۱۴۰۰-۵-۱۴، ۰۹:۰۰ صبح
داستان کاسب مشاور
از شما خواهش می کنم فکر نکنید که من آدم خشنی هستم ولی آن روز واقعاً دوست داشتم این آدمی که دارم به او مشاوره میدهم را بندازم تو استخر سوسمارها .
علت عصبانیت من این بود که بعد از ۸۰ جلسه مشاوره این سؤال را می شنیدم که جناب چوپانیان الان به نظر شما چه شغلی مناسب من است .
گاهی فکر میکنم مراجعین من دوقلو هستند و در برخی جلسات قل دیگرشان را صرفا جهت خنده میفرستند یعنی آنقدر از ماجرا پرت هستند که دیوانه میشوم و مجبورم همه چیز را از نو برایشان تفهیم کنم .
دیروز یکی از همین مدل مراجعینم که هیچ وقت به پیشنهاداتم عمل نکرد از دنیا رفت. نفس راحتی کشیدم و نگران نبودم که دیگر مرا دچار عذاب وجدان می کند .
خبر مرگش را تلفنی همسر آن مرحوم اطلاع داد و من را برای مجلس ختمش دعوت کرد
در پایان مکالمه گفت همسرم خیلی از شما تعریف میکرد
پرسیدم ممنون میشوم بفرمایید دقیقاً با چه تعابیری از من تعریف میکردند .
گفت همسرم همیشه میگفت آدمی صبورتر از شما نمی شناخته پیش هر مشاوری که رفته بود عذر او را در جلسه سوم خواسته بودند پرسیدم خدا بیامرز بالاخره توانست شغل مناسبی برای خودش پیدا کند؟
گفت ایشان مالک یک مجتمع تجاری اداری بود!!! پرسیدم پس چرا می آمد پیش من برای مشاوره؟
گفت اگر مزاحم شما می شد علتش این بود که به مستاجرینش مشاوره شغلی میداد و هر جلسه به جای یکی از آنها میآمد پیش شما و نقش او را بازی می کرد! از ایشان تشکر کردم و آدرس دقیق مسجد رستوران را پرسیدم.
پی نوشت : زمان این داستان را قبل از شیوع کرونا فرض کنید در آن زمانها بهره برداری از مسجد و رستوران خطرناک نبود
#خاطرات_یک_مشاور
از شما خواهش می کنم فکر نکنید که من آدم خشنی هستم ولی آن روز واقعاً دوست داشتم این آدمی که دارم به او مشاوره میدهم را بندازم تو استخر سوسمارها .
علت عصبانیت من این بود که بعد از ۸۰ جلسه مشاوره این سؤال را می شنیدم که جناب چوپانیان الان به نظر شما چه شغلی مناسب من است .
گاهی فکر میکنم مراجعین من دوقلو هستند و در برخی جلسات قل دیگرشان را صرفا جهت خنده میفرستند یعنی آنقدر از ماجرا پرت هستند که دیوانه میشوم و مجبورم همه چیز را از نو برایشان تفهیم کنم .
دیروز یکی از همین مدل مراجعینم که هیچ وقت به پیشنهاداتم عمل نکرد از دنیا رفت. نفس راحتی کشیدم و نگران نبودم که دیگر مرا دچار عذاب وجدان می کند .
خبر مرگش را تلفنی همسر آن مرحوم اطلاع داد و من را برای مجلس ختمش دعوت کرد
در پایان مکالمه گفت همسرم خیلی از شما تعریف میکرد
پرسیدم ممنون میشوم بفرمایید دقیقاً با چه تعابیری از من تعریف میکردند .
گفت همسرم همیشه میگفت آدمی صبورتر از شما نمی شناخته پیش هر مشاوری که رفته بود عذر او را در جلسه سوم خواسته بودند پرسیدم خدا بیامرز بالاخره توانست شغل مناسبی برای خودش پیدا کند؟
گفت ایشان مالک یک مجتمع تجاری اداری بود!!! پرسیدم پس چرا می آمد پیش من برای مشاوره؟
گفت اگر مزاحم شما می شد علتش این بود که به مستاجرینش مشاوره شغلی میداد و هر جلسه به جای یکی از آنها میآمد پیش شما و نقش او را بازی می کرد! از ایشان تشکر کردم و آدرس دقیق مسجد رستوران را پرسیدم.
پی نوشت : زمان این داستان را قبل از شیوع کرونا فرض کنید در آن زمانها بهره برداری از مسجد و رستوران خطرناک نبود
#خاطرات_یک_مشاور