۱۳۹۹-۱-۲، ۰۸:۴۲ صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا در منزل قرنطینه هستید ؟
چندروز ؟
حوصله تان سر رفته ؟
تحملتان تمام شده ؟
خیلے خسته شدید؟
:rose: :rose::rose::rose: :rose::rose::rose:
لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یڪ عده براے شرف و عزت و ناموس ودین ما چه ڪشیده اند .......
:rose::rose::rose::rose::rose:
آن قدر اسارتش طولانے شده بود ڪه یڪ افسر عراقے گفته بود تو به ایران باز نمے گردے بیا همین جا تشڪیل خانواده بده!...همسر شهید لشگرے مے گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقے براے همگان شود...اواولین ڪسے بودڪه رفت و آخرین نفرے بود ڪه برگشت.... اسیر ڪه شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علے پسرش دانشجوے دندانپزشڪے بود...وقتیبازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادے را چگونه گذراندے و او مے گفت:برنامه ریزے ڪرده بودم و هرروز یڪے از خاطرات گذشته خود را مرور مے ڪردم سالها در سلول هاے انفرادے بوده و با ڪسے ارتباط نداشت،قرآن راڪامل حفظ ڪرده بود،زبان انگلیسے مے دانست و براے ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود
حسین مے گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالے ڪه تو انفرادے بودم سالها با یڪ "مارمولڪ" هم صحبت مے شدم.بهترین عیدے ڪه این ۱۸ سال اسارت گرفتم،یڪ نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود،سرباز عراقے نگهبان یڪ لیوان آب یخ مے خورد مے خواست باقے مانده آن را دور بریزد،نگاهش به من افتاد،دلش سوخت و آن را به من داد،من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم،این را بگویم ڪه من ۱۲ سال در حسرت دیدن یڪ برگ سبز،یڪ منظره بودم،حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم...
ڪتاب خاطرات دردناڪ
ناصر ڪاوه
آیا در منزل قرنطینه هستید ؟
چندروز ؟
حوصله تان سر رفته ؟
تحملتان تمام شده ؟
خیلے خسته شدید؟
:rose: :rose::rose::rose: :rose::rose::rose:
لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یڪ عده براے شرف و عزت و ناموس ودین ما چه ڪشیده اند .......
:rose::rose::rose::rose::rose:
آن قدر اسارتش طولانے شده بود ڪه یڪ افسر عراقے گفته بود تو به ایران باز نمے گردے بیا همین جا تشڪیل خانواده بده!...همسر شهید لشگرے مے گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقے براے همگان شود...اواولین ڪسے بودڪه رفت و آخرین نفرے بود ڪه برگشت.... اسیر ڪه شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علے پسرش دانشجوے دندانپزشڪے بود...وقتیبازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادے را چگونه گذراندے و او مے گفت:برنامه ریزے ڪرده بودم و هرروز یڪے از خاطرات گذشته خود را مرور مے ڪردم سالها در سلول هاے انفرادے بوده و با ڪسے ارتباط نداشت،قرآن راڪامل حفظ ڪرده بود،زبان انگلیسے مے دانست و براے ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود
حسین مے گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالے ڪه تو انفرادے بودم سالها با یڪ "مارمولڪ" هم صحبت مے شدم.بهترین عیدے ڪه این ۱۸ سال اسارت گرفتم،یڪ نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود،سرباز عراقے نگهبان یڪ لیوان آب یخ مے خورد مے خواست باقے مانده آن را دور بریزد،نگاهش به من افتاد،دلش سوخت و آن را به من داد،من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم،این را بگویم ڪه من ۱۲ سال در حسرت دیدن یڪ برگ سبز،یڪ منظره بودم،حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم...
ڪتاب خاطرات دردناڪ
ناصر ڪاوه