۱۳۹۹-۱۱-۶، ۰۴:۰۵ عصر
. متاسفانه همش با مامانم جروبحث میکنیم بابت اخلاقش. اصلا راز دار نیست هرچی بهش میگم میره به بقیه میگه کلافه شدم بخدا دیگه بهش اعتماد ندارم یه حس تنفر بهش پیدا کردم بابت این اخلاقش. مثلا بحث خواستگار اینا که میشه هنوز هیچی نشده به خواهراش میگه و اونا حسرتو…ولی خودشون زرنگن هیچیو نمیگن و پنهان میکنن از من و مامانم ولی برا من زنگ میزنن و فضولی و دخالت میکنن حتی از اوناهم متنفر شدم بخدا خسته و کلافم دیگه تحمل ندارم همش حرص و جوش و گریه دوست دارم بمیرم.