۱۳۹۹-۱۱-۱۹، ۰۸:۴۵ صبح
شدند، تنگ تر و تنگ تر.
همان طور که در کمد بز رگ که حالا بیش از آنچه می خواستم مرا به یاد آلیس می انداخت با عجله لباس
کاش یه راهی بود که می شد قبل از اینکه نسی رو نشونشون بدیم اطلاعاتی » : می پوشیدیم ادوارد زیر لب گفت
«. که می خوایم رو از الیزر بگیریم. فقط واسه احتیاط
اما اونجوري سوال رو درست نمی گیره که بخواد جوابش رو بده. فکر می کنی می ذارن » : به موافقت گفتم
«؟ توضیح بدیم
«. نمیدونم »
رنزمه را که هنوز خواب بود از تختش بلند کردم و او را به قدري نزدیک خودم گرفتم که مویش به صورتم
چسبیده بود؛ عطر دل انگیز او بسیار نزدیک بود، بر هر بوي دیگري غلبه کرده بود.
امروز نمی توانستم یک ثانیه از وقت را هم تلف کنم . جواب هایی بود که به آنها احتیاج داشتم و مطمئن
نبودم امروز ادوارد و من چقدر وقت با هم تنها می شدیم . اگر همه چیز با خانواده ي تانیا به خوبی پیش می رفت،
امیدوارانه براي مدتی چند همراه داشتیم.
ادوارد، بهم یاد » : همچنانکه در را براي من نگه داشته بود، با اینکه از عکس العمل او هراس داشتم پرسیدم
«؟ می دي چطوري بجنگم
همان چیزي بود که انتظار داشتم . او خشکش زد و بعد، با چشمانی پر از احساساتی عمیق به من نگاه کرد،
انگار داشت براي اولین بار یا آخرین بار مرا می دید . نگاهش روي دختر مان که در بازوهاي من خوابیده بود درنگ
کردند.
«. اگه به جنگ بکشه، هیچ کدوم از ما کار زیادي نمی تونیم بکنیم » : او طفره رفت
«؟ می خواي همینجوري ولم کنی که نمی تونم از خودم دفاع کنم » . صدایم را آرام نگه داشتم
او به سختی آب گلویش را فرو داد و همان طور که فشار دستش بیشتر شد در لرزید، لولاهاي آن به
«. اعتراض برخواستند. وقتی اینجوري می گی... به گمونم باید هرچه سریع تر شروع کنیم
من هم سرم را تکان دادم و به سمت خانه ي بزرگ خیره شدیم. عجله نکردیم.
در این فکر بودم که چکار می توانستم بکنم که امیدي براي ایجاد یک تغییر داشته ب اشم . من به روش
خودم، اندکی خاص بودم - اگر داشتن یک استخوان بندي محکم ماوراءطبیعی می توانست خاص به حساب بیاید .
آیا نکته ي به درد بخوري در آن بود که ازش استفاه کنم؟
«؟ تو میگی بزرگترین امتیاز اون ها چیه؟ اصلاً نقطه ضعفی هم دارن »
ادوارد لازم نداشت بپرسد تا بفهمد منظور من ولتوري است.
الک و جین بزرگترین » : او با لحنی بی تفاوت ، انگار داشتیم درمورد یک تیم بسکتبال حرف می زندیم گفت
«. نقطه قوت اونان. درواقع مهره هاي دفاعیشون به ندرت وارد عمل می شن
چون جین می تونه از همون جا که ایستادي آتیشت بزنه - اقلاً از نظر ذهنی . الک چیکار می کنه؟ تو یه »
«؟ بار نگفتی که اون حتی از جین هم خطرناك تره
آره. یه جورایی اون پادزهر جینه . جین باعث میشه بدترن دردي که بتونی تصور کنی رو حس کنی . الک، »
از طرف دیگه، باعث میشه هیچ چیزي حس نکنی . مطلقاً هیچ چی . بعضی مواقع، وقتی ولتوري مهربون میشه،
قبل از اینکه کسی اعدام بشه به الک میگن بی حسش کنه . اگه اون شخص خودشو تسلیم کرده باشه یا یه طور
«. دیگه راضیشون کرده باشه
«؟ بی حس؟ اما چطور ممکنه اون خطرناك تر از جین باشه »
چون اون یه دفعه تمام حس هات رو از بین می بره . دردي نیست، اما نه می بینی نه می شنوي نه بویی »
حس می کنی . محرومیت مطلق از حواس. تو در تاریکی کاملاً تنها می شی . وقتی اونها می سوزونونت حتی
«. حسشم نمی کنی
برخود لرزیدم . آیا این بهترینت چیزي بود که می شد امیدش را داشته باشیم؟وقتی مرگ به سراغمان می
آمد نه آن را ببینیم و نه حسش کنیم؟
این فقط الک رو به اندازه ي جین خطرناك می کنه . چونکه » : ادوارد با همان صداي ب ی احساس ادامه داد
هردوشون می تونن خلع صلاحت کنن، باعث می شن به یه هدف ناتوان تبدیل بشی . تفاوت بین اونها مثل
تفاوت بین آرو و منه . آرو در یک زمان می تونه فقط فکر یک نفرو بخونه . جین هم فقط می تونه به اونی که
«. روش تمرکز کرده صدمه بزنه. من می تونم ذهن همه رو در آن واحد بشنوم
و آلک می تونه همه ي » : وقتی جایی که می خواست به آن برسد را دیدم احساس سرما کردم . زمزمه کردم
«؟ مارو در آن واحد از پا دربیاره
آره. اگه از قابلیتش بر علیه ما استفاده کنه، ما همه کور و کر می ایستیم تا وقتی اونها بیان و ما » : او گفت
رو بکشن - شاید خیلی ساده بسوزوننمون، بدون اینکه اول به خودشون زحمت بدن تیکه تیکه مون کنن . اوه، می
«. تونیم سعی کنیم بجنگیم، اما بعید نیست به یکی از خودمون صدمه بزنیم نه یکی از اونها
براي چند دقیقه در سکوت قدم زدیم.
یک ایده داشت در سر من شکل می گرفت. نه خیلی امیدبخش، اما از هیچی بهتر بود.
فکر می کنی الک جنگنده ي خیلی خوبی باشه؟ جدا از کاري که می کنه منظورمه . اگه اون مجبور » : گفتم
«... بشه بدون قابلیتش بجنگه. فکر نکنم هیچ وقت سعی کرده باشه
«؟ چی تو فکرت می گذره » . ادوارد نگاه تندي به من انداخت
خوب، احتمالاً اون نمی تونه همچین کاري با من بکنه، می تونه؟ اگه کاري » . مستقیم به جلو نگاه کردم
که می کنه مثل آرو و جین و توا . شاید... اگه جداً هیچ وقت مجبور نشده از خودش دفاع کنه ... و منم یه چندتا
«- حقه یاد بگیرم
احتمالاً او «. اون قرن ها با ولتوري بوده » . ادوارد با صدایی که ناگها ن وحشت زده بود حرف مرا قطع کرد
همان صحنه اي را در سرش می دید که من می دیدم : کالن ها ناتوان ایستاده بودند، ستون هاي بی حس در
آره تو بدون شک از قدرت اون » . میدان قتل - همه به جز من. من تنها کسی بودم که می توانست بجنگد
مصونی، اما با این حال تو هنوز یه تازه متولد شده اي، بلا . من نمی تونم تو چند هفته چنان جنگده ي قوي اي از
«. تو بسازم. من مطمئنم اون تعلیم دیده
شاید آره، شایدم نه . این تنها کاریه که من می تونم انجام بدم اما کس دیگه نمی تونه . حتی اگه بتونم »
آیا می توانستم به قدري دوام بیاورم که شانسی به دیگران داده باشم؟ «- واسه یه مدتی حواسشو پرت کنم
«. خواهش می کنم، بلا... بیا در این باره حرف نزنیم » : ادوارد از بین دندان هایش گفت
«. منطقی باش »
من سعی می کنم اون چیزي که می تونم رو بهت یاد بدم، اما خواهش می کنم کاري نکن به این فکر »
صدایش به خاموشی گرایید و جمله اش را تمام «- کنم که تو خودتو واسه منحرف کردن اونها قربانی میکنی
نکرد.
سرم را به نشانه ي رضایت تکان دادم . پس نقشه هایم را براي خودم نگه می داشتم . اول الک و بعد، اگر به
طرز معجزه آسایی به حد کافی خوش شانس بودم که او را شکست دهم ، جین. اگر فقط می توانستم چیزها را
هموار کنم - مهره هاي تهاجمی قدرتمند ولتوري را دور کنم . شاید آنوقت شانسی بود... ذهنم همچنان می تاخت .
اگر واقعاً قادر بودم حواسشان را پرت کنم یا حتی آنها را از میان بردارم چه؟ جداً، چرا جین یا الک اصلاً به
یادگیري مهارت هاي رزمی احتیاج داشتند؟ نمی توانستم جین زودرنج و کوچولو را تصور کنم که حتی براي یاد
گیري دست از امتیازش بکشد.
اگر قادر بودم آنها را بکشم، چه تفاوتی ایجاد می شد.
«، من باید همه چیزو یاد بگیرم. هرقدري که می تونی تا ماه آینده تو سرم بچپونی » : زیر لب گفتم
او طوري وانمود کرد انگار من اصلاً حرفی نزده بودم.
پس، بعد کی؟ باید نقشه هایم را سروسامان می دادم تا اگر بعد از حمله به الک جان سالم به در می بردم،
در گام بعدي تردید نکنم . سعی کردم به موقعیتی فکر که در آن استخوان بندي محکمم به من برتري می داد .
من به حد کافی درمورد ک ارهایی که دیگران می کردند نمی دانستم . معلوم بود که جنگنده هایی مثل فیلیکس
عظیم الجثه خارج از حد توان من بودند . می توانستم سعی کنم که جنگ امت را در آنجا به او بدهم. در مورد بقیه
ي گارد ولتوري زیاد چیزي نمی دانستم، به جز دیمیتري...
وقتی به دیمیتري فکر کردم چ هره ام را کاملاً آرام نگه داشتم. بی شک، او یک جنگنده بود . در حالی که
همیشه در وسط حملات بود، هیچ جوره امکان نداشت تا این زمان زنده مانده باشد . و او همواره باید رهبري می
کرد، چرا که ردگیر آنها بود - بهترین ردگیر در تمام دنیا، شکی در آن وجود نداشت . اگر شخص به تري وجود
داشت، ولتوري حتماً وارد عمل می شد. آرو دور و بر خودش را با یک مشت درجه دومی پر نمی کرد.
اگر دی میتري وجود نداشت، ما می توانستیم فرار کنیم . به هر جهت، هر کسی که از ما می ماند می توانست
فرار کند. دخترم، که گرمایش را در بازوانم حس می کردم ... کسی می تو انست با او فرار کند . جیکوب یا رزالی،
هرکسی که نجات پیدا می کرد.
و... اگر دیمیتري وجود نداشت، آلیس و جاسپر می توانستند تا ابد در امان باشند . آیا این چیزي بود که آلیس
دید؟ آن بخش از خانواده ي ما بقا می یافت؟ حداقل، دوتاي آنها.
مگر می توانستم آن را از او مضایقه کنم؟
«... دیمیتري » : گفتم
سریع به او نگاه کردم و دیدم که حالت چهره « ، دیمیتري مال منه » : ادوارد با صداي محکم و خشنی گفت
اش تندخو شده است.
«؟ چرا » : زمزمه کردم
به خاطر آلیس. حالا این تنها جوریه » : او در اول جوابی نداد . به نهر رسیده بودیم که بالاخره زیرلب گفت
«. که می تونم به خاطر پنجاه سال گذشته ازش تشکر کنم
پس افکار او با افکار من در یک مسیر بودند.
صداي پنجه هاي سنگین جیکوب را شنیدم که به سطح زمین یخ زده می خوردند . چند ثانیه بعد، او در کنار
من قدم برمی داشت، چشم هاي تیره اش روي رنزمه متمرکز بودند.
یک بار براي او سر تکان دادم، بعد سر سوال هایم برگشتم. زمان اندکی مانده بود.
ادوارد فکر می کنی چرا آلیس بهمون گفت درباره ي ولتوري از الیزار سوال کنیم؟ اون تازگی ایتالیایی »
«؟ جایی بوده؟ اون چی ممکنه بدونه
وقتی پاي ولتوري وسط میاد الیزار همه چیزو می دونه . یادم رفته بود که تو نمی دونی . اون قبلاً یکی از »
«. اونها بوده
بی اختیار صداي هیس مانندي درآوردم. جیکوب در کنار من غرید.
در حالی که در سرم مرد زیباي موتیره اي که در جشن عروسی ما بود را تجسم می کردم که شنل بلند و
«؟ چی » : خاکستري رنگی برتن داشت، پرسیدم
الیزار شخص خیلی رئوفیه . اون از کارهاي ولتوري » . حالا چهره ي ادوارد نرم ت ر بود، لبخند کمرنگی زد
همان طور که در کمد بز رگ که حالا بیش از آنچه می خواستم مرا به یاد آلیس می انداخت با عجله لباس
کاش یه راهی بود که می شد قبل از اینکه نسی رو نشونشون بدیم اطلاعاتی » : می پوشیدیم ادوارد زیر لب گفت
«. که می خوایم رو از الیزر بگیریم. فقط واسه احتیاط
اما اونجوري سوال رو درست نمی گیره که بخواد جوابش رو بده. فکر می کنی می ذارن » : به موافقت گفتم
«؟ توضیح بدیم
«. نمیدونم »
رنزمه را که هنوز خواب بود از تختش بلند کردم و او را به قدري نزدیک خودم گرفتم که مویش به صورتم
چسبیده بود؛ عطر دل انگیز او بسیار نزدیک بود، بر هر بوي دیگري غلبه کرده بود.
امروز نمی توانستم یک ثانیه از وقت را هم تلف کنم . جواب هایی بود که به آنها احتیاج داشتم و مطمئن
نبودم امروز ادوارد و من چقدر وقت با هم تنها می شدیم . اگر همه چیز با خانواده ي تانیا به خوبی پیش می رفت،
امیدوارانه براي مدتی چند همراه داشتیم.
ادوارد، بهم یاد » : همچنانکه در را براي من نگه داشته بود، با اینکه از عکس العمل او هراس داشتم پرسیدم
«؟ می دي چطوري بجنگم
همان چیزي بود که انتظار داشتم . او خشکش زد و بعد، با چشمانی پر از احساساتی عمیق به من نگاه کرد،
انگار داشت براي اولین بار یا آخرین بار مرا می دید . نگاهش روي دختر مان که در بازوهاي من خوابیده بود درنگ
کردند.
«. اگه به جنگ بکشه، هیچ کدوم از ما کار زیادي نمی تونیم بکنیم » : او طفره رفت
«؟ می خواي همینجوري ولم کنی که نمی تونم از خودم دفاع کنم » . صدایم را آرام نگه داشتم
او به سختی آب گلویش را فرو داد و همان طور که فشار دستش بیشتر شد در لرزید، لولاهاي آن به
«. اعتراض برخواستند. وقتی اینجوري می گی... به گمونم باید هرچه سریع تر شروع کنیم
من هم سرم را تکان دادم و به سمت خانه ي بزرگ خیره شدیم. عجله نکردیم.
در این فکر بودم که چکار می توانستم بکنم که امیدي براي ایجاد یک تغییر داشته ب اشم . من به روش
خودم، اندکی خاص بودم - اگر داشتن یک استخوان بندي محکم ماوراءطبیعی می توانست خاص به حساب بیاید .
آیا نکته ي به درد بخوري در آن بود که ازش استفاه کنم؟
«؟ تو میگی بزرگترین امتیاز اون ها چیه؟ اصلاً نقطه ضعفی هم دارن »
ادوارد لازم نداشت بپرسد تا بفهمد منظور من ولتوري است.
الک و جین بزرگترین » : او با لحنی بی تفاوت ، انگار داشتیم درمورد یک تیم بسکتبال حرف می زندیم گفت
«. نقطه قوت اونان. درواقع مهره هاي دفاعیشون به ندرت وارد عمل می شن
چون جین می تونه از همون جا که ایستادي آتیشت بزنه - اقلاً از نظر ذهنی . الک چیکار می کنه؟ تو یه »
«؟ بار نگفتی که اون حتی از جین هم خطرناك تره
آره. یه جورایی اون پادزهر جینه . جین باعث میشه بدترن دردي که بتونی تصور کنی رو حس کنی . الک، »
از طرف دیگه، باعث میشه هیچ چیزي حس نکنی . مطلقاً هیچ چی . بعضی مواقع، وقتی ولتوري مهربون میشه،
قبل از اینکه کسی اعدام بشه به الک میگن بی حسش کنه . اگه اون شخص خودشو تسلیم کرده باشه یا یه طور
«. دیگه راضیشون کرده باشه
«؟ بی حس؟ اما چطور ممکنه اون خطرناك تر از جین باشه »
چون اون یه دفعه تمام حس هات رو از بین می بره . دردي نیست، اما نه می بینی نه می شنوي نه بویی »
حس می کنی . محرومیت مطلق از حواس. تو در تاریکی کاملاً تنها می شی . وقتی اونها می سوزونونت حتی
«. حسشم نمی کنی
برخود لرزیدم . آیا این بهترینت چیزي بود که می شد امیدش را داشته باشیم؟وقتی مرگ به سراغمان می
آمد نه آن را ببینیم و نه حسش کنیم؟
این فقط الک رو به اندازه ي جین خطرناك می کنه . چونکه » : ادوارد با همان صداي ب ی احساس ادامه داد
هردوشون می تونن خلع صلاحت کنن، باعث می شن به یه هدف ناتوان تبدیل بشی . تفاوت بین اونها مثل
تفاوت بین آرو و منه . آرو در یک زمان می تونه فقط فکر یک نفرو بخونه . جین هم فقط می تونه به اونی که
«. روش تمرکز کرده صدمه بزنه. من می تونم ذهن همه رو در آن واحد بشنوم
و آلک می تونه همه ي » : وقتی جایی که می خواست به آن برسد را دیدم احساس سرما کردم . زمزمه کردم
«؟ مارو در آن واحد از پا دربیاره
آره. اگه از قابلیتش بر علیه ما استفاده کنه، ما همه کور و کر می ایستیم تا وقتی اونها بیان و ما » : او گفت
رو بکشن - شاید خیلی ساده بسوزوننمون، بدون اینکه اول به خودشون زحمت بدن تیکه تیکه مون کنن . اوه، می
«. تونیم سعی کنیم بجنگیم، اما بعید نیست به یکی از خودمون صدمه بزنیم نه یکی از اونها
براي چند دقیقه در سکوت قدم زدیم.
یک ایده داشت در سر من شکل می گرفت. نه خیلی امیدبخش، اما از هیچی بهتر بود.
فکر می کنی الک جنگنده ي خیلی خوبی باشه؟ جدا از کاري که می کنه منظورمه . اگه اون مجبور » : گفتم
«... بشه بدون قابلیتش بجنگه. فکر نکنم هیچ وقت سعی کرده باشه
«؟ چی تو فکرت می گذره » . ادوارد نگاه تندي به من انداخت
خوب، احتمالاً اون نمی تونه همچین کاري با من بکنه، می تونه؟ اگه کاري » . مستقیم به جلو نگاه کردم
که می کنه مثل آرو و جین و توا . شاید... اگه جداً هیچ وقت مجبور نشده از خودش دفاع کنه ... و منم یه چندتا
«- حقه یاد بگیرم
احتمالاً او «. اون قرن ها با ولتوري بوده » . ادوارد با صدایی که ناگها ن وحشت زده بود حرف مرا قطع کرد
همان صحنه اي را در سرش می دید که من می دیدم : کالن ها ناتوان ایستاده بودند، ستون هاي بی حس در
آره تو بدون شک از قدرت اون » . میدان قتل - همه به جز من. من تنها کسی بودم که می توانست بجنگد
مصونی، اما با این حال تو هنوز یه تازه متولد شده اي، بلا . من نمی تونم تو چند هفته چنان جنگده ي قوي اي از
«. تو بسازم. من مطمئنم اون تعلیم دیده
شاید آره، شایدم نه . این تنها کاریه که من می تونم انجام بدم اما کس دیگه نمی تونه . حتی اگه بتونم »
آیا می توانستم به قدري دوام بیاورم که شانسی به دیگران داده باشم؟ «- واسه یه مدتی حواسشو پرت کنم
«. خواهش می کنم، بلا... بیا در این باره حرف نزنیم » : ادوارد از بین دندان هایش گفت
«. منطقی باش »
من سعی می کنم اون چیزي که می تونم رو بهت یاد بدم، اما خواهش می کنم کاري نکن به این فکر »
صدایش به خاموشی گرایید و جمله اش را تمام «- کنم که تو خودتو واسه منحرف کردن اونها قربانی میکنی
نکرد.
سرم را به نشانه ي رضایت تکان دادم . پس نقشه هایم را براي خودم نگه می داشتم . اول الک و بعد، اگر به
طرز معجزه آسایی به حد کافی خوش شانس بودم که او را شکست دهم ، جین. اگر فقط می توانستم چیزها را
هموار کنم - مهره هاي تهاجمی قدرتمند ولتوري را دور کنم . شاید آنوقت شانسی بود... ذهنم همچنان می تاخت .
اگر واقعاً قادر بودم حواسشان را پرت کنم یا حتی آنها را از میان بردارم چه؟ جداً، چرا جین یا الک اصلاً به
یادگیري مهارت هاي رزمی احتیاج داشتند؟ نمی توانستم جین زودرنج و کوچولو را تصور کنم که حتی براي یاد
گیري دست از امتیازش بکشد.
اگر قادر بودم آنها را بکشم، چه تفاوتی ایجاد می شد.
«، من باید همه چیزو یاد بگیرم. هرقدري که می تونی تا ماه آینده تو سرم بچپونی » : زیر لب گفتم
او طوري وانمود کرد انگار من اصلاً حرفی نزده بودم.
پس، بعد کی؟ باید نقشه هایم را سروسامان می دادم تا اگر بعد از حمله به الک جان سالم به در می بردم،
در گام بعدي تردید نکنم . سعی کردم به موقعیتی فکر که در آن استخوان بندي محکمم به من برتري می داد .
من به حد کافی درمورد ک ارهایی که دیگران می کردند نمی دانستم . معلوم بود که جنگنده هایی مثل فیلیکس
عظیم الجثه خارج از حد توان من بودند . می توانستم سعی کنم که جنگ امت را در آنجا به او بدهم. در مورد بقیه
ي گارد ولتوري زیاد چیزي نمی دانستم، به جز دیمیتري...
وقتی به دیمیتري فکر کردم چ هره ام را کاملاً آرام نگه داشتم. بی شک، او یک جنگنده بود . در حالی که
همیشه در وسط حملات بود، هیچ جوره امکان نداشت تا این زمان زنده مانده باشد . و او همواره باید رهبري می
کرد، چرا که ردگیر آنها بود - بهترین ردگیر در تمام دنیا، شکی در آن وجود نداشت . اگر شخص به تري وجود
داشت، ولتوري حتماً وارد عمل می شد. آرو دور و بر خودش را با یک مشت درجه دومی پر نمی کرد.
اگر دی میتري وجود نداشت، ما می توانستیم فرار کنیم . به هر جهت، هر کسی که از ما می ماند می توانست
فرار کند. دخترم، که گرمایش را در بازوانم حس می کردم ... کسی می تو انست با او فرار کند . جیکوب یا رزالی،
هرکسی که نجات پیدا می کرد.
و... اگر دیمیتري وجود نداشت، آلیس و جاسپر می توانستند تا ابد در امان باشند . آیا این چیزي بود که آلیس
دید؟ آن بخش از خانواده ي ما بقا می یافت؟ حداقل، دوتاي آنها.
مگر می توانستم آن را از او مضایقه کنم؟
«... دیمیتري » : گفتم
سریع به او نگاه کردم و دیدم که حالت چهره « ، دیمیتري مال منه » : ادوارد با صداي محکم و خشنی گفت
اش تندخو شده است.
«؟ چرا » : زمزمه کردم
به خاطر آلیس. حالا این تنها جوریه » : او در اول جوابی نداد . به نهر رسیده بودیم که بالاخره زیرلب گفت
«. که می تونم به خاطر پنجاه سال گذشته ازش تشکر کنم
پس افکار او با افکار من در یک مسیر بودند.
صداي پنجه هاي سنگین جیکوب را شنیدم که به سطح زمین یخ زده می خوردند . چند ثانیه بعد، او در کنار
من قدم برمی داشت، چشم هاي تیره اش روي رنزمه متمرکز بودند.
یک بار براي او سر تکان دادم، بعد سر سوال هایم برگشتم. زمان اندکی مانده بود.
ادوارد فکر می کنی چرا آلیس بهمون گفت درباره ي ولتوري از الیزار سوال کنیم؟ اون تازگی ایتالیایی »
«؟ جایی بوده؟ اون چی ممکنه بدونه
وقتی پاي ولتوري وسط میاد الیزار همه چیزو می دونه . یادم رفته بود که تو نمی دونی . اون قبلاً یکی از »
«. اونها بوده
بی اختیار صداي هیس مانندي درآوردم. جیکوب در کنار من غرید.
در حالی که در سرم مرد زیباي موتیره اي که در جشن عروسی ما بود را تجسم می کردم که شنل بلند و
«؟ چی » : خاکستري رنگی برتن داشت، پرسیدم
الیزار شخص خیلی رئوفیه . اون از کارهاي ولتوري » . حالا چهره ي ادوارد نرم ت ر بود، لبخند کمرنگی زد