۱۴۰۰-۶-۱۰، ۰۶:۳۱ صبح
• مدت زمان: 00:13:08
• صوت مرجع: خانواده خوب(2) - جلسه1
مدت: 13 دقیقه |دریافت با کیفیت: [پایین(1.75MB) | متوسط(6.05MB) ]
متن:
آدم اگر در زندگی یک مقدار ندید بدید باشد و گرفتار روحیاتی باشد که ناشی از خیلی کمبودها و چشم و همچشمیها و تعبیر عقده را نمیخواهم بکار ببرم، گرههای روحی باشد، زیاد دنبال این نیستش که برای چی باید زندگی کند. فعلاً برایش این اهمیت دارد که باید زندگی کند. برایش این اهمیت دارد که باید بهتر زندگی کند. اما اینکه برای چی باید زندگی کند این میگوید فعلاً بگذار کنار، من اول خانه باید داشته باشم، من باید فعلاً زندگی لذتبخش داشته باشم، من باید نمیدانم خیلی از این حرفها. ولی بعد از یک مدتی که آدم آرامش پیدا کرد، اگر خدا این آرامش را به آدم بدهد، کمکم آدم میگوید راستی من برای چی دارم زندگی میکنم؟ برای کی دارم زندگی میکنم؟
چرا باید حتی خوش بگذرانم؟ بله برای آدمهای ندید بدید خوش گذراندن یک هدف است. ولی آدمها وقتی که یک کمی چشم و دل سیری پیدا میکنند، میگوید من اصلاً برای کی یا برای چی یا به چه عشقی باید خوش بگذرانم؟ خودِ خوشگذرانی هم برایش پوچ میشود اگر هدف برتری برای آن نداشته باشد. آدمها آرام باشند اینجوریاند. آدمها اگر هولشان نکنند، هولشان ندهند، اینجوریاند. میگوید آخر برای چی مثلاً؟ آدمها وقتی یک مقدار آرام شدند و درگیر مقایسهها نشدند، میگویند ما برای چی داریم زندگی میکنیم؟! به موضوع هدف میرسد. ما ازدواج نمیکنیم که ازدواج کرده باشیم؛ ما بچهدار نمیشویم که بچهدار شده باشیم؛ ما غذا نمیخوریم که غذا خورده باشیم. ما زندگی نمیکنیم که زندگی کرده باشیم. آدم باید به یک هدفی، به یک عشقی زندگی کند. یک چیزی که برتر از زندگی باشد. بشود کلّ زندگی را فدایش کرد، بشود کلّ زندگی را برای او قرار داد.
خب خیلیها به این نقطه از زندگی هیچوقت نمیرسند. این یک بلوغ روحی میخواهد. خیلیها بالغ نمیشوند. ما خیلی باید نمیدانم دوز شکر را ببریم بالا توی خونمان؟ آرامش مثلاً در زندگیمان افزایش بدهیم؟ نمیدانم باید چهکار بکنیم که به این نقطه برسیم. مثلاً اگر شاکر بشویم یک مدتی، کمکم به یک آرامشی میرسیم که عقدهایها هیچوقت به این آرامش نمیرسند. اگر شاکر بشویم، آدمهای حسود و درگیر مقایسه هیچوقت به این آرامش نمیرسند. خیلی زیاد خودمان را درگیر سرگرمیهای هیجانیای که فقط انرژی از ما میگیرند ولی در کنارش آرامش هم به ما نمیدهند، بلکه آرامش را هم سلب میکنند فرصتهای ما را هم از بین میبرند، باید این کار را بکنیم. سحر بیدار شویم چطور است؟ بینالطلوعین سرِ سجاده ذکر بگوییم؟ وقت برای نماز بگذاریم مفصّل؟ نمیدانم باید چهکار کنیم یک مقدار آرام بشویم. خداوند متعال که روزی سه مرتبه ترمز دستی ما را میکشد. آقا صبر کن! کجا داری میروی؟ ما را میبرد سرِ سجاده. نماز هم که دیدید چقدر جالب است. نیست به شدت تکراری است، به آدم فرصت میدهد فکر کند. نیست اصلاً جذابیت و جدید بودن توی نماز نیست! گفت آقا چرا اینقدر تند نمازت را خواندی؟ گفت چون از حفظ خواندم. از حفظ است همهاش را دیگر. مثل برای رانندههای خیلی حرفهای دنده عوض میکنند اصلاً متوجه نمیشوند این رکعت عوض میکند اصلاً متوجه نمیشود. بعد میرود گمشدههای دیگرش را پیدا میکند. آن سیبزمینی را کجا گذاشته بودم؟ ها! تازه فهمیدم.
نماز ترمزدستی زندگی آدم کشیده میشود آدم توی بیداری روحش استراحت کند یک کمی آرام باش. برای چی آمدی در این دنیا داری زندگی میکنی؟ «مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک»؛ من مال اینجا نیستم چند روزی «قفسی ساختهاند از بدنم»؛ من توی قفسم الآن. من یک جای دیگر هستم. نماز مال این است دیگر، نماز برای این است که آدم متوجه آن هدف عالی زندگیاش بشود. متوجه پوچی درگیریها بشود. حالا ما از وقتمان توی نماز استفاده میکنیم برای اینکه گمشدههایمان را پیدا کنیم آن دیگر از زرنگی ما است، ما از آب هم کره میگیریم دیگر ما بلدیم چهکار کنیم. خداوند متعال میفرماید خوب شد نماز خواندی گمشدهها را پیدا کردی حداقل.
آدمهایی که آرام هستند به هدف زندگی فکر میکنند. آدمهایی که لحظههای آرامشی دارند به هدف زندگی فکر میکنند. ولی آرامش را ندارند فقط زندگی میکنند، فقط میخواهند کمبودهای زندگی را برطرف بکنند. من یک خبری بدهم، آدمهایی که این آرامش را ندارند و به هدف زندگی فکر نمیکنند و همهاش درگیر زندگی هستند که کمبودهای زندگی را برطرف بکنند، اینها مشکلاتشان توی زندگی ده برابر بیشتر است.
من خیلی رحم کردم گفتم ده برابر. باید میگفتم صد برابر. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً»؛ هر کسی از یاد من غفلت بکند، زندگی را بَرش سخت خواهم کرد. سختتر میشود زندگی. شما وقتت را بگذار برای خدا. بگو خدایا میخواهم چند دقیقه سرِ سجاده بنشینم فکر کنم. من چند سال دیگر زندهام؟ من برای چی اصلاً آمدم؟ چی از من میخواهی؟ من باید دنبال چی باشم؟ آنوقت شما بلند میشوید ده تا از مشکلاتت را خدا حل کرده. من نمیدانم چرا بعضیها حاضر نیستند یک منشیای بگیرند، من یک منشی به شما معرفی کنم. من به شما میخواهم دستیار معرفی کنم. کلمۀ منشی کلمۀ خوبی نیست، دستیار. آقا رانندۀ تاکسی هم دستیار داشته باشد خوب است دیگر. هر کسی دستیار داشته باشد. یک مادر دستیار داشته باشد، یک مدیر کل دستیار داشته باشد، که دستیار شما حسّ ششم داشته باشد، نیاز شما را درک کند، به جهت نیاز شما یک فعالیتی انجام بدهد که حسابی مقدمۀ کارهای شما را فراهم کرده باشد. پروردگار عالم میفرماید من را به عنوان دستیار خودت بگیرید. من برایت دستیاری میکنم. به جای اینکه تمام قدرت من در جهت خرابکردن کارهای تو بهکار گرفته بشود بیا از قدرت من برای روانشدن کارت استفاده کن. نه اینکه کسی با خدا باشد مشکل ندارد؛ چرا مشکل دارد، خیلی نمکی شسته رفته، تقّی این هم مشکل افتاد عیبی ندارد، اعصابش خرد نیست دیگر میداند چی، بههم نمیریزد! لِهاش نمیکند! فتیله پیچش نمیکند! خاکش کرده. دیگر برنمیدارد پایش را همینجوری بتاباند سرِ تُشک ده تا ملّق بخورد نُه ازش امتیاز درجا بگیرد. خاکش کرده دیگر! آدم نباید توی مشکلات فتیلهپیچ بشود. نباید داغون بشود که! داغون شدی بدان یک جایی با خدا بد تا کردی خدا دارد باهات بد تا میکند. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً»؛ هر کسی از ذکر من اعراض بکند من چهکار میکنم؟ زندگیاش را داغون میکنم. آقا خدا میفرماید! «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى»؛ کور وارد صحرای محشرش میکنم! صحرای محشر هم که میدانید ما بیشتر آنجا زندگی خواهیم کرد از کلّ عمرمان در این دنیا.
خب، آنهایی که آرامش دارند میتوانند به هدف زندگی فکر بکنند. آنهایی که آرامش ندارند، هی ناآرامیشان هی بیشتر هم میشود، اینها هیچوقت نمیتوانند به هدف زندگی فکر کنند. فقط به فکر زندگیاند و رفع کمبودهای زندگی. مشکلات اینجور آدمها هم خیلی بیشتر است. مشکلات اینقدر نباید باشند! آدم باید آرامش داشته باشد.
خب آیا من و شما به هدف زندگی رسیدیم به این نقطه یا نه؟ هدف تشکیل خانواده چیست؟ خدایی که میفرماید «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ»؛ ما انسان را نیافریدیم مگر برای اینکه به مقام عبودیت برسد؛ این معنایش این است که هر چی برای این انسان قرار دادیم همۀ آنها هم تکتک هدفشان عبودیت است. همسر انتخاب کردن هدفش عبودیت است، هدفش راحتی و یلّالی تلّالی نیست. سرِ کار رفتن پول در آوردن هدفش عبودیت است. بچهدار شدن هدفش عبودیت است. بچه تربیت کردن هدفش عبودیت است. عزت اجتماعی داشتن هدفش عبودیت است. اینها همهاش اجزایی هستند که همۀ اینها هم برای عبودیتاند. من آقا به خانمَم محبت میکنم که این عبودیت تحقق پیدا بکند. من بنا نیست به خانمَم محبت بکنم که به خانمَم محبت کرده باشم که به خانمَم محبت کرده باشم که به خانمَم محبت کرده باشم که! من میخواهم یک چیز دیگر درست بشود! من نمیخواهم تشکیل خانواده داده باشم که! تشکیل خانواده داده باشم که! تشکیل خانواده داده باشم که! تشکیل خانواده داده باشم که!
اینها همه اجزاء بندگی است. وقتی اجزاء بندگی شد، آنوقت من به شما خدمتتان میرسم عرض میکنم. میگویم هیچی مثل خانواده بندگی انسان را رونق نمیبخشد. من چرا خانواده را اولویت بهش ندهم؟ عبادت فردی ثوابش بیشتر است یا خدمت به خانواده؟ خدمت به خانواده. خدمت به مردم ثوابش بیشتر است یا خدمت به خانواده؟ خدمت به خانواده. تأمّل ندارد! نور در عبادت فردی بیشتر به من میرسد؟ یا توی تعاون بر خانواده برای رشد آنها؟ نور در تعاون خانواده برای دینداری بیشتر هست. کسب نور در خانواده راحتتر است. هر چی دلت بخواهد ثواب توی خانه ریخته. نترس شما! آقا کی دفاع میکند از منافع ما ما با خدا طرف باشیم به خاطر خدا خوب رفتار بکنیم این گرگی بکند بخواهد منافع ما را بگیرد کی حقّ ما را از او میستاند؟! بگذار ما خودمان گرگ بشویم به جان او بیفتیم حقمان را بگیریم! ببین شما هر چی گرگ هم بشوی بدتر میشود. بعد میفرماید «یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا»؛ خدا دفاع میکند. کجا میخواهد برود؟ کجا میخواهد برود؟! کجا میخواهد ببرد؟! کجا میخواهد ببرد؟
شوهرت به تو بدی کند، به خدا قسم شهید بشود با دستهای پیغمبر اکرم به خاک سپرده بشود قبر فشارش میدهد. نمونهاش صدر اسلام بود پیامبر گرامی اسلام از قبر آمدند بیرون واویلا گفتند. حالا واویلا نفرمودند سبحان الله فرمودند. گفتند چی شد؟! فرمود قبر فشارش داد. آقا ایشان شهید شده! به دست شما به خاک سپرده شده. فرمود اخلاقش با خانمش بد بود. کجا میخواهد برود؟ بعد این مرد این زن را اذیت کند. کجا میخواهد برود؟ کجا میخواهد ببرد؟ کدام دادگاهی مهمتر از بهتر از قویتر از سریعتر از محکمتر از خدا میتواند از حقّ این زن دفاع بکند؟ تو کارت را بکن، چهکار داری؟ تو خودت را به خدا نشان بده. آقا! تو هم خودت را آقا به خدا نشان بده. این خانم من قدر نمیداند. خب نداند.
اگر شما خانواده را هدفش را بندگی بگیرید، جوری که توی خانواده با اخلاق خوب بندۀ خدا میشوی توی خیابان با اخلاق خوب بندۀ خدا نمیشوی. گفت عبادت بجز خدمت خلق نیست. منظورش این بود عبادت بجز خدمت به خانواده نیست. آنوقت توی تمام این لحظهها بندگی ما دارد آزمایش میشود. کسی دیگر دنبال این نیستش که به نفع خودش کاری بکند. ماها همه عبدیم. عبد چهجوری رفتار میکند؟ آقا بیلش است، این بیل ما شکسته میخواهیم ما بیل بزنیم توی باغچه، این چه وضعی است؟ چرا میگویی این چه وضعی است؟ من اربابم خواستم به تو بیل شکسته بدهم. خب آخر باغچه کارش راه نمیافتد! آقا به شما چه ربطی دارد؟ باغچۀ من است! به شما چه ربطی دارد؟! شما را سَنَنَ؟ باغچۀ من است تو هم مال من هستی. آخر وقت ما تلف میشود. بابا تو خودت اصلاً مال من هستی! بیلت را بزن! من به تو بیل دادم، بیل شکسته دادم. من خواستم کارت پیش نرود. اصلاً باغ هم مال من است. ما اصلاً اینقدر برای خدا حقّ ارباب بودن قائل هستیم؟