۱۳۹۹-۱۲-۲، ۰۸:۲۴ عصر
کوبیدن . . . ولی چهقدر این ضربه هاي بی رحمانه لذت بخش و دوست داشتنی بود . . کیان انقدر درگیر بود که ضربه هاي بچه هاش رو تاحالا حس نکرده بود . . آهنگ که قطع شد نیم نگاهی به اهورا کردم که دندون گیر تا ته توي دهن فرو برده بود و بهشگاز می زد و چشم هاش گرد شده بود . . مبهوت جمعیت در هم و برهم روبروش ! هر از گاهی صدایی هم از خودش درمی آورد . .ترمه دست هاش رو دورش حلقه کرده بود و دل من ضعف می رفت براي این خواهرزاده و خاله !م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۵٢نزدیک کیان شدم که دستمال کاغذي می کشید به پیشونی :- کیانمهر ؟با لبخندي وسیع نگاهم کرد :- جون دلم خانمم ؟حسین خنده کنان چشمکی زد :- برو از چشماي این دختر میباره که کارت داره ! فقط خواهشا خودتون رو کنترل کنین ، اینجا مکانِ عمومیِ !مشتِ کیان نشست روي بازوي حسین و من لب گزیدم !بازوي کیان رو کشیدم . . . اتاق سابق پروانه بهترین جا بود . . دستش رو روي شکمم گذاشتم . . با چشم هایی گردنگاهم کرد :- چیه ؟ باز درد داري ؟ بهت نگفتم یه جا بشین ؟ هنوز یه هفته نگذشته کله پا شدي !هزاران بار خدا رو شکر می کردم که معجزه وار بچه هام رو نجات داد . . شاید هم یه گوشه دیگه از لطفش بود تا بدونیم، محبت هاش رو دو برابر نازل کرده برامون . . .پلک بستم :- هیس . . لگد میزنن . .خواستم حسشون کنی !ناباور نگاهم کرد ، آروم جلوي پام نشست ، خیره شد به شکمم :- خدا ، من از دست این سه تا بچه سکته نکنم خیلیه . . هر روز یکیشون یه حرکتی میزنه !خندید ، خندید و صداي خنده اش باعث شد لگدي محکم شکمم رو به تلاطم دربیاره . . با ذوق گفتم :- دستت رو بذار .. دستت رو بذار. .با تردید دست گذاشت روي نقطه ي برآمده ي تنم ، محلِ امنِ بچه هام . . . این بار دو تا ضربه . .از دوتا بچه . . . درستزیر دستِ کیان !کیانمهر این روزها مدام شگفت زده می شد از جانبِ بچه هاش !سر گذاشت روي شکمم :- بابا قربونتون بره . . . اي جان . . چه زوري هم دارن !خندیدم . . . تقه اي به در خورد و صداي غر غر هاي اهورا باعث شد کیان سربلند کنه :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۵٣- کلا این پسر با من مشکل داره !و باز خنده جوابِ من به مردِ دوست داشتنیِ زندگیم بود . . . !در باز شد و ترمه ، اهورا رو رويِ زمین گذاشت . . پسرکم افتان و خیزان ، با ذوق و شوق ، تند و سریع سعی می کرد بهما برسه . . می خندید . . نگاهم به پاهاي تپل و سفیدش افتاد که از شلواركِ بلندش مشخص بود . . تو آغوشِ کیان گمشد . . من این خانواده رو دوست داشتم . . من خانواده ام رو دوست داشتم !***کیانمهر :دو ماه بعد . . .کت از تن خارج کرده و روي تخت انداختم . . ترانه از درد پا می نالید ، جلوي پاش زانو زدم و مچ پاش رو توي دستهام گرفتم و آروم ماساژ دادم . . تمام مراسمِ عقد کیارش لحظه اي از پا ننشست !دست کشید به موهام :-نمی خواد . .برو دوش بگیر ، بیا بخواب .. دیر وقتِ !اهورا هم مدام میپیچید توي دست و پا . . گوشه ي تخت رو می گرفت و آویزون می شد ، چهار دست و پا از بین پاهامرد می شد . . دست هام رو دور کمرش حلقه کردم و کنار ترانه نشوندمش :- بگیر این تحفه ات رو !خندید و بوسید سر پسركِ پر جنب و جوش رو !اهورا نقی کرد ، اعتراضش رو به سمع و نظرمون رسوند و بعد از اینکه راه فراري براي خودش ندید ، سر روي پاي ترانهگذاشت .ترانه من و منی کرد :- کیان ؟خیره به مچ پاش گفتم :- هوم ؟!دوباره صدام زد :- کیان ؟م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۵۴سر بلند کردم :- جونم . . بفرما ؟لبخندي زد دندون نما :-کیان ؟ بریم مسافرت ؟چشم هام گرد شد :-چی میگی ؟ چی ؟!شونه بالاانداخت :- دلم میخواد بریم مسافرت . .نگاهی به شکم برآمده اش کردم :- با این حال ؟! با این شرایطت ؟سر کج کرد :- تو رو خدا ؟ ! ! !اخم کردم و بلند شدم :- حرفش رو هم نزن !مچ دستم رو گرفت :- تو رو خدا کیان . . جاي دوري نمیریم . . میریم برگ جهان . . . تو رو خدا . . دلم پوسید . . بچه ها که به دنیا بیاندیگه نمیشه جایی رفت . . . کیانمهر ؟-بَ . . . بَ !خشک شدم . . . این صداي ریز . . این صداي بچه گانه که براي ترانه نبود . . .-بَ . . .بَ !سربرگردوندم . . ترانه هم بهت زده خیره ي اهورا بود . . پسرم ، با اون یه دونه دندونش ، لبخندي پهن زده بود ، خیرهام بود و دست راستش رو به سمتم دراز کرده بود :- بَ . . بَ!م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۵۵کنارش نشستم . . ترانه با بغض گفت :- داره صدات میزنه . . .آب دهن فرو دادم و به اهورا گفتم :- جونم ؟خندید ، پر صدا :- بَ . . بَ ! بَ . . بَ!سرش رو به سینه ام چسبوندم ، صورتم خیس شد ، اهورا داشت من رو صدا می زد !***سیبی پوست کند و تکه اي مقابلم گرفت :-بخور و اون اخمات رو وا کن . .نتونستم جلوي ترانه مقاومت کنم!اون اصرار کرد و من انکار . . اون اصرار ، من انکار . . اون اصرار و . . دیگه انکاري نبود !مجبور شدم قبول کنم . . با کلی ترس و لرز !با سر به صندلی عقب اشاره زد :- خب سوگل و ترمه هم اومدن . . دیگه نگرانیت چیه ؟!دنده رو با حرص جا زدم :- اگه مشکلی برات پیش بیاد من چه غلطی بکنم ؟ آخه منِ خر رو بگو چرا حرفت رو گوش کردم !خندید و دستش بازوم رو نوازش کرد :- یه روزِ . . شب برمیگردیم . . .سري تکون دادم و لب از هم فاصله دادم و ترانه سیب رو توي دهانم هُل داد . . .ترمه با خوشحالی سر بین صندلی آورد :- کیان جون ؟ اونجا رودخونه هم داره ؟لبخندي زدم :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۵۶- آره عزیزم . . داره . .اهورا جیغی کشید که بیشتر از عصبانیت یا ترس ، نشونه ي خوشحالی بود . .ترانه سربرگردوند :- چی شد ؟سوگل خنده کنان گفت :- هیچی . . اسباب بازیش رو دادم دستش . . .از آینه نگاه به اهورایی کردم که این روزها با بابا گفتنش دل و دینم رو بیشتر از همیشه برده بود . . .تمام طول راه ، گوشه ي چشمم خیره ي ترانه بود که مدام دست می کشید روي شکمش . . آروم دستش رو گرفتم وروي دنده گذاشتم :- خوبی ؟خندید :- خیلی . چیزي نیست . . یه کم بچه ها شیطنت میکنن . .چیزي داشت روحم رو می درید . .یه نگرانی . . نگرانی اي که نمی ذاشت لذت ببرم از تصاویر پیش روم . .از محیط سرسبز روستا ، از آبِ روون رودخونه ، از آبشار ، باغات میوه . . .هوا رو به تاریکی می رفت که قصد کردیم برگردیم . .ترانه با مشتی آلبالو آروم کنارم گام بر می داشت و هر لحظه آلبالویی خوشرنگ رو فرو می برد . . .سوگل خمیازه اي کشید و اهورا رو توي آغوشش جا به جا کرد . . نگاهی هم به ترمه داشت که زیرانداز به دست گرفتهبود و جلوتر از همه راه می رفت . . .سبد توي دستم رو جابه جا کردم . . ترانه عقب مونده بود ، سرم رو به سمتش چرخوندم . .- ترانه !دست به شکم گرفته بود و خم شده بود . . سبد رو روي زمین گذاشتم و به سمتش دویدم . . دست دور کمرش حلقهکردم که چنگ زد به لباسم :- کیان !انقدر صداش ترسیده بود که صدام رو توي نطفه خفه کرد !م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۵٧لبش رو گزید ، نفس نفس زنان گفت :- وقتشه . . دارن میان !نگاهم نوسان داشت بین چشم هاش :- کی؟ چی ؟ کی قراره بیاد ؟سوگل کنارم ایستاد :- چی شده داداش ؟سرم رو به معنی نمیدونم تکون دادم . . نمیدونستم هم چی شده !ترانه با صورتی عرق کرده گفت :- بچه ها . . دارن میان !چشم هام بیرون پرید از حدقه :- الان ؟ وقتش نیست که ترانه . . چی میگی ؟!دیگه نتونست صداش رو کنترل کنه ، جیغی زد و پاهاش سست شد ، محکم تر گرفتمش . . دوباره جیغ زد . . هنوز کهزود بود ! دو هفته دیگه قرار بود بچه هام رو ببینم !ترمه با ترس گفت :- چی شده کیان جون ؟ آجی ؟ آجی ؟رو به سوگل گفتم :- برین یکی رو بیارین کمک . . برو !سوگل که رفت دست کشیدم به سر ترانه :- عزیزم .. چیزي نیست . . یه درد ساده اس !نصفه و نیمه لبخند زد :- می دونم . . دارن میان . . حسشون میکنم ، از صبح تقلا می کنن . . !پر بغص سرش داد زدم :- دختره ي کله شق . .کله شق ! اگه بلایی سرت بیاد من چه گ . . بخورم ؟ ! ؟م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۵٨دست کشید روي گونه ام :- چیزي نیست . . نترس !اما بلافاصله چنگ زد یقه ام رو و بعد جیغش گوشم رو پر کرد . . . !***هنوز جیغ می زد . . پشتِ در زمین رو متر می کردم . نمیتونستم توي خونه بمونم !توي خونه اي که یکی از اهالی بهمون پناه داده بود . . جایی گیر افتاده بودیم که حتی مرکز بهداشتی نداشت و قلبِ منبا هر جیغی که از درد می زد ، توي دهنم پشتک وارو می زد !انقدر درد داشت که حتی نشه به شهر رسوندش ، حالِ خوبی نداشت که بتونه حرکت ماشین رو تحمل کنه . . .دوباره جیغ زد و دوباره دستم مشت شد و روي دیوار نشست . . .عباس آقا ، مردي که خونه اش شده بود زایشگاه زنم ، دستی به شونه ام زد :- آروم باش مرد . . ان شاءالله به سلامت فارغ می شه . .آروم بودن چی بود ؟ مگه می تونستم آروم باشم ؟در باز شد و زینت خانم ، زنِ عباس آقا رو به من گفت :- قابله میگه بیا تو . . . میگه پیش زنت باشی واسه اش دلگرمی اي !و من نمیدونستم قابله ي پیر ، کسی که سالها بود دیگه بچه اي به دنیا نیاورده بود می تونست جونِ زنم و بچه هام رونجات بده ؟پاهام می لرزید وقتی داشت راه می گرفت به سمتِ ترانه . . کفش هام رو کندم و لحظه ي آخر نگاهی به عباس آقاکردم :- مراقب بچه ها باش . .انقدر ذهنم در گیر بود که نتونم سوگل ، ترمه و حتی اهورا رو که انگار فهمیده بود اوضاع خوب نیست و مظلوم تويِآغوش عمه اش پناه گرفته بود ؛ آروم کنم . .ولی با دیدن ترانه ، تازه فهمیدم عمق درد و فاجعه صداي جیغ نبود . . این زنی بود که صورتش سرخ بود ، این زنی بودکه زمین رو چنگ می زد . .دویدم و کنارش نشستم . . انگار حس کرد که کنارمش که چشم هایش بسته اش رو باز کرد . .م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۵٩با دیدنم هق زد :- کیانمهر . . . کیان . دارم میمیرم !قابله که نشسته بود پایین پاي ترانه تشر زد :- ساکت دختر . . زور بزن !دستش رو گرفتم :- عزیز دلم . . تموم میشه . . تموم میشه !دوباره جیغ زد و دستم رو فشرد :- خدا !دست آزام رو روي سرش کشیدم ، بلندتر داد زد :- خدا !خم شدم و پیشونیش رو بوسیدم ، با گریه داد زد :- کیان !قابله مدام ترانه رو تهیج می کرد براي زایمان . . براي اینکه تلاش کنه تا بچه هاش به دنیا بیان . . ولی مگه فایده ايداشت ؟ پنج ساعت داشت درد می کشید و تنم ذره ذره می سوخت با آتیشی که صداي بلندش به جونم می انداخت . . .قابله رو به من گفت :- بیا اینجا. . .با چشم هایی پر اشک نگاهش کردم و هنوز دست ترانه توي دستم بود ، تشر زد :- مردِ گنده رو . . میگم بیا اینجا !ترانه چنگ می زد به دستم براي اینکه رهاش نکنم . . ولی باید می رفتم !کنار پیرزن نشستم ، آرومتر گفت :- زنت سخت می زاد . . اینطوري که تو میترسی اون بیشتر هُل می کنه . . بشین اینجا ، دست روي زانوش بذار و نذارپاهاش رو به هم نزدیک کنه . .واي که چه عذابی می کشیدم وقتی مجبور بودم زانوهاش رو بگیرم و اون تقلا می کرد برايم.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۶٠جمع کردن پاهاش . . .رسما گریه می کردم ، چشم هام می سوخت از اشک . . لب می گزیدم تا هق هق نکنم . . . پیشونیم رو چسبوندم بهزانوش و با هر جیغی که می زد زمزمه می کردم:- جانم . . جانم . . جانم . .دست پیرزن بازوم رو گرفت :- برو بالا سرش . . . آهان پاشو . .بد اخلاق بود ولی تمام تلاشش براي این بود که خانواده ام رو سالم بهم برگردونه !کنار ترانه دراز کشیدم . .برام مهم نبود زینت خانمی که تازه باهاش آشنا شده بودیم مدام دور و برمون می چرخید تاچیزي کم نباشه . . برام مهم نبود همسایه ي زینت خانم بالاي سرمون نشسته بود و قرآن می خوند . . برام ترانه ايمهم بود که سرکج کرد سمتم .. . لبش رو گزید ، نفس نفس زنان گفت :- کیان ؟نجوا کردم :- جونِ کیان . .هق زد و جیغ زد . . بین هق هق هاش گفت :- وقتی مردم . . وقتی مردم . . بچه هام رو . .دست هام نشست روي لبش . . نیم خیز شدم روي تنی که پیچ و تاب می خورد . . توي صورتش غریدم :- حرف از رفتن نزن . . فهمیدي ؟ حرف از رفتن نزن . . تو حق نداري جایی بري . . حق نداري !دستم رو برداشتم و داد زدم :- حق نداري !صداي داد من ، جیغ هولناك ترانه و گریه ي بچه اي خونه رو پر کرد . . مبهوت ، سربرگردوندم . . قابله صلوات داد وموجودي خونی رو به دستِ زینت خانم سپرد . . رو به من گفت :- بزن تو صورتش . . نذار بخوابه . . .اما من فقط اون موجودي رو می دیدم که از تن ترانه بیرون کشیدن . . . که گریه می کرد . . !قابله داد زد :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۶١- میگم بزن تو صورتش !هُل شده سرم رو دو باره سمتِ ترانه گرفتم که چشم هاش نیمه باز بود ، لبخندي نشسته بود کنج لبش ، زمزمه کرد :- اومد . . .سر تکون دادم ، تند تند :- یکی شون . . .پلک هاش که روي هم افتاد ، بی اراده سیلیِ محکمی به صورتش زدم ، صدام بالا رفت :- تران ! ترانه . . منو . . نخواب . . . نخواب لعنتی !دوباره دستم رو نشوندم روي صورتش و آرزو کردم کاش دستم بشکنه که انقدر بی رحم روي صورتش فرود میاد . . .پلک هاش رو فاصله داد . . قابله دستش رو بالاي شکمش گذاشت و فشاري داد که ترانه دوباره جیغ زدن رو از سر گرفت. . . .زینت خانم نزدیکم شد ، بچه رو به دستم داد :- پسرته . . مبارك باشه . . .موجود کوچولو گریه می کرد . . پسرم ! بچه اي از خون خودم . . پیشونی خونی و کثیفش رو بوسیدم :- سلام بابایی . .ولی هوار ترانه از درد ، باعث شد دوباره بسپرمش دستِ زینت و دوباره بشینم کنار ترانه ، بلوطم ، زندگیم !***دمادم صبح بود . . دست هام بی حس بود از بس زیر دندون هاي ترانه مونده بود . . . پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم:- جونم . . جونم . . بمیرم برات . . یه کم . . یه کم دیگه . .بی رمق بود . . دیگه جیغ نمی زد چون صدایی براش نمونده بود . . . ولی بی نهایت داشت فشار رو تحمل می کرد . .چون هنوز دخترکم به دنیا نیومده بود . .قابله ي پیر هم که بغض کرده بود از درد ترانه رو به من گفت :- بهش بگو یه کم دیگه . . چیزي نمونده . . آباریک الله دختر . .یه کم . . آ مادر به قوربونت . .اشکم چکید روي صورتش :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ١٢۶٢- عزیز دلم . . تو رو خدا . . یه کم دیگه سعی کن قربونت برم . . ترانه ؟ خانمم ؟پلک هاش رو به زحمت از هم فاصله داد ، لب هاش خشکِ زده بود . .صورت سرخش از فشار توي هم می رفت :- کی . . . کیان !بوسه ام نشست گوشه ي لبش . . . داشتم می مُردم ! :- جونم عزیزم . . جونم . . خانمم نگاه ، پسرکت به دنیا اومده . . دختر کوچولت عقب مونده . . یه کم دیگه !چنگ زد به پیراهنم . . :- تو رو خدا . . .دستم رو توي دهنش فرو بردم :- فقط یه بار . . ترانه یه بار . . به خاطر همون خدا . . به خاطر بچه هامون . . جونِ من . .پلک هاش روي هم نشست ، دندون هاش رو فرو کرد توي دستم و با تمامِ قوا فشرد . . فریادش توي گلو خفه شده بود. . . و چند لحظه بعد . . صداي گریه ي دخترم اتاق رو پر کرد . . نفسِ عمیق ترانه رو به جون خریدم .