۱۳۹۹-۱۱-۱۹، ۰۸:۴۶ صبح
اون فکر می کرد تو می تونی کمکمون کنیالیزار شروع به قدم زدن کرد، به آرامی به سمت « ؟ بیش از مجازات؟ مگه پاي چه چیز دیگه اي وسطه »در می رفت و دومرتبه بر می گشت انگار که در اینجا تنها بود، همچنانکه به زمین چشم دوخته بود ابروهایشدر هم رفته بودند.«؟ دیگران کجان، ادوارد؟ کارلایل و آلیس و بقیه » : تانیا پرسیددنبال دوستانی که » . مکث ادوارد تقریباً غیر قابل تشخیص بود . او قفط به بخشی از سوال جواب داد«. ممکنه بهمون کمک کننادوارد، فرقی نداره چه تعداد دوست رو دور » . تانیا به طرف او خم شد و دستهایش را جلویش دراز کردهم جمع کنی د، ما نمی تونیم کمکتون کنیم که برنده شید. ما قفط مس تونیم با شما بمیریم. باید اینو بدونید .البته، حالا شاید بعد از کاري که ایرین ا کرد، بعد از اینکه اونطوري در گذشته شمارو تنها گذاشتیم - به خاطر«. اون زمان هم ما چهارتا سزاوار مرگ باشیمما ارتون نمی خوایم که بجنگید و با ما بمیرید، تانیا . می دونی که » . ادوارد سریع سرش را تکان داد«. کارلایل هیچ وقت همچین تقاضایی نمی کنه«؟ پس چی، ادوارد »ما فقط دنبال شاهد می گردیم . اگه بتونیم کاري کنیم که مکث کنن، فقط واسه یه لحظه . اگه بهمون »او به گونه ي رنزمه دست کشید؛ او دستش را گرفت و آن را به صورتش فشرده «... اجازه بدن که توضیح بدیم«. وقتی خودت داستان مارو ببینی سخته که بهش شک کنی » . نگه داشت«؟ فکر می کنی گذشته ي اون خیلی واسشون اهمیت داره » . تانیا آهسته سر تکان دادفقط به این دلیل که از آینده ي اون خبر می ده . هدف این ممنوعیت این بوده که ما رو از خطر افشاء »«. شدن محافظت کنه، از زیاد شدن بچه هایی که رام نشدنی بودنبا گوش هاي جدیدم به صداي شفاف و زیر او گوش «. من اطلاً خطرناك نیستم » . رنزمه مداخله کردمن هیچ وقت بابا بزرگو اذیت نکردم یا سو یا » . کردم، می خواستم تصور کنم او در نظر دیگران چگونه استاو دست ادوارد را رها کرد تا به عقب برگردد «. بیلی. من آدمارو دوس دارم . و آدماي گرگ ی مثل جیکوبِ خودمو بازوي جیکوب را نوازش کند.تیانیا و کیت نگاه تندي رد و بدل کردند.اگه ایرینا اونقدر زود نیومده بود، می تونستین از تمام این ها جلوگیري کنیم . » . ادوارد به فکر فرو رفترنزمه با سرعت بی مانندي رشد می کنه . وقتی که یه ماه تموم شه، اون یه نیم سال دیگه از مرحله ي«. رشدش رو گذروندهخوب، اون چیزیه که ما قطعاً می تونیم براش شهادت بدیم . ما می » : کارمن با صداي مصممی گفت«؟ تونیم قسم بخویم که خودمون رشد کردنشو دیدیم. چطور ولتوري می تونه همچین مدرکی رو نادیده بگیرهاما سرش را بلند نکرد و به قدم زدن ادامه داد گویس اصلا هیچ « ؟ جداً چطوري » : الیزار غرولندي کردتوجهی نداشت.آره، ما می تونیم واسطون شهادت بدیم . به فکر اینکه دیگه چیکار می تونیم بکنیم هم » : تانیا گفتهستیم.تانیا، ما انتظار نداریم که شما با ما » : ادوارد که بیشتر از افکارش می شنید تا حرف هایش، اعتراض کرد«. بجنگیداگه ولتوري صبر نکنه تا به شهادت ما گوش بده، نمی تونیم همون جا بایستیم که . » : تانیا مصرانه گقت«. البته، من باید از طرف خودم حرف بزنم«؟ تو واقعاً اینقدر به من شک داري، خواهر » . کیت صداي خرناس مانندي درآورد«. هی چی باشه، این یه مأموریت خودکشیه » . تانیا لبخند جانانه اي به او زد«. من که پایه ام » . کیت در جواب نیشخندي زد و بعد با خونسردي شانه هایش را بالا انداختسپس، انگار که نمی «. من هم هرکاري می تونم واسه محافظت از بچه می کنم » . کارمن موافقت کردنی نی ) bebe Linda ، می شه بغلت کنم » . توانست مقاومت کند، بازوانش را به سمت رنزمه دراز کرد«؟( کوچولوي دوست داشتنیرنزمه که با دوست جدیدش در پوست خود نمی گنجید، مشتاقانه به طرف او خم شد . کارمن او را درآغوشش فشرد و به زبان اسپانیایی برایش زمزمه کرد.همان طور که با چارلی پیش رفته بود و قبل از او با تمام کالن ها . رنزمه مخقاومت ناپذیر بود. چه چیزيدر راب طه با او وجود داشت که همه را به طرف خودش می کشید؟ که باعث می شد آنها مایل باشند حتیزندگیشان در راه دفاع از او گرو بگذارند؟براي یک لحظه فکر کردم که شاید چیزي که برایش در تلاش بودیم امکان پذیر باشد . شاید رنزمه میتوانست کار غیر ممکن را انجام دهد و همان طور که در دل دوستانمان جا گرفته بود بر دشمنان نیز غلبه کند.و بعد به خاطر آوردم که آلیس ما را ترك کرده بود و امیدم، به همان سرعتی که ظاهر شده بود ناپدیدشد.فصل سی و یکم:با استعدادتانیا در حالیکه جیکوب را برانداز می کرد این را گفت . « ؟ گرگینه ها چه نقشی دارن »اگر ولتوري ها نایستادند تا راجع به نسی بشنوند ، منظورم رِنزمه » : جیکوب قبل از اینکه ادوارد بتواند پاسخ دهد گفتما اونارو » . حرفش را اصلاح کرد ، به خاطرآورد که تانیا منظورش را از آن اسم خودمانی احمقانه نمی فهمد « است« متوقف می کنیم« خیلی شجاعانه است ، بچه . ولی این کار براي جنگجویانی با تجربه تر از شما هم غیر ممکنه »« تو نمی دونی که ما چه کارهایی می تونیم بکنیم »« این زندگیه خودتونه ، هر جور که دلتون می خواد بگذرونینش » : تانیا شانه اش را بالا انداخت و گفتچشمان جیکوب به سمت رِنزمه چرخید - که هنوز در دستان کارمن بود و کیت دورآنها می چرخید - و به آسانیمی شد اشتیاق را در آنها حس کرد .« اون خاصه ، کوچولوئه رو می گم ، مقاومت کردن در مقابلش سخته » : تانیا متفکرانه گفتسرعتش زیاد شد . در هر ثانیه، « خانواده ي خیلی با استعدادي هستند » : الیزار در حالیکه به سرعت راه می رفت گفتیک ذهن خوان به عنوان پدر ، یک حفاظ دار به عنوان مادر و » . از در به سمت کارمن می رفت و دوباره برمی گشتبعد هر جادویی که این بچه باهاش مارو تحت تاثیر قرار داده . فکر می کنم شاید اسمی براي این کاري که اونمی کنه وجود داشته باشه ، یا شاید این کار براي یک خون آشام دورگه عادي باشه . اگر بشه این کار معمولی دونست !« ! یه خون آشام دورگه واقعیدستش را دراز کرد و شانه ي الیزار را وقتی که داشت به سمت در بر « ، ببخشید » : ادوارد با صداي بهت آوري گفت« ؟ همسر منو چی صدا کردي » می گشت گرفتیه حفاظ دار ، فکر » : الیزار با تعجب به ادوارد نگاه کرد . براي لحظه اي راه رفتن دیوانه وارش را فراموش کرد و گفت« . می کنم . اون الان مانع من شده . در نتیجه نمی تونم مطمئن باشمبه الیزار نگاه کردم ابروهایم با سردرگمی در هم فرو رفته بود . حفاظ دار ؟ منظورش از مانع شدن او چه بود ؟ من دقیقاکنار او ایستده بودم ، و هیچ دفاعی در کار نبود .تعجب کرده بود . « ؟ حفاظ » ادوارد تکرار کرد« ؟ ادوارد ، بسه ! اگر من نمی تونم ذهنش رو بخونم ، پس تو هم نمی تونی . الان می تونی ذهنش رو بخونی »« نه ! ولی من هیچ وقت نمی تونستم این کارو بکنم . حتی وقتی اون یه انسان بود » ادوارد زمزمه کردهیچ وقت ؟ جالبه ! اگر قبل از تغییر شکلش هم به این واضحی معلوم بوده ، نشون دهنده ي یه » الیزار پلک زداستعداد قدرتمند پنهانیه . من نمی تونم هیچ احساسی رو از وراي حفاظش حس کنم . اون هنوز باید خام باشه ، فقط بهو ظاهراً از کاري که بلا می کنه » . نگاهی که به ادوارد انداخت تقریباً از روي خشم بود « . اندازه ي چند ماه سن دارهکاملا بی خبر بودي . کاملا بی خبر . خنده داره . آرو من رو فرستاد تا به دنبال چنین غریزه اي تمام دنیا رو بگردم . والیزار « . تو به سادگی مثل یه اتفاق ساده با این موضوع برخورد کردي و حتی متوجه چیزي که در اختیار داري نشديسرش را با ناباوري تکان داد .فقط « ؟ داري درمورد چی حرف می زنی ؟ من چطوري می تونم حفاظ داشته باشم ؟ این چه معنی داره » اخم کردممی توانستم تصویري از زره مسخره مربوط به قرون وسطی را تصور کنم .من تصور می کنم که ما در این مورد قرار دادي » الیزار در حالیکه مرا تست می کرد ، سرش را به طرفی خم کردنداریم . در حقیقت ، دسته بندي استعداد ها بر اساس موضوع و اتفاقیه ، هر استعدادي بی همتاست ، هیچ وقت دواستعداد یکسان نداریم . ولی تو بلا ، خیلی راحت می شه دسته بندیت کرد . استعدادهایی که کاملاً دفاعین و یهمنظري از دارنده اشان را محافظت می کنند ، همیشه حفاظ خوانده می شوند . تا حالا توانایی هات رو امتحان کردي ؟« ؟ مانع کسی به جز من و جفتت شديبا وجود اینکه مغزم با سرعت زیادي کار می کرد چند لحظه طول کشید تا پاسخم رو آماده کنم .فقط روي چیزاي معینی کار می کنه . سرم یه جورایی یه محیط...خصوصیه . ولی نمی تونه جاسپر رو از آشفته » : گفتم« . کردن حالم و یا آلیس رو از دیدن آینده ام باز داره« کاملا یه دفاع ذهنیه ، محدود ، اما قوي » الیزار سرش را تکان دادآرو نمی توانست ذهنش را بخواند . با وجود اینکه وقتی یکدیگر را ملاقات کردند ، بلا » ادوارد به میان حرفش پرید« انسان بودچشمان الیزار گشاد شد .جین سعی کرد به من آسیب برسونه ، ولی نتونست . ادوارد فکر می کنه دیمیتري نمی تونه منو پیدا کنه و » : گفتم« ؟ آلک هم نمی تونه به من آزار برسونه .این خوبه« خیلی » الیزار که هنوز دهانش باز بود ، سرش را به نشانه ي موافقت تکان دادمن هیچ وقت اینجوري به این موضوع فکر نکرده بودم . تنها » صدایش پر از رضایت بود « ! یه حفاظ » : ادوارد گفت« کسی که قبلا دیده بودم رناتا بود و اون خیلی فرق داشتدرسته ، هیچ استعدادي هیچ وقت با همون خصوصیات قبلی ظاهر نمی شه ، چون هیچ » الیزار به آرامی به خود آمد« کس مثل دیگري فکر نمی کنهرِنزمه هم علاقه مند شده بود ، از کارمن دور شده بود در نتیجه « ؟ رناتا کیه ؟ اون چی کار می کنه » : پرسیدممی توانست اطراف کیت را ببیند .« . رناتا محافظ شخصی آرو است ، یه حفاظ دار به درد بخور و یکی از اون قدرتمندهاش » : الیزار گفتبه طور مبهم ، جمعیت کوچکی از خون آشام ها را به یاد آوردم که در کاخ مرگبار آرو ، نزدیک او می پلکیدند . بعضیمرد بودند و بعضی زن . نمی توانستم صورت زنها را در خاطره ي ناراحت کننده و ترسناك به یاد آورم . یکی از آنهامی باست رناتا می بود .فکر می کنم.... ببین ، رناتا در مقابل حملات فیزیکی یه حفاظ قدرتمنده . اگر کسی به اون یا » : الیزار متفکرانه گفتآرو ، - تا وقتی که در وضعیت هاي خطرناك در کنار اونه- ضربه بزنه ، منحرف می شه . نیرویی در اطراف اون وجودداره ، که با وجود اینکه تقریبا نمی شه متوجهش شد ، از ضربه جلوگیري می کنه . تو خودت رو کاملا در یه مسیريبرخلاف اون چیزي که قصد داشتی پیدا می کنی با خاطره ي گنگی از اینکه چرا می خواستی به اون مسیر اولیت بري. اون می تونه حفاظش رو تا چند متر به اطراف بسط بده . اون در موارد مورد نیاز از مارکوس و کایوس هم محافظت« . می کنه ، ولی در قبال آرو وظیفه دارهدر واقع اون چیزي که داره ، فیزیکی نیست . مثل هدیه هاي ما وسیعه . و جاي خودش رو در ذهن گرفته . دارم »من هیچ وقت » سرش را تکان داد « ؟ فکر می کنم که اگر اون بخواد سعی کنه مانع تو بشه کدوم پیروز می شین« . نشنیده بودم که هدیه هاي آرو یا جین خنثی شده باشندرِنزمه بی هیچ تعجبی این حرف را زد ، گویی در مورد رنگ لباسم نظر می دهد . « مامان ، تو استثنایی هستی »احساس گیجی می کردم . من از قبل هدیه ام را نمی دانستم ؟ من کنترل نفس خاصی داشتم که به من اجازه می دادکه از هراس سال اول تازه متولد شدنم بگریزم . خون آشام ها می توانستند حداکثر یک توانایی داشته باشن ، درسته ؟یا اینکه در آغاز حق با ادوارد بود ؟ قبل از اینکه کارلایل پیشنهاد این را بدهد که کنترل نفس من چیزي غیر طبیعیاست ، ادوارد فکر می کرد که این مانع فقط در اثر آمادگی قبلی من بوده است ، حاصل تمرکز و طرز برخوردم ، اینچیزي بود که گفته بود .حق با کدامشان بود ؟ کار دیگري بود که بتوانم انجام دهم ؟ یه اسم و یه دسته براي چیزي که بودم وجود داشت ؟« ؟ می تونی گسترشش هم بدي » کیت با اشتیاق پرسید« ؟ گسترش » پرسیدم« ؟ اونو از خودت دور کنی و براي کسی که کنارته حفاظ قرار بدي » کیت توضیح داد« . نمی دونم . تاحالا این کارو نکردم . نمی دونم که می تونم این کارو انجام بدم یا نه »اوه ، ممکنه نتونی این کارو بکنی ، خدا می دونه که من براي قرن ها روي این کار کردم و » : کیت به سرعت گفت« . بهترین کاري که تونستم بکنم این بود که جریان برق را روي پوستم گسترش بدمبا سردرگمی نگاهش کردم .« کیت توي حالت هاي تهاجمی مهارت داره ، یه جوري مثله جینه » : ادوارد گفتناخودآگاه از کیت دور شدم و او خندید .« من مردم آزاري ندارم ، این فقط چیزیه که موقع مبارزه به درد می خوره » او به من اطمینان دادکلمات کیت در من نفوذ کردند و باعث شدند که در ذهنم ارتباطاتی شکل بگیرند . او گفته بود ، براي کسی که درکنارت است حفاظ درست کنی . گویی راهی برایم وجود داشت که کسی را مشمول این سر عجیب و ساکتم کنم .ادوارد را به خاطر آوردم که روي سنگهاي قدیمی قصر ولتوري به خود می پیچید . با وجود این که این یه خاطره يانسانی بود ، ولی قوي بود و از بقیه دردناك تر . گویی در بافت هاي مغزم حک شده بود .چه می شد که از ین اتفاق براي همیشه جلوگیري می کردم ؟ چه می شد اگر می توانستم از او محافظت کنم ؟ ازرِنزمه محافظت کنم ؟ چه می شد اگر کوچکترین ذره ي احتمالی براي اینکه از آنها محافظت کنم وجود داشت ؟تو باید به من نشون » بدون فکر به بازوي کیت می زدم « ! تو باید به من یاد بدي که چی کار کنم » اصرار کردم« بدي چجوري این کارو کنم« شاید ، اگر از شکستن استخوان دستم ، دست برداري » کیت از ضربه ي من خودش را کنار کشید« اوپس ! ببخشید »« ؟ تو حفاظ داري ، درسته . اون حرکت باید دستت رو پرتاب می کرد . تو هیچ چی حس نکردي » : کیت گفتهیچ کدام از ما به او توجه « . واقعا نیازي نیست کیت ، اون هیچ ضربه اي رو احساس نکرده » : ادوارد زیر لب گفتنکردیم .« ؟ نه ، من چیزي حس نکردم ، تو از جریان برقت استفاده کردي »« آره . هممم ، من کسی رو ندیده بودم که اونو حس نکنه ، چه نامیرا چه چیز دیگه اي »« ؟ گفتی که اونو گسترشش دادي ؟ روي پوستت »« قبلا فقط در کف دستانم بود ، مثل آرو » کیت سرش را تکان داد« یا رِنزمه » ادوارد به میان حرفش پریدولی بعد از تمرین هاي زیادي که کردم ، می تونم این جریان رو در تمام بدنم برقرار کنم . وسیله ي دفاعی خوبیه . »هر کسی که سعی کنه منو لمس کنه مثل انسانی که بهش شوك الکتریکی وارد کنن ، روي زمین پرتاب می شه . فقط« . براي چند ثانیه باعث سقوطش می شه ولی این زمان برام کافیهمن نصفه نیمه به کیت گوش می دادم ، ذهنم در گیر این ایده بود که اگر به اندازه ي کافی سریع باشم می توانم ازخانواده ي کوچکم محافظت کنم . با تمام وجودم آرزو می کردم که در این گسترش دادن هم خوب عمل کنم مثلوقتی که به طرز عجیبی در بقیه ي جنبه هاي خون آشام بودن خوب بودم . زندگی انسانیم مرا براي چیزهاي معمولیآماده نکرده بود ، و نمی توانستم خودم را قانع کنم که این استعداد من خاتمه یافته باشد .احساس کردم هیچ وقت چیزي را به این شدت نخواسته ام ، این که بتوانم از چیزي که دوست داشتم حمایت کنم .چون فکرم خیلی مشغول بود ، متوجه سکوت میان ادوارد و الیزار نشدم ، تا اینکه شروع به صحبت کردند .« ؟ با این وجود می تونی حتی به یه استثنا هم فکر کنی » ادوارد پرسیدبه اطراف نگاه کردم تا متوجه منظورش بشوم و فهمیدم که بقیه هم دارن به آن دو مرد نگاه می کنند . آنها مشتاقانهبه سمت یکدیگر خم شده بودن . چهره ي ادوارد از تردید در هم فرو رفته بود و چهره ي الیزار بی میل و ناراحت بود .من از تغییر ناگهانی جو تعجب کردم. « . من نمی خوام این طوري به اونا فکر کنم » : الیزار از میان دندان هایش گفت« ... اگه حق با تو باشه » الیزار دوباره شروع کرد« این فکره توئه ، نه من » ادوارد حرفش را قطع کرداگر حق با من باشه... من حتی نمی تونم بفهمم این چه معنی اي می ده . اون تمام دنیاي که ساخته بودیم رو تغییر »« . می ده . اون تمام معناي زندگی منو تغییر می ده . چیزي که من یه قسمتی ازش هستم« الیزار ، تصمیم هاي تو همیشه بهترین بوده »« ... این اهمیت داره ؟ من چه کار کرده ام ؟ چند تا زندگی رو »ما چی رو از دست دادیم دوست من ؟ من » . تانیا دستش را با حالتی آرامش بخش روي شانه ي الیزار گذاشت« . می خوام بدونم موضوع چیه تا بتونم در این بحث شرکت کنم . تو هیچ وقت این قدر از خودت انتقاد نکرده بوديسپس از زیر دست تانیا خارج شد و دوباره شروع به قدم زدن کرد ، تند تر از « ؟ اوه ، نکرده بودم » الیزار زمزمه کردقبل.« توضیح بده » تانیا براي چند لحظه به او نگاه کرد و بعد رو به ادوارد کرداون سعی داره بفهمه چرا » ادوارد سرش را تکان داد ، وقتی حرف می زد چشمان نگرانش الیزار را دنبال می کردندتعداد زیادي از ولتوري می یان تا مارو مجازات کنن . این جزو عادت هاي اونا نیست . در واقع ما بزرگترین وکامل ترین گروهی هستیم که اونا باهاشون روبه رو می شن ، ولی در گذشته گروه هایی بودند که براي حفاظت ازخودشون با هم متحد شده بودند و ولتوري ها هیچ وقت با وجود اینکه تعدادشون کمتر بوده ، نجنگیدند . احتمال بردن« . ما تقریبا زیاده ، و تعدادمون یه عامله مهمه ، ولی عامل اصلی نیستاون داره دفعات دیگه رو به یاد می یاره که گروه هاي دیگه تحت مجازات قرار گرفته بودند و طرحی که براي »خودش اتفاق افتاده . طرحی بوده که بقیه گارد ها هیچ وقت به اون توجه نکرده بودند تا اینکه الیزار کسی بود که این« . اطلاعات را به طور محرمانه به آرو داد . طرحی که فقط در هر قرن یا همین حدود تکرار شدهمثل ادوارد الیزار را تماشا می کرد . « ؟ این طرح چی بود » کارمن پرسیدآرو به شخصه به اعزام نیرو براي مجازات کردن علاقه اي نداره . ولی در گذشته ، وقتی آرو چیزي » : ادوارد گفتخاصی می خواست ، طولی نمی کشید که شواهد موجود در مورد اینکه این یا اون گروه کار غیر قابل بخششی انجامداده اند اثبات می شد . خون آشام هاي کهنه کار تصمیم می گرفتند تا بروند و حکم مامورانشان را تماشا کنند . و بعد ،وقنی که تقریبا تمام گروه نابود می شدند ، آرو کسی را که افکارش - ارو اینطور ادعا می کرد - استثنائا پشیمان بود ،عفو می کرد . همیشه ، معلوم می شد که آن خون آشام هدیه اي را دارد که آرو دوست دارد . همیشه ، جایگاه اینشخص در بین گارد بود . خون آشامی که هدیه داشت ، به سرعت پیشرفت می کرد ، و همیشه می درخشید . هیچ« . استثنایی وجود نداشت« . انتخاب شدن باید چیز وحشتناکی بوده باشه » کیت نظر دادهنوز در حرکت بود. « ! ها » الیزار غرولند کرداسمش چلسی بود . او » واکنش خشمگینانه ي الیزار را توضیح داد « کسی در بین گارد وجود داشت » : ادوارد گفتمی توانست روي وابستگی هاي احساسی بین مردم تاثیر بذاره ، هم می توانستم آنها را قطع کند و هم می توانست آنهارا تقویت کند . او می توانست کاري کند که یه نفر به ولتوري وابسته شود ، کاري کند که خودش را به آنها متعلق بداند« .... ، کاري کند که بخواهد که ولتوري ها را خشنود کندما همه فهمیده بودیم که چرا چلسی مهمه . در یه جنگ ، اگر می توانستیم وفاداري میان » الیزار توقفی ناگهانی کردگروه هاي متحد شده را از بین ببریم ، می توانستیم خیلی راحت تر با آنها مبارزه کنیم . اگر می توانستیم اعضايبی گناه یک گروه را به طور احساسی از گناه کار دور کنیم ، عدالت بدون خونریزي اجرا می شد ، گناهکار بدون دخالتکسی مجازات می شد و بی گناهان می توانستند بخشیده شوند . در غیر این صورت ، غیر ممکن بود که بتوان از اینکههمه ي گروه با هم مبارزه کنند جلوگیري کرد . در نتیجه چلسی تمام بند هایی که آنها را بهم متصل می کرد را از بینبرد . این به نظر من موهبت بزرگی بود ، مدرکی بود بر مهربانی آرو . شک کردم که چلسی گروه ما را هم به یکدیگرمتصل کرده است ، ولی آن هم به نظرم کار خوبی بود . باعث کارآیی بیشتر ما می شد . به ما کمک می کرد که« . آسان تر با هم زندگی کنیماین موضع باعث شد تا خاطرات گذشته برایم روشن شوند . قبلا نمی فهمیدم که چگونه گارد از فرمان هاي اربابانشانبا خشنودي اطاعت می کنند ، تقریبا مثل یک عاشق از خود گذشته .چشمانش به سرعت روي اعضاي خانواده اش بر « ؟ هدیه اش چقدر قدرتمند بود » : تانیا با زیر ترین صدایش گفتمی گشت .ولی هر چیزي که » سرش را تکان داد « . من توانستم با کارمن آن را ترك کنم » الیزار شانه اش را بالا انداختضعیف تر از رابطه ي بین جفت ها باشه در خطره . حداقل در یک گروه معمولی . با وجود این در اونجا پیوند هاییضعیف تر از پیوند هاي بین خانواده ي ما وجود داشت . اجتناب از خون انسان ما را با فرهنگ تر کرده ، به ما اجازه داده« تا پیوند عشق واقعی را تجربه کنیم . شک دارم که چلسی بتونه پیمان مارو بشکنه ، تانیاتانیا سرش را تکان داد ، هنگامی که الیزار تحلیلش را ادامه می داد ، به نظر می آمد که اطمینان خاطر یافته است .من فقط می توانم به این فکر کنم که آرو تصمیم گرفته است که خودش بیاید ، تا افراد زیادي را با خودش ببرد ، »اون باید اونجا باشه تا وضعیت رو کنترل کنه . » الیزار ادامه داد « . چون هدفش مجازات نیست ، بلکه تملک افرادهولی اون به تمام گاردش احتیاج داره تا در برابر یه گروه بزرگ که استعداد هایی هم داره دفاع کنه . ولی با این وجود ،این باعث می شه که بقیه ي خون آشام هاي پیر توي ولترا بی دفاع بمونن . خیلی خطرناکه ، کسی ممکنه سعی کنهکه از ین موقعیت سوءاستفاده کنه . در نتیجه همه شون با هم می یان . آرو چه جور دیگه اي می تونه مطمئن بشه کهالیزار در حالیکه در فکر فرو رفته بود این حرف را « . هدیه هایی که می خواد حفظ بشن ؟ اون باید اونارو بدجور بخوادزد .از چیزهایی که من در افکارش دیدم ، آرو هیچ چیزي رو به اندازه ي » : ادوارد با صدایی به آرامی نفس کشیدن گفت« . آلیس نخواستهاحساس کردم دهانم باز شد . تصاویر کابوس مانندي را به خاطر آوردم که خیلی وقت پیش تصور کرده بودم . ادوارد وآلیس در رداهایی سیاه و با چشمانی به رنگ خون . صورتهایشان در حالیکه که کنار سایه هایی ایستاده بودند ، سرد ودور به نظر می رسید ، دستان آرو در دستانشان بود... آیا آلیس اخیراً این را دیده بود ؟ آیا او دیده بود که چلسی عشق اوبه مارا از بین می برد و او را به آرو ، کایوس و مارکوس پیوند می دهد ؟صدایم با گفتن نامش شکست . « ؟ دلیل رفتن آلیس اینه » پرسیدمفکر می کنم همین باشه . اینکه آرو رو از چیزي که بیشتر از همه » : ادوارد دستش را روي گونه ام گذاشت و گفت« . محروم کنه . اینکه قدرتش رو از دسترس آرو دور کنهشنیدم که تانیا و کیت با سردرگمی با هم پچ پچ می کنند و به یاد آوردم که آنها چیزي از آلیس نمی دانستند .« اون تورو هم می خواد » زمزمه کردمنه به اون اندازه . من واقعا نمی تونم به اون » ادوارد شانه اش را بالا انداخت ، چهره اش ناگهان خیلی خونسرد شدچیزي اضافه تر از چیزي که خودش داره بدم . و بی تردید این بستگی داره که اون راهی