۱۴۰۰-۳-۹، ۰۷:۲۶ صبح
در این مطلب داستان جزیره ای زیبا و عجیب به نام خضرا را که در کتاب بحارالانوار آمده را بیان میکنیم
خواهشمند است چنانچه شما اطلاعات بیشتری دارید در اختیار اعضای عطاملک نیز بگذارید
همچنین تحقیق بیشتر در مورد جزیره ی خضرا را از علاقه مندان خواستاریم
جزیره ى خضراء
مرحوم علامه مجلسى قدس سره در بحارالانوار (ج 52، ص 159) مىنویسند:
رساله اى یافتم مشهور به داستان جزیره ى خضراء . . . و چون آن را در کتابهاى روایى ندیدم، عین آن را در فصل جداگانه اى آوردم .
یابنده ى آن متن مىگوید: در آن متن چنین آمده است:
من (فضل بن یحیى کوفى) در سال 699 ه . ق . در کربلا از دو نفر، داستانى شنیدم . آن ها داستان را، از زین الدین على بن فاضل مازندرانى، نقل مىکردند . داستان مربوط به جزیره ى خضرا در دریاى سفید بود . مشتاق شدم داستان را از خود على بن فاضل بشنوم . به همین دلیل به حله رفتم و در خانه ى سید فخرالدین، با على بن فاضل ملاقات کردم و اصل داستان را جویا شدم .
او، داستان را در حضور عده اى از دانشمندان حله و نواحى آن چنین بازگو کرد: سالها در دمشق نزد شیخ عبدالرحیم حنفى و شیخ زین الدین على مغربى اندلسى تحصیل مىکردم . روزى شیخ مغربى عزم سفر به مصر کرد . من و عدهاى از شاگردان با او همراه شدیم . به قاهره رسیدیم . استاد مدتى در الازهر به تدریس پرداخت، تا اینکه نامه اى از اندلس آمد که خبر از بیمارى پدر استاد مىداد . استاد عزم اندلس کرد . من و برخى از شاگردان با او همراه شدیم .
به اولین قریه اندلس که رسیدیم، من بیمار شدم . به ناچار، استاد مرا به خطیب آن قریه سپرد و خود به سفر ادامه داد .
سه روز بیمار بودم، پس از آن، روزى در اطراف ده قدم مىزدم که کاروانى از طرف کوههاى ساحل دریاى غربى وارد شدند و با خود پشم و روغن و کالاهاى دیگر داشتند . پرسیدم: از کجا مىآیند؟ گفتند: از دهى از سرزمین بربرها مىآیند که نزدیک جزایر رافضیان است .
هنگامى که نام رافضیان را شنیدم، مشتاق زیارت آنان شدم . تا محل آنان، 25 روز راه بود که دو روز بىآب و آبادى و بقیه آباد بودند، حرکت کردم و به سرزمین آباد رسیدم . به جزیرهاى رسیدم با دیواره اى بلند و برجهاى مستحکم که بر ساحل دریا قرار داشت . مردم آن جزیره، شیعه بودند و اذان و نماز آنها بر هیات شیعیان بود .
آنان از من پذیرایى کردند . پرسیدم: غذاى شما از کجا تامین مىشود؟ گفتند: از جزیره ى خضراء در دریاى سفید که جزایر فرزندان امام زمان (عج) است که سالى دو مرتبه، براى ما غذا مىآورند .
منتظر شدم تا کاروان کشتىها از جزیرهى خضراء سید . فرماندهى آن، پیرمردى بود که مرا مىشناخت و اسم من و پدرم را نیز مىدانست . او مرا با خود به جزیره ى خضراء برد .
شانزده روز که گذشت، آب سفیدى در اطراف کشتى دیدم و علت آن را پرسیدم . شیخ گفت: این دریاى سفید است و آن جزیره ی خضراءاین آبهاى سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه کشتى دشمنان ما وارد آن شود، غرق مىگردد . وارد جزیره شدیم . شهر داراى قلعه ها و برجهاى زیاد و هفت حصار بود . خانه هاى آن از سنگ مرمر روشن بود . . . .
در مسجد جزیره با سید شمس الدین محمد که عالم آن جزیره بود، ملاقات کردم . او مرا در مسجد جاى داد . آنان نماز جمعه مىخواندند (واجب مىدانستند .) از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولى من نایب خاص او هستم . به او گفتم: امام را دیدهاى؟ گفت: نه، ولى پدرم، صداى او را شنیده و جدم، او را دیده است .
سید مرا به اطراف برد . در آنجا کوهى مرتفع بود که قبه اى در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند . سید گفت: من هر صبح جمعه آنجا مىروم و امام زمان را زیارت مىکنم و در آنجا ورقه اى مىیابم که مسایل مورد نیاز درآن نوشته شده است .
من نیز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذیرایى کردند . . . در مورد دیدن امام زمان (عج) از آنان پرسیدم، گفتند: غیر ممکن است .
درباره ى سید شمس الدین از شیخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسیدم . گفت: او از فرزندان فرزندان امام است و بین او و امام، پنج واسطه است .
با سید شمس الدین، گفت وگوى بسیار کردم و قرآن را نزد او خواندم . از او دربارهى ارتباط آیات و اینکه برخى آیات، با قبل بى ارتباط هستند، پرسیدم . پاسخ داد: . . . . مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآورى کردند . از همین رو، آیاتى که در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط کردند . از همین جهت، آیات را نامربوط مىبینى، ولى قرآن على علیه السلام که نزد صاحب الامر (عج) است، از هر نقصى مبراست و همه چیز در آن آمده است .
در جمعهى دومى که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صداى بسیار زیادى از بیرون مسجد شنیده شد . پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه ى میانى ماه سوار مىشوند و منتظر فرج هستند .پس از اینکه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش کردى؟ گفتم: نه . گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر
باقى ماندهاند .
از سید پرسیدم: علماى ما احادیثى نقل مىکنند که هر کس پس از غیبت ادعا کند مرا دیده است، دروغ مىگوید . حال چگونه است که برخى از شما، او را مىبینید؟
سید گفت: درست مىگویى، ولى این حدیث مربوط به زمانى است که دشمنان آن حضرت و فرعونهاى بنى العباس فراوان بودند، اما اکنون که این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممکن است .
سید شمس الدین ادعا کرد که: تو نیز امام زمان (عج) را دو مرتبه دیدهاى، ولى نشناخته اى . همچنین گفت که آن حضرت، خمس را بر شیعیان خود مباح کرده است و آن حضرت هر سال حج مىگذارد و پدرانش را در مدینه، عراق و طوس زیارت مىکند .
این خلاصه اى از داستان بود . البته کسانى که خواهان اطلاع دقیقترى هستند، مىتوانند داستان را در بحارالانوار یا منابع دیگر مطالعه کنند .
منبع داستان جزیره خضرا
http://ebn-teyhan.blog.ir/1400/03/07/%D8...8%A7%D8%A1
خواهشمند است چنانچه شما اطلاعات بیشتری دارید در اختیار اعضای عطاملک نیز بگذارید
همچنین تحقیق بیشتر در مورد جزیره ی خضرا را از علاقه مندان خواستاریم
جزیره ى خضراء
مرحوم علامه مجلسى قدس سره در بحارالانوار (ج 52، ص 159) مىنویسند:
رساله اى یافتم مشهور به داستان جزیره ى خضراء . . . و چون آن را در کتابهاى روایى ندیدم، عین آن را در فصل جداگانه اى آوردم .
یابنده ى آن متن مىگوید: در آن متن چنین آمده است:
من (فضل بن یحیى کوفى) در سال 699 ه . ق . در کربلا از دو نفر، داستانى شنیدم . آن ها داستان را، از زین الدین على بن فاضل مازندرانى، نقل مىکردند . داستان مربوط به جزیره ى خضرا در دریاى سفید بود . مشتاق شدم داستان را از خود على بن فاضل بشنوم . به همین دلیل به حله رفتم و در خانه ى سید فخرالدین، با على بن فاضل ملاقات کردم و اصل داستان را جویا شدم .
او، داستان را در حضور عده اى از دانشمندان حله و نواحى آن چنین بازگو کرد: سالها در دمشق نزد شیخ عبدالرحیم حنفى و شیخ زین الدین على مغربى اندلسى تحصیل مىکردم . روزى شیخ مغربى عزم سفر به مصر کرد . من و عدهاى از شاگردان با او همراه شدیم . به قاهره رسیدیم . استاد مدتى در الازهر به تدریس پرداخت، تا اینکه نامه اى از اندلس آمد که خبر از بیمارى پدر استاد مىداد . استاد عزم اندلس کرد . من و برخى از شاگردان با او همراه شدیم .
به اولین قریه اندلس که رسیدیم، من بیمار شدم . به ناچار، استاد مرا به خطیب آن قریه سپرد و خود به سفر ادامه داد .
سه روز بیمار بودم، پس از آن، روزى در اطراف ده قدم مىزدم که کاروانى از طرف کوههاى ساحل دریاى غربى وارد شدند و با خود پشم و روغن و کالاهاى دیگر داشتند . پرسیدم: از کجا مىآیند؟ گفتند: از دهى از سرزمین بربرها مىآیند که نزدیک جزایر رافضیان است .
هنگامى که نام رافضیان را شنیدم، مشتاق زیارت آنان شدم . تا محل آنان، 25 روز راه بود که دو روز بىآب و آبادى و بقیه آباد بودند، حرکت کردم و به سرزمین آباد رسیدم . به جزیرهاى رسیدم با دیواره اى بلند و برجهاى مستحکم که بر ساحل دریا قرار داشت . مردم آن جزیره، شیعه بودند و اذان و نماز آنها بر هیات شیعیان بود .
آنان از من پذیرایى کردند . پرسیدم: غذاى شما از کجا تامین مىشود؟ گفتند: از جزیره ى خضراء در دریاى سفید که جزایر فرزندان امام زمان (عج) است که سالى دو مرتبه، براى ما غذا مىآورند .
منتظر شدم تا کاروان کشتىها از جزیرهى خضراء سید . فرماندهى آن، پیرمردى بود که مرا مىشناخت و اسم من و پدرم را نیز مىدانست . او مرا با خود به جزیره ى خضراء برد .
شانزده روز که گذشت، آب سفیدى در اطراف کشتى دیدم و علت آن را پرسیدم . شیخ گفت: این دریاى سفید است و آن جزیره ی خضراءاین آبهاى سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه کشتى دشمنان ما وارد آن شود، غرق مىگردد . وارد جزیره شدیم . شهر داراى قلعه ها و برجهاى زیاد و هفت حصار بود . خانه هاى آن از سنگ مرمر روشن بود . . . .
در مسجد جزیره با سید شمس الدین محمد که عالم آن جزیره بود، ملاقات کردم . او مرا در مسجد جاى داد . آنان نماز جمعه مىخواندند (واجب مىدانستند .) از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولى من نایب خاص او هستم . به او گفتم: امام را دیدهاى؟ گفت: نه، ولى پدرم، صداى او را شنیده و جدم، او را دیده است .
سید مرا به اطراف برد . در آنجا کوهى مرتفع بود که قبه اى در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند . سید گفت: من هر صبح جمعه آنجا مىروم و امام زمان را زیارت مىکنم و در آنجا ورقه اى مىیابم که مسایل مورد نیاز درآن نوشته شده است .
من نیز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذیرایى کردند . . . در مورد دیدن امام زمان (عج) از آنان پرسیدم، گفتند: غیر ممکن است .
درباره ى سید شمس الدین از شیخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسیدم . گفت: او از فرزندان فرزندان امام است و بین او و امام، پنج واسطه است .
با سید شمس الدین، گفت وگوى بسیار کردم و قرآن را نزد او خواندم . از او دربارهى ارتباط آیات و اینکه برخى آیات، با قبل بى ارتباط هستند، پرسیدم . پاسخ داد: . . . . مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآورى کردند . از همین رو، آیاتى که در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط کردند . از همین جهت، آیات را نامربوط مىبینى، ولى قرآن على علیه السلام که نزد صاحب الامر (عج) است، از هر نقصى مبراست و همه چیز در آن آمده است .
در جمعهى دومى که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صداى بسیار زیادى از بیرون مسجد شنیده شد . پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه ى میانى ماه سوار مىشوند و منتظر فرج هستند .پس از اینکه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش کردى؟ گفتم: نه . گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر
باقى ماندهاند .
از سید پرسیدم: علماى ما احادیثى نقل مىکنند که هر کس پس از غیبت ادعا کند مرا دیده است، دروغ مىگوید . حال چگونه است که برخى از شما، او را مىبینید؟
سید گفت: درست مىگویى، ولى این حدیث مربوط به زمانى است که دشمنان آن حضرت و فرعونهاى بنى العباس فراوان بودند، اما اکنون که این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممکن است .
سید شمس الدین ادعا کرد که: تو نیز امام زمان (عج) را دو مرتبه دیدهاى، ولى نشناخته اى . همچنین گفت که آن حضرت، خمس را بر شیعیان خود مباح کرده است و آن حضرت هر سال حج مىگذارد و پدرانش را در مدینه، عراق و طوس زیارت مىکند .
این خلاصه اى از داستان بود . البته کسانى که خواهان اطلاع دقیقترى هستند، مىتوانند داستان را در بحارالانوار یا منابع دیگر مطالعه کنند .
منبع داستان جزیره خضرا
http://ebn-teyhan.blog.ir/1400/03/07/%D8...8%A7%D8%A1