم :-شر درست نکن کیا . . باید بري سراغ قانون . . پلیس !لبخند زد :- خیالت تخت . . کاري به کارشون ندارم . . یه ذره فقط گوشمالیشون میدم . . بعدش هم میران میفرستتشون آب خنک!نتونستم حرفی بزنم براي منصرف کردنش چون از کنارم رفت و گوشه ي سفره نشست . . . میران هم براي کمک بهعلیرضا براي ملحق شدن به سفره ي شام به اتاق رفت . . . تموم مدتی که سر سفره نشسته بودم سعی می کردم فکرهايبد رو از ذهنم دور کنم که پیراهنم از پشت کشیده شد . . . قبل از اینکه سربرگردونم کیارش با شوق گفت :- اي جانم بلند شد . . بلند شد . .م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢٣٩قاشق رو توي بشقاب انداخت و بدون توجه به قیافه ي گیج و ویجم از جا پرید . . با تعجب پرسیدم :- چیه کیا ؟اهورا رو جلوم گرفت :- آقا پسرت . . بلند شد کیان . . پیراهنت رو گرفت و بلند شد . .ناباورانه به چشم هاي براق اهورا خیره شدم . . می خندید . . . ترانه کنار اهورا نشست و اون رو به سینه چسبوند و بوسهبارون کرد سرش رو . . ولی من هنوز گیج به دست هاي کوچیکش خیره بودم که چنگ زده بود لباس ترانه رو . .اهورا رو از آغوش ترانه بیرون کشیدم و روي زمین گذاشتم . .تقلا کرد . . چهار دست و پا خودش رو به مبل نزدیک کرد. . . خودش هم پر از ذوق بود !کِی بود که عقب عقب رفتن رو شروع کرد ؟ کِی بود که چهار دست و پا رفتن رو شروع کرد ؟ و حالا می خواست رويپاهاي تپل و بند بندش ، قدم رفتن رو یاد بگیره !به زحمت مبل رو گرفت و بلند شد . . . اما هنوز قدمی برنداشت که زمین خورد ولی بلند بلند خندید . . دست هام رو دورصورتش گذاشتم :- راه افتادي بابایی ؟خندید و دست هاش رو توي هوا تکون داد :- بو . . بو . . حاو . . . فوز . .بوسیدم لپ سرخش رو :- جونم . .اگر نازي و علیرضا گوشه اي ننشسته بودن ، اگر می دونستم کسی اشک چشمم رو نمیبینه ، بلند بلند گریه می کردمواسه اولین قدمی که پسرم برداشت !***سري به افسوس تکون دادم :- آخه زدي خودت رو داغون کردي . . . این شد حرف ؟کیارش آخی گفت و سر عقب کشید :- تو که الان داري بیشتر داغونش می کنی !م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۴٠دوباره دستمال کاغذي رو روي لبش گذاشتم :- خوبه گفتم شر درست نکن . . .سرم رو توي آشپزخونه چرخوندم :- پلاستیک فریزر رو کجا میذاري ؟نوك انگشت به لب کشید و نگاهی بهشون کرد :- توي کابینت بالاي یخچال . . .پلاستیک رو برداشتم و پر از یخ کردم . . روي لبش گذاشتم :- اون از میران که رفته خونه ي مردم رو به هم ریخته . . اینم از تو . . .خندید :- اصن به قیافه ي میران نمی خورد خداییش . . .اما هنوز لب جمع نکرده بود که کیسه رو روي لبش فشردم :- خدا بهتون رحم کرد همه چی ختم به خیر شد . . حالا چک ها چی شد ؟با ابرو اشاره اي به کت تیکه و پاره اش کرد :- گرفتم ، پنج تا بود دیگه ؟سر تکون دادم ، دست توي جیبش کردم و چک ها رو بیرون کشیدم . . . لبخندي زدم . . :- کارت درسته ها !بلند شد و یه دستی کتري رو پر آب کرد :- پس چی ؟ من خودم یه پا شر خرم !چک ها رو پاره کردم و لاشه شون رو توي جیبم ریختم :- خب حالا میران کجا رفت ؟روبروم نشست و کیسه رو روي زخم لبش فشرد :- رفت کلانتري . . پسره رو هم برد تا اعتراف کنه . . . از اونور هم بره خونه تون علیرضا اینا رو ببره .از جا پریدم :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۴١- چی ؟سردرگم بهش زل زدم . . متعجب گفت :- چرا اینطوري می کنی ؟ مگه قرار نبود برن سر خونه زندگیشون ؟زبون روي لب کشیدم :- انقدر زود ؟موشکافانه نگاهش رو توي صورتم چرخوند . . . بعد از مدتی آهسته گفت :- نمی خواستی برن . . ؟نگاه ازش دزدیدم :- این حرفا چیه ؟ چرا باید بخوام بمونن ؟بلند شد و دستی به شونه ام کوبید :- خودتی اخوي ! به بودنشون عادت کردي . . . !***سوگل دست دور گردنم انداخت و بوسید گونه ي سردم رو :- ببخشید داداشی اگه اذیتت کردم . .دست هام رو دور کمرش حلقه کردم :- نبینم از این حرفا بزنی . .لبخند زد و ازم جدا شد . . دستی به شکم ترانه کشید :- کِی میاد جوجه ي عمه ؟ترانه خندید و بوسه اي به پیشونی سوگل زد :- یه سه ماهی مونده . . .با میعاد دست دادم و برادرزاده هام رو توي آغوش کشیدم . . . هدیه تشکري کرد . . و وقتی رفت ، من مونده بودم وهمسرم ، میران و پدر و مادرش !میران دستی به شونه ام زد :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۴٢- تا ابد مدیونتم . .محکم در آغوشش کشیدم :- خفه شو بابا . . . پس فردا همین بلا سرم اومد ، اونوقت تو باید همین کارو برام بکنی !خندید ، علیرضا کنارم ایستاد :- می تونیم حرف بزنیم ؟ برايِ آخرین بار . . قبل از رفتن . .از همون شبی که ازم پرسید چرا ، حتی به چشم هاش نگاه نکردم ، با لحنی سرد گفتم :- حرفی هم داریم بزنیم ؟نازي بازوي علیرضا رو چسبید :- علی ؟ می شه بذاري یه وقت دیگه ؟و جوابش بوسه اي شد از جانب علیرضا روي پیشونیش . . .سالن که خالی از بقیه شد ، روبروم ایستاد :- فک کنم باید ازت تشکر کنم . .ابروي راستم رو بالا کشیدم :- مگه من براي تو کاري کردم ؟سري تکون داد :- شاید خودت بخواي انکار کنی ولی من الان همه ي زندگیم رو مدیون توام ، اینکه حتی یه شب هم بازداشتگاه نرفتم، مدیون توام . .دست به سینه شدم :- بهتره از این به بعد حواستون رو بیشتر جمع کنین . .نگاهش رو به چشم هام دوخت :- حتما !سر تکون دادم :- هر کاري هم کردم فقط به خاطر برادرم بود . . فقط برادرم !م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۴٣تلخ لبخند زد :- میدونم !دستش رو جلو آورد :- به خاطر نجات پسرم که می تونم ازت تشکر کنم ؟با تردید به دستش نگاه کردم . . چند بار دست پدرم رو لمس کردم ؟ چند بار با حسرت به این دست هاي بزرگ نگاهکردم ؟نفس عمیقی گرفتم و لحظه اي دستم رو توي دست هاش گذاشتم و بلافاصله پس کشیدم . . .ته دلم لرزید از این لمس!آروم گفت :- شاید این حرف چیزي رو عوض نکنه . . . ولی . . .نزدیک تر اومد و دست راست روي شونه ام گذاشت :- یه روز ازم پرسیدي دوستت دارم یا نه . . . . از اون روز هزار بار سی سال گذشته رو مرور کردم . . باید بگم آره . .دوسِت داشتم . . خواسته و نا خواسته پسرم بودي . . .دوست داشتم !خواستم لب باز کنم و حرفی بزنم که گفت :- نه اینکه الان چون منو ، زندگیم رو ، پسرم رو از این ورشکستگی نجات دادي ، نه . . یا فکر کنی می خوام خودم روتبرئه کنم . . . البته می تونی اینطوري فکر کنی ، ولی خودم می دونم اینطوري نیست . .کمی مکث کرد ، قدمی عقب رفت :- می تونم امیدوارم باشم روزي من رو ببخشی . . .؟دستی به پیشونیم کشیدم که عرق کرده بود . . :- یه بار دیگه هم پرسیدي . . .نگاه به چشم هاي آشناش دادم :- بازم جوابت همونه . . نمیدونم ! شاید روزي برسه ولی اون روز ، الان نیست . . .سري تکون داد ، لبخندي زد :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۴۴- می دونی ؟ از این جا که برم کلی کار دارم . . اولینش هم اینه که دوباره اقدام کنم براي درمان نازي . . خودت دیدیش. . پریشونیش رو ، گیجیش رو . . . فقط با بخشش تو آروم میگیره . . حداقل اون رو ببخش . . اون زن بیشتر از همهآسیب دید . . حتی بیشتر از تو !قبل از اینکه لب باز کنم و بگم من نازي رو همون شبی که اهورا رو پاشویه کرد بخشیدم ، رفت . . . .من نازي رو بخشیدم ، شاید به خاطر همون رنجی که علیرضا می گفت می کشه . . به خاطر اینکه دست هاش ، میلرزید . . به خاطر اینکه همین که لحظه اي علیرضا ازش دور می شد اشک هاش سرازیر می شد . . .ایستادم روي پله و خیره ي جمعیتی شدم که در پشت سرشون بسته شد . . ترانه ، با اهورایی که سر روي شونه اشگذاشته و به خواب رفته بود کنارم ایستاد . . دستم رو پشتِ کمرش فرستادم . . آروم گفت :- براي اونا تاوان بزرگتر از این نیست که به تو مدیون باشن . . .نگاهش کردم ، لبخندزد ، شیرین و پر از خوشی :- قرار نیست حتما یکی بمیره ، نقص عضو پیدا کنه یا درد جسمی بکشه که بگیم عذاب میکشه ، تاوان میده . . برايعلیرضا شاید عذاب بالاتر از این نباشه که همه چیزش رو مدیون تو باشه . . تو و دوستات . . تو وبرادرت ، کیارش . . . .شاید عذاب بالاتر از این براش نباشه که کسی رو که عاشقشه تو این حال می بینه . . . . . . کیان ؟دستم رو دورش محکم تر کردم :- جونِ کیان ؟لبش رو گزید :- دلم واسه نازنین میسوزه . . .سوالی نگاهش کردم ، سر تکیه زد به پیشونیم :- خیلی عذاب میکشه . . ترس توي چشماش بیداد می کنه . . .آهی کشیدم و به دري خیره موندم که بسته شده بود . . کاش می شد گذشته رو برگردوند ، کاش می شد راهی پیدا کردبراي اصلاح گذشته ولی همیشه راه برگشتی نیست . . . .چشم بستم . . تنها می تونستم از خدا بخوام ، اگر قرارِ عذابی باشه براشون ، درمونش هم باشه . .من هر چه قدر هم که دلم باهاشون یک دست و صاف نمی شد ، بچه شون بودم . . پسرشون !***دو هفته بعد . . .م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۴۵در رو باز کردم و رو به مامان تهمینه اي که لبخند به لب داشت و چادر به سر گفتم :- قدمم سنگین بود ؟خندید :- نه مادر . . . این حرفا چیه ؟ باید زودتر برم خونه . . ترمه فردا میخواد بره خونه ي خاله اش ، میرم وسایلش رو جمعکنم . .خم شدم و شونه اش رو بوسیدم که گفت :- مادر امشب خیلی مواظب ترانه باش ها . . .کمر راست کردم :- مگه چی شده ؟ حالش خوب نیست ؟لبخند زد ولی نگرانی توي صورتش بیداد می کرد :- نه عزیز . . ولی خب . . هر کاري کردم . . می دونی ؟لب جویدم :- چی شده مامان ؟دست کشید روي بازوم :- هر کاري کردم نتونستم جلوش رو بگیرم . .یه پارچ دوغ یخ رو خالی کرد . . میترسم سردیش کنه . . . فشارش بیادپایین . . .اخم کردم :- دختره ي کله شق کار خودش رو کرد ؟زنگ در که زده شد گفت :- ویارش بوده . . چی کار کنه ؟ به خدا منم هر چه قدر از جلو دستش میگرفتم باز می خورد . . .دستش رو گرفتم :- میرسونمتون مامان . .بوسه اي به شونه ام زد :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۴۶- نه پسرم . . میرم . . تو مواظب ترانه باش . . خوابیده الان . .بدرقه اش کردم و سري به اتاق زدم . . . اهورا کنار ترانه خوابیده بود . . تو آغوش کشیدمش و دستی به سر ترانه کشیدم. . چشم باز کرد :- کیان ؟کنارش نشستم :- جون کیان ؟خندید ، دلم ضعف رفت براي صورت تپلش . . دستم رو گرفت :- کت و شلوار خریدین براي کیا ؟خمیازه ي اهورا گوشم رو پر کرد ، پشت گردن نازکش رو بوسیدم :- آره . . از صد تا زن نازش بیشتره !باز هم خندید ، دست به کمر گرفت و به سختی بلند شد :- آخ کیان چی بگم بهت . . این پسرت عین خرسِ ! نفسم رو بریده . .دست کشیدم روي شونه اش :- خیلی هم دلت بخواد . . .نفس نفس زنان سر به بازوم تکیه زد :- انگشتر نشون رو گرفتین ؟دکمه هاي پیراهنم رو باز کردم :- آره . . . واي که کیارش و میران کم مونده بود همدیگه رو بزنن !اهورا رو از آغوشم کشید :- خب کیارش حق داره . . بله برونش . . .اخم کردم بهش و دوباره اهورا رو بین دست هام گرفتم :- نکن خانم . . امروز خیلی کارِ خوبی کردي که حالا اهورا رو هم بغل می کنی ؟ سونو هم که نرفتی !بق کرده سر پایین انداخت :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۴٧- خب این یه مدت درگیر کاراي میران و اینا بودیم . . . خب نشد !دست زیر چونه اش گذاشتم :- خب اون یه مدت پیش بود ، الان چی ؟پشت چشم نازك کرد :- برو شامت رو بخور بذار من بخوابم !خندیدم :- بابا ساعت تازه نُه شبِ . . .سر روي بالش گذاشت :- من خوابم میاد !اهورا هم بیدار شده بود و گردن من رو سیبل مشت هاش می کرد !برگشتم توي سالن و روي زمین گذاشتمش :- شیطنت نکنی ها اهورا !چهار دست و پا به سمت کنترل تلویزیون رفت . . تند و سریع !می دونستم تا به زمین نکوبوندش دست بردار نیست !خم شدم و کمرش رو گرفتم :- شیطنت نکن اهورا !***به پهلو چرخیدم و سرم رو توي بالشت فرو کردم . . . هنوز چشم هام دوباره گرم نشده بود که با صداي ناله اي از جاپریدم . . .ترانه کنارم نبود . . هُل و دستپاچه سر چرخوندم . . کسی توي تاریکی نشسته بود . . .دستم روي دیوار خزید ، لامپ اتاق که روشن شد ، با دیدن ترانه و صورت خیسش قالب تهی کردم . . یه دست به زمینو دست دیگه به شکمِ برآمده اش چنگ زده بود . . . پاهام چسب خورد به زمین !سعی کرد نزدیکم بشه . . . جیغ زد :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۴٨-کیان . . . . آخ کیان دارم میمیرم ! کیان !صداي گریه ي اهورا هم بلند شد ولی انگار عصب هاي تنم از کار افتاده بودن که فقط خیره ي ترانه بودم . . . قرار نبودکه زایمان کنه . . نه ؟ نه ! هنوز سه ماهی مونده بود !بی حرکتیم رو که دید ، داد زد :- خدا ! خدا بچه ام . . . . کیان . . . . کیانمهر !اسمم که کامل از لب هاش جاري شد به آنی حس به تنم برگشت ، روبروش زانو زدم ، با زجر خودش رو به آغوشمرسوند ، هق هق زد :- کیانمهر . . کیانمهر دارم میمیرم ! دلم . . دلم . . آخ خدا !صداي جیغ زدن هاي اهورا هم توي خونه پیچیده بود . . ترانه لب روي هم فشرد . . نفس نفس زنان گفت :- اهورا . . اهورا رو . . . . رو بگیر . . اهورا !دویدم و به اتاقش رفتم ، اهورا رو به سینه چسبوندم . . . خدا ، چی کار باید می کردم ؟نفهمیدم چطور لباس به تن ترانه کردم . . چطور خودم رو به بیمارستان رسوندم . . چطور به کیارش و سامیار خبر دادم .. چطور اهورایی که ضجه می زد رو به کیارش سپردم . . . فقط جیغ هاي پر از درد ترانه توي گوشم میپیچید . . . فقطتنم دردي رو حس می کرد که رنگ از روي همه ي زندگیم برده بود!***دست هام می لرزید ، تنم می لرزید ، هر قدم که پزشکِ سپید پوش بهم نزدیک تر می شد توانایی ایستادن روي پاهامهم سخت تر می شد ، سامیار بازوم رو گرفت و گفت :- داري سکته می کنی کیان ! آروم . .لب هاي خشک شده ام رو روي هم کشیدم ، روبروم ایستاد ، صداي دورگه ام به زحمت از توي حنجره ام بیرون اومد :- چی شد ؟ زنم چی شد ؟سر تکون داد و نسخه اي رو به سمتم گرفت که کیارش روي هوا قاپ زد :- من میگیرم . . .دوان دوان دور شد ، سرچرخوندم ، اهورا با چشم هایی گرد از شونه ي عموش داشت نگاهم می کرد . . بغضم گرفته بود!نگاهش رو بهم دوخت :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۴٩- خدا رو شکر خطر رفع شد . همسر شما باردارِ جناب ، باید بیشتر رعایت کنین . . اگه اونطور که شما میگین ، آدم عاديهم انقدر دوغِ یخ می خورد کارش به بیمارستان می کشید چه برسه به همسرتون . . . این کار ممکن بود باعثِ زایمانزودرس یا حتی سقط باشه !نمی فهمید که با هر کلمه و سرزنش نفس هام سخت گیر می کنن توي ریه ام و سرِ ناسازگاري می ذارن براي بازدمشدن . . . ولی خطر رفع شده بود . . می شد آسوده بود !رنگ سفید شده ام رو که دید لبخندي زد :- بچه هاتونم حالشون خوبه . . . خانمتون دلپیچه ي شدید گرفته بودن که خدا رو شکر رفع شد . . می دونید این سهلانگاري می تونست چه نتیجه ي بدي داشته باشه ؟ ولی خدا رو شکر الان حال هر سه شون خوبه ، فقط یه مدت بایدتحت نظر باشن تا خیالمون راحت بشه . .خوب بود . . همه چی خوب بود ! اینم گذشته بود ! لبخندي زدم بی حس و حال ! صورتم گز گز می کرد از برگشتن حس:- خدایا ، شک . . .اما . . . چشم هام گرد شد :- بچه هام ؟گیج و گنگ به سام نگاه کردم :- بچه ها یعنی چی خانم ؟اخمی کرد :- یعنی چی آقا ؟ دو قلوهاتون دیگه !صداي من و سام هماهنگ بالا رفت :- دو قلو ؟تک خنده اي کردم ناباورانه :- خانم مطمئنین اشتباه نمی کنین ؟ خانم من یه دونه باردار بود !سام با تعجب پرسید :- مطمئنین اشتباه نگرفتین ؟لبخندي زد :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۵٠- خب معلومه . . . خوبه خودتون برام توضیح دادین چی شده !فقط پلک زدم . . . . . خندید و گفت :- نمی دونستین ؟ پس حرکت اعتراضی پسرتون به خاطر همین بود . . . واسه اینکه حواستون به خواهرش نبوده . . اولینبار کِی سنو داد ؟آب دهن فرو بردم ، هنوز مغزم در حالتِ آماده باش گیر کرده بود ! آهسته لب زدم :- چهارماهگی . . . یعنی . . یعنی چی خانم دکتر ؟ یعنی زنِ من . . زنِ من دو قلو باردارِ ؟سر تکون داد . . . با لبخند از کنارم گذشت :- یه ساعت دیگه دوباره میام بهش سر میزنم و باهاتون حرف دارم . . ولی فعلا برین همسرتون رو ببینین !همسرم کی بود ؟ ترانه ؟ مگه ترانه دو قلو باردار بود ؟نگاهم مات بود ، تارِ تار !خیره ي سام شدم . . . تمام قد می خندید !در آغوشم کشید ولی دست هام آویزون بود :- اي خر شانس ! خوبه می گفتی عقیمی بعد زنت دو تا دوتا میزاد !لب هام کم کم به لبخند باز شد . . دو تا ، دو تا بچه از خونِ خودم . . . یه دختر . . . !کیارش نفس نفس زنان کنارمون ایستاد :- زن داداش چطوره ؟ بچه خوبه ؟سام خنده کنان دست کشید زیر چشم هاش تا اشکِ شوقش رو نبینیم ! :- بچه چیه ؟ بچه ها ! دو قلوئن !اهورایی رو که هُل می زد برايِ آغوشم ، توي دست هام گرفتم . . . کیارش بهت زده گفت :-چی ؟ چرا چرت میگی ؟دیگه منتظر نموندم سر و کله زدن هاشون رو از نظربگذرونم . . به اتاق ترانه که نزدیک شدم ، کیارش صدام زد :- آخه اون بچه رو کجا می بري ؟ الان میندازنمون بیرون ها !م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۵١قلبم محکم می کوبید . . . انقدر که کم مونده بود آئورتش پاره بشه از شدت ضربان . . کیارش ، اهورا رو از دستم گرفتو بوسه اي به شقیقه ام زد :- مبارکه داداش !لبخندي بهش زدم ، تمام تنم تمنا می کرد براي دیدن مادرِ بچه هام . . بچه هام !در رو باز کردم . . تازه داشتم می فهمیدم نزدیک بود از دستش بدم ، نزدیک بود دیگه بچه اي نباشه ! و تازه می فهمملطف خدا ، همیشه ، توي هر نفس شامل حالِ منِ بی لیاقت شده . .نگاهم روي صورت رنگ پریده اش گشت زد ، پلک هاش لرزش داشت . . . خم شدم . . خدایا ، می دونی که چه قدرعاشق این زنم ، می دونی و انقدر عذابم می دي ؟بوسیدم پلک هاش رو . . و تنم یخ زد از سردي تنش . . .سر که بلند کردم ، چشم هاش باز شد ، آهسته صدام زد ، جونمی نثارش کردم . . دستم رو گرفت :- دیدي خدا چه قدر دوستمون داره ؟بوسه نشوندم پشتِ دستش :- خیلی . .و خداوند ، دوستمون داشت !***ترانه :خندیدم و دست هام رو به هم کوبیدم . . . چی مگه کم داشت زندگیم ؟به سه برادري نگاه کردم که بین جمع به قول خودشون می رقصیدن و نگاه من ، چشم هاي من فقط خیره ي تنِ مَردمبود . . خیره ي چشم هاش . . . من چی کم داشتم توي زندگی ؟بچه هام توي شکمم داشتن بزرگتر می شدن ، نبض داشتن و بی رحمانه دیواره هاي شکمم رو می