قرارگاه سایبری عطاملک
  • رادیو عشق
  • مشاوره خانواده
  • طراحی لوگو
  • عضویت طلایی
    • ورود
    • ثبت نام
    ورود
    نام کاربری:
    گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
     
    یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
  • ورود
  • ثبت نام
ورود
نام کاربری:
گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
 
یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی متصل شوید

قرارگاه سایبری عطاملک › حیات طیبه › هنر › کتاب | رمان | ادبیات v
« قبلی 1 … 4 5 6 7 8 … 29 بعدی »
› هنوز رژیم داری؟ - داستان کوتاه

آخرین مطالب ارسالی
آمار انجمن
آخرين ارسال ها
موضوع نويسنده آخرين ارسال کننده انجمن
  رونالدو و تاثیر میلیونی آن بر روی پیج النصر samira99 samira99 سواد رسانه ای و جنگ نرم
  [عشق و ازدواج]  آشنایی Fatemeh pi ملایجردی مشاوره خانواده و ازدواج
  [ مشاوره فردی]  ] اشتباه بزرگی کردم خیلی پشی... GolMah ملایجردی مشاوره خانواده و ازدواج
  [ مشاوره فردی]  ] مشاوره میخواستم درباره موض... هانا عطیمی ADMIN مشاوره خانواده و ازدواج
  طرز تهیه پیتزا پپرونی Mina1382 noorafshan بانوی ایرانی
  [تولید انجمن]  مشاوره ویژه کاربران طلایی ADMIN ADMIN مشاوره خانواده و ازدواج
  طراحی گرافیکی ویژه کاربران طلایی ADMIN ADMIN تولیدات حوزه چاپ و گراف...
برترین امتیاز گیرندگان
ADMIN 25901
رمان 6198
~~sara~~ 2495
مشاورانه 2481
*Ertebat* 1299
sarah 1283
محمدی پور 1159
abasaleh 1012
برترين ارسال کنندگان
ADMIN 9436
رمان 1571
kabootar 1216
مشاورانه 751
~~sara~~ 563
narges 414
sarah 274
mohamadi1392 246

فروش دامنه bloger.app | مشاوره خانواده در واتساپ | دانلود سخنرانی‌های رائفی پور | کتاب صوتی لهوف | نذر فرهنگی |
Your browser does not support the audio element.

امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالت‌های نمایش موضوع

هنوز رژیم داری؟ - داستان کوتاه

ADMIN آفلاین
بنیانگذار قرارگاه سایبری
********
امتیاز: 25,902
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۸۹
محل سکونت: شهرستان جوین
اعتبار: 250
میزان اخطار: 0%
سپاس ها 241
سپاس شده 441 بار در 354 ارسال
#1
۱۳۹۹-۳-۲، ۰۴:۳۳ عصر
جوان تر که بودم،واسه خرج و مخارج تحصیلم مجبور شدم توی یه رستوران کار کنم، اونجا گارسون بودم.
رستوران ما به مرغ سوخاری هاش معروف بود، البته نمی شد از سیب زمینی سرخ کرده هاش هم گذشت، خلاصه اینکه پاتوق دختر پسرهای جوان بود.
صاحب رستوران مرد با انصافی بود، از اون سبیلوهای باحال، خیلی هوای زیردست هاش رو داشت، ما بهش می گفتیم رییس.
یه روز که می خواستم غذای مشتری ها رو ببرم، رییس من رو کشید کنار و گفت: میز شماره دو، اون دختر مو بوره، بدجور دیوونه ش شدم، هرکاری بخواد واسش می کنم.
گفتم: رییس، خیلی خوبه ها، ولی فکر نکنم پا بده!
رییس گفت: هر روز با دوست هاش می آد اینجا، می دونی که من خجالتی ام، آمارش رو بگیر، جبران می کنم.
چند دقیقه بعد وقتی غذای اون دخترها رو روی میزشون میذاشتم، شنیدم داشتن درباره این حرف میزدن که سبیل چه چیز مزخرفیه.
رو کردم به دختر مو بور و گفتم: غذای شما با طراحی مخصوص آقای رییس سرو شده.
دختره نگاهی به رییس انداخت که دست هاش رو زیر چونه اش زده بود و اون رو دید میزد.
به ریس گفتم طرف انگار با سبیل حال نمی کنه، رییس رفت تو دستشویی و بدون سبیل هاش برگشت.
فردای اون روز وقتی باز داشتم غذای دخترها رو روی میز میذاشتم، بو بردم که اون ها دانشجوی زبان فرانسه ن.
رییس بلافاصله دوره فشرده زبان فرانسه ثبت نام کرد و بعد، منو رستوران رو فرانسوی کردیم!
داستان به همین جا ختم نشد، وقتی یه روز رییس نقاشی ‘جیغ’ اثر معروف ‘ادوارد مونچ’ رو تو دست دختر مو بور دید، به سرش زد دیوارهای رستوران رو پر از نقاشی های ‘ادوارد مونچ’ کنه، رییس ما از یه سبیلو که فقط بلد بود مرغ سرخ کنه، تبدیل شد به یه دلباخته نقاشی که یه سیگار برگ همیشه گوشه لبش بود.
یه روز من پا پیش گذاشتم و به دختره گفتم که مادمازل، رییس ما بدجور خاطر شما رو می خواد!
دختر فقط نگاه کرد و جوابی نداد.
از اون روز دیگه دختر مو بور با دوست هاش به رستوران نیومد و وقتی قضیه رو از دوست هاش پرسیدم، گفتن اون رژیم گرفته، من هم که فهمیدم جریان از چه قراره، واسه اینکه حال رییس گرفته نشه، بهش گفتم طرف رژیم گرفته.
رییس هم منو رستوران رو عوض کرد و از اون به بعد فقط غذای رژیمی سرو میشد.
اوضاع همینطوری ادامه داشت، اما من دیگه درسم تموم شد و از اون شهر رفتم.
وقتی بعد از چند سال به اونجا برگشتم، دیدم که جای اون رستوران یه گالری نقاشی دایر کردن و بالاش به فرانسوی نوشتن:
êtes-vous toujours sur l’alimentation?
یعنی، هنوزم رژیم داری؟
ان الله مع الصابرین

رادیو عشق ❤


قرائت صلوات و فاتحه برای پسر عمویم
پاسخ
وب سایت ارسال‌ها اعتباردهی
پاسخ اخطار
 سپاس شده توسط
« قدیمی‌تر | جدیدتر »


موضوعات مرتبط با این موضوع…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  متون کوتاه با موضوع شهادت امام حسین ADMIN 8 570 ۱۴۰۰-۵-۲۳، ۰۵:۴۱ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
  داستان کاسب مشاور ADMIN 0 336 ۱۴۰۰-۵-۱۴، ۱۰:۰۰ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  رمان کوتاه جردن جنوبی رمان 69 3,879 ۱۳۹۹-۱۱-۱۶، ۰۷:۵۱ عصر
آخرین ارسال: رمان
Heart داستان کوتاه ایمیل به خدا ADMIN 1 1,293 ۱۳۹۹-۹-۱، ۰۷:۵۸ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  دوستی را با داستان بیاموزیم sam44 0 743 ۱۳۹۴-۹-۱۰، ۰۵:۰۴ عصر
آخرین ارسال: sam44
  کوتاه کردن دست مردم از کتاب در چهار حرکت saba27 0 619 ۱۳۹۴-۷-۱۱، ۰۳:۱۳ عصر
آخرین ارسال: saba27
  داستان زیبای چه كشكی، چه پشمی sana 0 1,055 ۱۳۹۴-۶-۱۸، ۰۹:۳۴ عصر
آخرین ارسال: sana
  داستان جالب راننده اتوبوس aniaz 0 597 ۱۳۹۴-۶-۱۷، ۰۹:۱۶ عصر
آخرین ارسال: aniaz
  داستان آمادگی برای رفتن melika 0 1,062 ۱۳۹۴-۶-۱۵، ۱۰:۳۷ صبح
آخرین ارسال: melika
  داستان آموزنده بادکنک من farnoosh 0 705 ۱۳۹۴-۲-۵، ۱۲:۴۶ عصر
آخرین ارسال: farnoosh

  • مشاهده‌ی نسخه‌ی قابل چاپ


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
  • صفحه‌ی تماس
  • بازگشت به بالا
  • بایگانی
  • امتیازات کاربران
قدرت گرفته ازMyBB و پارسی شده توسط MyBBIran.com
طراحی شده توسط Rooloo | ترجمه و طراحی مجدد توسط ParsanIT.ir

برو بالا
حالت خطی
حالت موضوعی