۱۳۹۹-۱۱-۲۲، ۰۲:۴۲ عصر
نام رمان:کلت طلایی
خلاصه:کسی که تو زندگی هیچ کاری نداره جز...کشتن.می کشه و براش اهمیت نداره کی جلوشه.کسی که از نعمت زندگی محروم می کنه کیه واسش مهم نیست.
نام نویسندهilversoa horse
مقدمه
از نور می آیم....
نفس می کشم....
چشم باز می کنم....
زندگی می کنم.....
و....
به سوی تاریکی می دوم....
با قلبی بسان سنگ....
در تاریکی شناور می شوم....
مهربانی را سر در قلبم بر دار می آیزم....
چاقو را در قلب محبت میزنم و .....
سه گلوله حرام انسانیت مینمایم....
در تاریکی می رقصم....
چشمانم را میبندم....
نفس نمی کشم....
نفسش را می گیرم....
چشم هایش را تا ابدیت بسته نگاه میدارم....
در میان نور و غرق در تاریکی می رقصم....
رقصی تلخ در میان دریایی از نفس های گرفته شده.... چشمان همیشه بسته و..... انسانیت های خاک شده....
چشمانم را نمیبندم....
نفسی میکشم و....
نفس ها میگیرم....
چشم ها بسته می شوند برای ابدیت....
با چشم باز میگیرم!
نفس انسانیت را...
و چشمان مهربانی را برای همیشه...
و مردم را میکشم!
با چشمان باز و در تاریکی قلبم....
خلاصه:کسی که تو زندگی هیچ کاری نداره جز...کشتن.می کشه و براش اهمیت نداره کی جلوشه.کسی که از نعمت زندگی محروم می کنه کیه واسش مهم نیست.
نام نویسندهilversoa horse
مقدمه
از نور می آیم....
نفس می کشم....
چشم باز می کنم....
زندگی می کنم.....
و....
به سوی تاریکی می دوم....
با قلبی بسان سنگ....
در تاریکی شناور می شوم....
مهربانی را سر در قلبم بر دار می آیزم....
چاقو را در قلب محبت میزنم و .....
سه گلوله حرام انسانیت مینمایم....
در تاریکی می رقصم....
چشمانم را میبندم....
نفس نمی کشم....
نفسش را می گیرم....
چشم هایش را تا ابدیت بسته نگاه میدارم....
در میان نور و غرق در تاریکی می رقصم....
رقصی تلخ در میان دریایی از نفس های گرفته شده.... چشمان همیشه بسته و..... انسانیت های خاک شده....
چشمانم را نمیبندم....
نفسی میکشم و....
نفس ها میگیرم....
چشم ها بسته می شوند برای ابدیت....
با چشم باز میگیرم!
نفس انسانیت را...
و چشمان مهربانی را برای همیشه...
و مردم را میکشم!
با چشمان باز و در تاریکی قلبم....