۱۳۹۹-۱۱-۲۷، ۰۷:۰۰ عصر
انداختم ، اونجا چه خبره؟
_ااااا زشت دختر چرا فحش می دی استاد خره؟ خر تویی که به دیگران می گی خر ... سرمو بردم زیر گوشش... اونجا چه خبره ؟ اون دوتا چرا می خندن؟
_نمی دونم شاید دارن فیلمی چیزی می بینن
_باید بفهمم چیه ، اصلا این دوتا چرا انقدر با هم مچ شدن؟
_اینا رو ول کن من دارم می رم اشپزخونه و موقع برگشتن از اشپزخونه از پشتشون دور می زنم بفهمم چه خبره
_باشه
امینه بلند شد رفت اشپزخونه و یه لیوان اب ریخت خورد .. موقع برگشتن اروم از پشتشون رد شد و یه لحظه ایستاد به همون چیز ذل زد ... اون هم یه لبخند زد بعد دسشتو زد به شونه امین و در گوشش یه چیزی گفت امین هم گفت ای ول ، خیلی مشکوکه چه خبره؟
از جام بلند شدم و رفتم کنار امینه ایستادم ای خدا واقعا که بیکارن داشتن چت می کردن و مخ یه دختر بدبختو می ذاشتن تو فرغون
شلغم عینکی( شهرام ) _ خب عزیزم چه جوری باید پیدات کنم
طوطیا شیطون بلا خوشگله_ ببین هانی از رو هیکل می تون یتشخیص بدی اخه از بس که هیکلم رو فرم بین همه تک افتادم ( معلوم نیست هیکلش چی هست ) یه مانتو کرم بالای رون میپوشم با یه شال قرمز جیغ ..یه رژ قرمز جیغ هم میزنم ... قیافمم خیلی خوشگله ( وا این چرا اینطوری ادرس میده )...هانی تو چه لباسی می پوشی؟
شلغم عینکی_ یه شلوار گشاد می پوشم و شلوارمو می ذارم تو جورابم
_ هانی اخه این چه مدلیه خیلی زاغارته
شلغم عینکی _نه خوشگله من تازه از امریکا اومدم اتفاقا چند روز پیش جاستینو دیدم تو کنسرتش همین جوری لباس پوشیده بود
فکر کن جاستین اینجوری لباس بپوشه ....خخخخخ... ای مردم از خنده ...البته بیشتر لباساش اینجورین
_اوه جدی می گی ؟ من عاشق جاستینم ، راستی لباست چیه؟
_یه دونه از این بلوزایی که رپرا می پوشن تنمه سریع پیدام می کنی ............خو عزیزم من برم دیگه خانمم صدام میکنه کاری نداری؟
_ پسره اشغال تو زن داری؟
شهرام صفحه چت رو بست و هرو هر خندید ما هم همراهیش کردیم ... منو امینه برگشتیم سر جامون
_ خب چه خبر؟ چیکارا کردین
شهرام _ راستش چند روز پیش مثلا اتفاقی اومدم شرکت پدرتون و باهاشون حرف زدم
_چه حرفی؟
_ حرفای معمولی
صدای زنگ خونه اومد و شهرا م رفت غذا رو بیاره
......
واقعا که بعضیا خیلی نامردن ... خو بنده خدا برو این کارگر بیچاره رو بیمه کن ...مرد حسابی تو کارگر زیر دستت رو بیمه کن خدا هم به مالت برکت می ده ... امروز رو یه پرونده داشتم کار می کردم که کار فرماش خیلی نامردی با کارگراش کرده بود یعنی فکر کنم 100 تا کاگر داشت که نهایتشش 30 تا تحت بیمه بودن.... ظلم تا چه حد ؟
_ هی محبی پرونده فروردین 91 ج رو بده
معمولا می گن هی تو کلات پ منم میگم هی تو کلات بی تربیت
سرمو تو پروندم نگه داشتم مثلا صداتو نشنیدم
_با تو ام محبی
جز **** زده عمرا جوابتو بدم
مدادشو از تو قلمدون برداشت و سمتم پرتاب کرد
_مگه با تو نیستم محبی؟
این اخر برده داریه دختره پاچه ورمالیده
از جاش بلند شدو اومد کنارم و زد رو شونم منم بی هوا سرمو اوردم بالا
_ جانم مهربون جون کارم داری؟
چشاش قرمز شد فکر کنم یه نقشه توپ برا قتلم کشید
_ فکر کنم باید بری از گوش پزشک وقت بگیری
_اوا چرا مهربون جون ....یه لبخند ملیح زدم
حالا گفته بود اسمشو صدا نکنما .... یه نگاه عصبی بهم انداخت و رفت پرونده مورد نظرو برداشت و برگشت سر جاش....یه نگاه به قلم دونم کردم ببینم این خودکار ابی وا مونده کجاست اما پیداش نکردم حتی تو کیفم نبود ... رفتم زیر میز اونجا هم نبود یه نگاه انداختم دور و برم که دیدم از این شانس گندم خودکار زیر میز مهربانه ....
_میگم مهربون جون خودکارم زیر میزته بی زحمت می دیش؟
سرشو بلند کرد و بهم یه نگاه انداخت دوباره سرشو برد تو پرونده ...
_مهربان خواهش حسش نیست بلندشم
از سنگ صدا در اومد که از این بشر صدا در نیومد
از جام بلند شدم و رفتم جلو میزش نشستم ... دختره ناتو پاشو گذاشته بود رو خودکار ..... دولا شدم و سرمو بردم زیر میز خودکارمو بردارم که یهو در باز شد .... اومدم از زیر میز دربیام که سرم محکم خورد به میز ...
_سلام جناب رئیس وقتتون بخیر
_ سلام خانم
_امری داشتین؟
_نه شما بفرمائید
_ چشم
چقدرصدای رئیس اشنا بود ، خودکارو برداشتم و از زیر میز اومدم بیرون ، شروع کردم به ماساژ سرم ....
نهههههههههه، مگه میشه ؟.... شهرام رئیسه؟ شهرام که معاون امین شده بود .. جلل خالق .. چه خنده ای هم می کنه ، تا مخرجش پیداست حالا چرا سایلنت می خنده ؟
_سلام خانم محبی
چه رسمی
_بفرمائید بشینید ..
وا این چرا ابرو بالا می ندازه ، سرمو تکون دادم یعنی چه مرگته؟
دوباره ابروشو انداخت بالا که یه نگاه به اطراف دفترش انداختمو یه مرد دیگه رو دیدم که کنار قفسه کتابا ایستاده بود ... لالمونی گرفتم اروم رفتم رو یه صندلی نشستم ...
_ جناب ایزدی بفرمائید خانم محبی هم نشریف اوردن
ایزدی اومد سمت ما رو صندلی جلویی نشست
_سلام خانم
به احترامش یه خورده از جام بلند شدم
_سلام
شهرام _ خانم محبی می خواستم با شما در مورد پرونده کارخونه .. صحبت کنم
_بله
_ ایشون رئیس کارخونه مدنظر هستن
سرمو به احترام برا یارو تکون دادم
_راستش ایشون یه شرایط خاصی داشتن که ما خواستیم شما اینجا حضور داشته باشین .
_ بله
اوهوکی چه لفظ به قلم حرف می زنه
ایزدی_ راستش من میخوام بیمه کارخونم مطابق با بیمه شرکت های اروپایی باشه اما با توجه به تحریم، اونا مارو ساپورت نمی کنن من هم اومدم اینجا و این قضیه رو مطرح کردم
یه خورده با هم در مورد شرایط بیمه کارخونه ایزدی صحبت کردیم و بعد از یک ساعت ایزدی رفت ... من همچنان نشسته بودم .. یعنی خنگ منم وقتی دیروز دیدم کارمندا به شهرام سلام و خداحافظی می کنن هیچ شکی نمی کنم
_ خب شما اینجا چیکا ر می کنین؟ مگه معاون امین نشده بودین؟
_ خب گفته بودم بهتون که چند وقت پیش اومده بودم اینجا و با پدرتون صحبت کرده بودم که ایشون این پیشنهاد رو دادن ، منم قبول کردم
_ چرا با من هماهنگی نکردین ؟
_ به هر حال یه خورده سورپرایز خوبه ... تازه با این کار، من به پدرتون خیلی نزدیکتر شدمو می تونم لیاقتمو نشون بدم ... از همه مهمتر پوریا خیلی راحت تر از میدون به در میشه .
دروغ نگم یه خورده حسودیم شده .. اخه اینو چه به ریاست
_پدر من بر چه اساسی این پیشنهاد رو دادن؟ مگه شما سابقه کار دارین؟
_خب اولا به خاطر میزان تحصیلات و تحقیقاتم که کلی ازشون تقدیر شده بود و دست بر قضا من اونروز که اومده بودم اینجا در موردشون با پدرتون صحبت کردم ایشون از من خوششون اومد ..... انقدر سابقه اجرایی دارم که بتونم یه حوزه رو اداره کنم .. . سابقه کار هم دارم دیگه
اره جون خودت سابقت اینه که کمتر از یک ماه معاون امین بودی
شهرام _ در ضمن سعی کنید تو شرکت اشنایی ندین چون ممکنه اسممون بیفته رو زبون کارمندا
خوبه خودم اینو وارد زندگیم کردم حالا برام کلاس می ذاره پسره بی لیاقت
_ اتفاقا منم می خواستم همینو بگم بهتره اشنایی ندیدن ... خب من دیگه برم .. فعلا
یه لبخند مهربون زد
_ خداحافظ راحیل خانم
سرمو تکون دادم و از اتاقش اومدم بیرون
.......
منو بابا و مامان جلو تلویزیون نشسته بودیم و یه سریال ابکی می دیدیم
_ بابا رئیس بخش ما همون یاروهه که دوست امین بود؟
_ مگه دیدیش؟
_ اره امروز برا یه قرارداد منو می خواستن منم رفتم دفترش
_ اره خودشه بچه خوبیه ، زبر و زرنگه ، خیلی ازش خوشم اومده .... تا اینجا که خیلی خوب خودشو نشون داده
ابروهامو کشیدم تو هم
_ خیلی بدی بابا .. من که دخترتم باید بشم کارمند .. اونوقت این یارو که هیچ سابقه های تو شرکت نداره یه کاره شده رئیس ؟
بابا خیلی جدی نگام کرد
_ اولا که حسود نباش .. دوما هر کس بر اساس میزان عملکردش امتیاز می گیره .. اگه من از تو پوئن مثبت ببینم ارتقا رتبه میگیری....در ضمن تحصیلات خودتو با اون پسر مقایسه کن .. تو لیسانس و اون دکتری .. حداقل اون دو تا لباس بیشتر از تو پاره کرده و اطلاعاتش بیشتره بخصوص که رشتش مدیریته و این یه امتیاز بزرگه براش
_ کلا غریب نوازین شما
مامان که تا حالا ساکت بود و به صحبت منو بابا گوش می داد لب پاینشو گاز گرفت و با اخطار بهم نگاه کرد
_ راحیل به پدرت احترام بذار ، در ضمن مگه تو نبودی که میگفتی از این کار بدت می اومد ؟ حالا چی شده برا پست بحث میکنی؟
_ مامان جان فعلا که مشغول به این کارم پس باید علاقه نشون بدم ، توفیق اجباریه ، در ضمن من بچه بابا هستم نه اون پسره ...
_ عزیزم تو خودتو نشون بده بابات هم کارتو در نظر می گیره ...
سرمو تکون دادمو ازشون جدا شدم و برگشتم تو اتاقم .....خدا عاقبت ما رو به خیر کنه ... اما این شهرام پدر سوخته خوب خودشو نشون داده ، بابا که خیلی ازش خوشش اومده ..
از پارکینگ بیرون می اومدم که از دور مهربان رو دیدم دارم میره در یک ان شیطونه رفت تو جلدم و دلم خواست اذیتش کنم برا همین گازشو گرفتم نزدیکش و خیلی اروم و همگام با اون حرکت کردم بعد یه بوق براش زدم که نگاه نکرد دوباره بوق زدم یه چند بار دیگه هم بوق زدم که تحویل نگرفت اما در یه حرکت انتحاری برگشت طرف ماشینو و یه لبخند زد و برا تاکسی که اومد دست تکون داد ... حالا من ماشینو یه گوشه نگه داشته بودم و فکر می کردم این کارش یعنی چی؟ اخه شیشه های ماشین تیره بودن وداخل ماشین معلوم نبود ، هیچ وقت هم کسی منو با این ماشین ندیده بود اخه از صدقه سری بابا ماشینم تو پارکینگ اختصاصی بود و از پارکینگ اصلی جدا بود و فقط سه چهار تا ماشین اونجاست ... نکنه فکرکرده شهرام پشت فرمونه و این کارو کرد که شهرام شیفتش بشه ؟ چه می دونم والا ، جوونای این دوره زمونه چه کارا که نمی کنن ... دوره ما جوونا از این غلطا نمی کردن .. بی خیال بابا .. گاز ماشینو گرفتم و رفتم سمت مرکز خرید...
ماشینو تو پارکینگ مرکز خرید گذاشتم ، همونجور که تو ماشین نشسته بودم برا امینه زنگیدم
_ کجایی امینه؟
_ سلام جلوی در ورودی هستم
_منتظر باش الان میام
تو اینه جلوی ماشین خودمو چک کردم ، امروز یه شال بافت قهوه ای سیر سرم بود با یه پالتو نازک قهوه ای اما شلوارم یه جین مشکی بود ، کلا از شلوارقهوه ای حالاهر جنسی که باشه بدم میاد .. یه پوتین قهوه ای پوشیده بودم که بلندی ساق پوتین زیاد نبود .... کیفمو خیلی شیک انداختم رو ارنجم ، خدایش از این مدل خیلی خوشم میاد البته اگه رو شونه( کتف ) باشه راحتتره اما از روی چادرطرح دار زشت میشه برا همین اکثرا رو ارنجم می ذارم مگر اینکه چادر ساده سرم باشه .... از ماشین پیاده شدم ، هنوز یه قدم دور نشده بودم که صدای سوت اومد ... یا خدا کی سوت می زنه .. دوباره یه قدم دیگه برداشتم که دوباره صدای سوت اومد ...بعد صدای یه پسر اومد
_ هی خوشگله یه نگاه با ماهم بنداز
ایندفعه یه دختر با صدای کاملا جیغ جیغی حرف زد
_ اه کامی ولش کن ، نگاش کن دختره املو حیف این ماشین خوشگل که زیر پای همچین عقب افتاده ای هست
اصلا به صداشون بها ندادم هر چی می خوان برا خودشون زر بزنن ، این بگه امل من که امل نمیشم ... خخخخ
دوباره راه افتادم که صدای قدم برداشتن یه نفر از پشتم اومد و یه پسره پرید جلوم ، منم سنگ کوب کردم و سر جام ایستادم ....
یا خدا این دیگه کیه ؟ چرا این شکلیه ؟ یه بافت که یقش تا نزدیکای ناف باز بود پوشیده بود با یه شلوار نارنجی ؟ خو مثل ادم لباس بپوش بشر، حالاچرا اینجوری نگاه میکنه ؟ پناه بر خدا اخر الزمان شده !!!!
_ خو جوابمو بده هانی ، با تو هستم ، افتخار اشنایی می دیدی؟ ....بعد دستشو اورد جلو .... کامران هستم
یه اخم کردم و خواستم از کنارش رد بشم که چند تا دختر و پسر دیگه هم اومدن کنارش ایستادن ، یه دختر خودشو به کامی مذکور چسبوند و با یه نگاه مضخرف و تحقیر کننده از بالا تا پایین منو انالیز کرد
_ولش کن عزیزم اینم ادم شده تو اومدی سمتش
_ پانته ا صبر کن دارم با خانم اشنا می شم ... دستشو از دست دختره جدا کرد و مثلا یه لبخند مهربون زد
_ عزیزم تحویل نمی گیری؟
دیدم خیلی مثل بز ایستادم و مسخره بازیشونو نگاه می کنم برا همین گفتم یه تکونی به هیکلم بدم ، به زبان المانی ( زبان رسمی اتریش المانیه ) شروع کردم به حرف زدن که مثلا من ایرانی نیستم
_ببخشید شما چی میگی؟( تمام مکالمات راحیل به المانیه اما چون شما المانی بلد نیستین من ترجمشو گذاشتم .... خخخخخخخ)
کامی_ نمن ، چی میگی ابجی؟ کجایی حرف می زنی؟
دوباره حرفمو تکرار کردم
کامی_مای سیستر شما ور؟( مثلا به انگلیسی گفت خواهر کجایی هستی؟)
خندم گرفته بود ، خاک بر سر انگلیسی هم بلد نبود حرف بزنه
سرمو به معنی نفهمیدن تکون دادم
یه دختر تو گروهشون با یه نگاه پر از ارزو بهم نگاه می کرد
_ وای پانی چقدر با کلاسه ، دختره ایرانی نیست ، چقدر قیافش شبیه اروپایی هاست
حالا من کجا شبیه اروپایی هستم دختره از ذوق داره قیافمو شبیه اروپایی ها انالیز میکنه ، تو چشای پانی نگاه کردم و دوباره به المانی حرفیدم
من_ نگاش کن دختره خاک بر سرو چه به پسر مردم چسبیده ، بی تربیت ...
نگامو چرخوندم سمت همون دختره که یه خورده بهتر بود و بهش لبخند زدمو و اسم مرکز خریدو گفتم ، دختره از ذوق داشت خودشو می کوبید به درو دیوار
_ وای خدایا بچه ها دیدین با من حرف زد؟ وای دارم از خوشحالی میمیرم
پانی یه نگاه حسود و پر از حرص به همون دختره انداخت
_شایسته چرا انقدر عقده ای بازی در میاری؟ دختره یه گدای خارجیه که اومده اینجا کار کنه لابد تو چرا انقدر ندید بدیدی؟
شایسته _ نه اینکه خودت خیلی دیدی؟ فکر کنم از تهران هم تا حالا بیرون نرفتی ، تازه ماشینشو ندیدی؟ فکر
_ااااا زشت دختر چرا فحش می دی استاد خره؟ خر تویی که به دیگران می گی خر ... سرمو بردم زیر گوشش... اونجا چه خبره ؟ اون دوتا چرا می خندن؟
_نمی دونم شاید دارن فیلمی چیزی می بینن
_باید بفهمم چیه ، اصلا این دوتا چرا انقدر با هم مچ شدن؟
_اینا رو ول کن من دارم می رم اشپزخونه و موقع برگشتن از اشپزخونه از پشتشون دور می زنم بفهمم چه خبره
_باشه
امینه بلند شد رفت اشپزخونه و یه لیوان اب ریخت خورد .. موقع برگشتن اروم از پشتشون رد شد و یه لحظه ایستاد به همون چیز ذل زد ... اون هم یه لبخند زد بعد دسشتو زد به شونه امین و در گوشش یه چیزی گفت امین هم گفت ای ول ، خیلی مشکوکه چه خبره؟
از جام بلند شدم و رفتم کنار امینه ایستادم ای خدا واقعا که بیکارن داشتن چت می کردن و مخ یه دختر بدبختو می ذاشتن تو فرغون
شلغم عینکی( شهرام ) _ خب عزیزم چه جوری باید پیدات کنم
طوطیا شیطون بلا خوشگله_ ببین هانی از رو هیکل می تون یتشخیص بدی اخه از بس که هیکلم رو فرم بین همه تک افتادم ( معلوم نیست هیکلش چی هست ) یه مانتو کرم بالای رون میپوشم با یه شال قرمز جیغ ..یه رژ قرمز جیغ هم میزنم ... قیافمم خیلی خوشگله ( وا این چرا اینطوری ادرس میده )...هانی تو چه لباسی می پوشی؟
شلغم عینکی_ یه شلوار گشاد می پوشم و شلوارمو می ذارم تو جورابم
_ هانی اخه این چه مدلیه خیلی زاغارته
شلغم عینکی _نه خوشگله من تازه از امریکا اومدم اتفاقا چند روز پیش جاستینو دیدم تو کنسرتش همین جوری لباس پوشیده بود
فکر کن جاستین اینجوری لباس بپوشه ....خخخخخ... ای مردم از خنده ...البته بیشتر لباساش اینجورین
_اوه جدی می گی ؟ من عاشق جاستینم ، راستی لباست چیه؟
_یه دونه از این بلوزایی که رپرا می پوشن تنمه سریع پیدام می کنی ............خو عزیزم من برم دیگه خانمم صدام میکنه کاری نداری؟
_ پسره اشغال تو زن داری؟
شهرام صفحه چت رو بست و هرو هر خندید ما هم همراهیش کردیم ... منو امینه برگشتیم سر جامون
_ خب چه خبر؟ چیکارا کردین
شهرام _ راستش چند روز پیش مثلا اتفاقی اومدم شرکت پدرتون و باهاشون حرف زدم
_چه حرفی؟
_ حرفای معمولی
صدای زنگ خونه اومد و شهرا م رفت غذا رو بیاره
......
واقعا که بعضیا خیلی نامردن ... خو بنده خدا برو این کارگر بیچاره رو بیمه کن ...مرد حسابی تو کارگر زیر دستت رو بیمه کن خدا هم به مالت برکت می ده ... امروز رو یه پرونده داشتم کار می کردم که کار فرماش خیلی نامردی با کارگراش کرده بود یعنی فکر کنم 100 تا کاگر داشت که نهایتشش 30 تا تحت بیمه بودن.... ظلم تا چه حد ؟
_ هی محبی پرونده فروردین 91 ج رو بده
معمولا می گن هی تو کلات پ منم میگم هی تو کلات بی تربیت
سرمو تو پروندم نگه داشتم مثلا صداتو نشنیدم
_با تو ام محبی
جز **** زده عمرا جوابتو بدم
مدادشو از تو قلمدون برداشت و سمتم پرتاب کرد
_مگه با تو نیستم محبی؟
این اخر برده داریه دختره پاچه ورمالیده
از جاش بلند شدو اومد کنارم و زد رو شونم منم بی هوا سرمو اوردم بالا
_ جانم مهربون جون کارم داری؟
چشاش قرمز شد فکر کنم یه نقشه توپ برا قتلم کشید
_ فکر کنم باید بری از گوش پزشک وقت بگیری
_اوا چرا مهربون جون ....یه لبخند ملیح زدم
حالا گفته بود اسمشو صدا نکنما .... یه نگاه عصبی بهم انداخت و رفت پرونده مورد نظرو برداشت و برگشت سر جاش....یه نگاه به قلم دونم کردم ببینم این خودکار ابی وا مونده کجاست اما پیداش نکردم حتی تو کیفم نبود ... رفتم زیر میز اونجا هم نبود یه نگاه انداختم دور و برم که دیدم از این شانس گندم خودکار زیر میز مهربانه ....
_میگم مهربون جون خودکارم زیر میزته بی زحمت می دیش؟
سرشو بلند کرد و بهم یه نگاه انداخت دوباره سرشو برد تو پرونده ...
_مهربان خواهش حسش نیست بلندشم
از سنگ صدا در اومد که از این بشر صدا در نیومد
از جام بلند شدم و رفتم جلو میزش نشستم ... دختره ناتو پاشو گذاشته بود رو خودکار ..... دولا شدم و سرمو بردم زیر میز خودکارمو بردارم که یهو در باز شد .... اومدم از زیر میز دربیام که سرم محکم خورد به میز ...
_سلام جناب رئیس وقتتون بخیر
_ سلام خانم
_امری داشتین؟
_نه شما بفرمائید
_ چشم
چقدرصدای رئیس اشنا بود ، خودکارو برداشتم و از زیر میز اومدم بیرون ، شروع کردم به ماساژ سرم ....
نهههههههههه، مگه میشه ؟.... شهرام رئیسه؟ شهرام که معاون امین شده بود .. جلل خالق .. چه خنده ای هم می کنه ، تا مخرجش پیداست حالا چرا سایلنت می خنده ؟
_سلام خانم محبی
چه رسمی
_بفرمائید بشینید ..
وا این چرا ابرو بالا می ندازه ، سرمو تکون دادم یعنی چه مرگته؟
دوباره ابروشو انداخت بالا که یه نگاه به اطراف دفترش انداختمو یه مرد دیگه رو دیدم که کنار قفسه کتابا ایستاده بود ... لالمونی گرفتم اروم رفتم رو یه صندلی نشستم ...
_ جناب ایزدی بفرمائید خانم محبی هم نشریف اوردن
ایزدی اومد سمت ما رو صندلی جلویی نشست
_سلام خانم
به احترامش یه خورده از جام بلند شدم
_سلام
شهرام _ خانم محبی می خواستم با شما در مورد پرونده کارخونه .. صحبت کنم
_بله
_ ایشون رئیس کارخونه مدنظر هستن
سرمو به احترام برا یارو تکون دادم
_راستش ایشون یه شرایط خاصی داشتن که ما خواستیم شما اینجا حضور داشته باشین .
_ بله
اوهوکی چه لفظ به قلم حرف می زنه
ایزدی_ راستش من میخوام بیمه کارخونم مطابق با بیمه شرکت های اروپایی باشه اما با توجه به تحریم، اونا مارو ساپورت نمی کنن من هم اومدم اینجا و این قضیه رو مطرح کردم
یه خورده با هم در مورد شرایط بیمه کارخونه ایزدی صحبت کردیم و بعد از یک ساعت ایزدی رفت ... من همچنان نشسته بودم .. یعنی خنگ منم وقتی دیروز دیدم کارمندا به شهرام سلام و خداحافظی می کنن هیچ شکی نمی کنم
_ خب شما اینجا چیکا ر می کنین؟ مگه معاون امین نشده بودین؟
_ خب گفته بودم بهتون که چند وقت پیش اومده بودم اینجا و با پدرتون صحبت کرده بودم که ایشون این پیشنهاد رو دادن ، منم قبول کردم
_ چرا با من هماهنگی نکردین ؟
_ به هر حال یه خورده سورپرایز خوبه ... تازه با این کار، من به پدرتون خیلی نزدیکتر شدمو می تونم لیاقتمو نشون بدم ... از همه مهمتر پوریا خیلی راحت تر از میدون به در میشه .
دروغ نگم یه خورده حسودیم شده .. اخه اینو چه به ریاست
_پدر من بر چه اساسی این پیشنهاد رو دادن؟ مگه شما سابقه کار دارین؟
_خب اولا به خاطر میزان تحصیلات و تحقیقاتم که کلی ازشون تقدیر شده بود و دست بر قضا من اونروز که اومده بودم اینجا در موردشون با پدرتون صحبت کردم ایشون از من خوششون اومد ..... انقدر سابقه اجرایی دارم که بتونم یه حوزه رو اداره کنم .. . سابقه کار هم دارم دیگه
اره جون خودت سابقت اینه که کمتر از یک ماه معاون امین بودی
شهرام _ در ضمن سعی کنید تو شرکت اشنایی ندین چون ممکنه اسممون بیفته رو زبون کارمندا
خوبه خودم اینو وارد زندگیم کردم حالا برام کلاس می ذاره پسره بی لیاقت
_ اتفاقا منم می خواستم همینو بگم بهتره اشنایی ندیدن ... خب من دیگه برم .. فعلا
یه لبخند مهربون زد
_ خداحافظ راحیل خانم
سرمو تکون دادم و از اتاقش اومدم بیرون
.......
منو بابا و مامان جلو تلویزیون نشسته بودیم و یه سریال ابکی می دیدیم
_ بابا رئیس بخش ما همون یاروهه که دوست امین بود؟
_ مگه دیدیش؟
_ اره امروز برا یه قرارداد منو می خواستن منم رفتم دفترش
_ اره خودشه بچه خوبیه ، زبر و زرنگه ، خیلی ازش خوشم اومده .... تا اینجا که خیلی خوب خودشو نشون داده
ابروهامو کشیدم تو هم
_ خیلی بدی بابا .. من که دخترتم باید بشم کارمند .. اونوقت این یارو که هیچ سابقه های تو شرکت نداره یه کاره شده رئیس ؟
بابا خیلی جدی نگام کرد
_ اولا که حسود نباش .. دوما هر کس بر اساس میزان عملکردش امتیاز می گیره .. اگه من از تو پوئن مثبت ببینم ارتقا رتبه میگیری....در ضمن تحصیلات خودتو با اون پسر مقایسه کن .. تو لیسانس و اون دکتری .. حداقل اون دو تا لباس بیشتر از تو پاره کرده و اطلاعاتش بیشتره بخصوص که رشتش مدیریته و این یه امتیاز بزرگه براش
_ کلا غریب نوازین شما
مامان که تا حالا ساکت بود و به صحبت منو بابا گوش می داد لب پاینشو گاز گرفت و با اخطار بهم نگاه کرد
_ راحیل به پدرت احترام بذار ، در ضمن مگه تو نبودی که میگفتی از این کار بدت می اومد ؟ حالا چی شده برا پست بحث میکنی؟
_ مامان جان فعلا که مشغول به این کارم پس باید علاقه نشون بدم ، توفیق اجباریه ، در ضمن من بچه بابا هستم نه اون پسره ...
_ عزیزم تو خودتو نشون بده بابات هم کارتو در نظر می گیره ...
سرمو تکون دادمو ازشون جدا شدم و برگشتم تو اتاقم .....خدا عاقبت ما رو به خیر کنه ... اما این شهرام پدر سوخته خوب خودشو نشون داده ، بابا که خیلی ازش خوشش اومده ..
از پارکینگ بیرون می اومدم که از دور مهربان رو دیدم دارم میره در یک ان شیطونه رفت تو جلدم و دلم خواست اذیتش کنم برا همین گازشو گرفتم نزدیکش و خیلی اروم و همگام با اون حرکت کردم بعد یه بوق براش زدم که نگاه نکرد دوباره بوق زدم یه چند بار دیگه هم بوق زدم که تحویل نگرفت اما در یه حرکت انتحاری برگشت طرف ماشینو و یه لبخند زد و برا تاکسی که اومد دست تکون داد ... حالا من ماشینو یه گوشه نگه داشته بودم و فکر می کردم این کارش یعنی چی؟ اخه شیشه های ماشین تیره بودن وداخل ماشین معلوم نبود ، هیچ وقت هم کسی منو با این ماشین ندیده بود اخه از صدقه سری بابا ماشینم تو پارکینگ اختصاصی بود و از پارکینگ اصلی جدا بود و فقط سه چهار تا ماشین اونجاست ... نکنه فکرکرده شهرام پشت فرمونه و این کارو کرد که شهرام شیفتش بشه ؟ چه می دونم والا ، جوونای این دوره زمونه چه کارا که نمی کنن ... دوره ما جوونا از این غلطا نمی کردن .. بی خیال بابا .. گاز ماشینو گرفتم و رفتم سمت مرکز خرید...
ماشینو تو پارکینگ مرکز خرید گذاشتم ، همونجور که تو ماشین نشسته بودم برا امینه زنگیدم
_ کجایی امینه؟
_ سلام جلوی در ورودی هستم
_منتظر باش الان میام
تو اینه جلوی ماشین خودمو چک کردم ، امروز یه شال بافت قهوه ای سیر سرم بود با یه پالتو نازک قهوه ای اما شلوارم یه جین مشکی بود ، کلا از شلوارقهوه ای حالاهر جنسی که باشه بدم میاد .. یه پوتین قهوه ای پوشیده بودم که بلندی ساق پوتین زیاد نبود .... کیفمو خیلی شیک انداختم رو ارنجم ، خدایش از این مدل خیلی خوشم میاد البته اگه رو شونه( کتف ) باشه راحتتره اما از روی چادرطرح دار زشت میشه برا همین اکثرا رو ارنجم می ذارم مگر اینکه چادر ساده سرم باشه .... از ماشین پیاده شدم ، هنوز یه قدم دور نشده بودم که صدای سوت اومد ... یا خدا کی سوت می زنه .. دوباره یه قدم دیگه برداشتم که دوباره صدای سوت اومد ...بعد صدای یه پسر اومد
_ هی خوشگله یه نگاه با ماهم بنداز
ایندفعه یه دختر با صدای کاملا جیغ جیغی حرف زد
_ اه کامی ولش کن ، نگاش کن دختره املو حیف این ماشین خوشگل که زیر پای همچین عقب افتاده ای هست
اصلا به صداشون بها ندادم هر چی می خوان برا خودشون زر بزنن ، این بگه امل من که امل نمیشم ... خخخخ
دوباره راه افتادم که صدای قدم برداشتن یه نفر از پشتم اومد و یه پسره پرید جلوم ، منم سنگ کوب کردم و سر جام ایستادم ....
یا خدا این دیگه کیه ؟ چرا این شکلیه ؟ یه بافت که یقش تا نزدیکای ناف باز بود پوشیده بود با یه شلوار نارنجی ؟ خو مثل ادم لباس بپوش بشر، حالاچرا اینجوری نگاه میکنه ؟ پناه بر خدا اخر الزمان شده !!!!
_ خو جوابمو بده هانی ، با تو هستم ، افتخار اشنایی می دیدی؟ ....بعد دستشو اورد جلو .... کامران هستم
یه اخم کردم و خواستم از کنارش رد بشم که چند تا دختر و پسر دیگه هم اومدن کنارش ایستادن ، یه دختر خودشو به کامی مذکور چسبوند و با یه نگاه مضخرف و تحقیر کننده از بالا تا پایین منو انالیز کرد
_ولش کن عزیزم اینم ادم شده تو اومدی سمتش
_ پانته ا صبر کن دارم با خانم اشنا می شم ... دستشو از دست دختره جدا کرد و مثلا یه لبخند مهربون زد
_ عزیزم تحویل نمی گیری؟
دیدم خیلی مثل بز ایستادم و مسخره بازیشونو نگاه می کنم برا همین گفتم یه تکونی به هیکلم بدم ، به زبان المانی ( زبان رسمی اتریش المانیه ) شروع کردم به حرف زدن که مثلا من ایرانی نیستم
_ببخشید شما چی میگی؟( تمام مکالمات راحیل به المانیه اما چون شما المانی بلد نیستین من ترجمشو گذاشتم .... خخخخخخخ)
کامی_ نمن ، چی میگی ابجی؟ کجایی حرف می زنی؟
دوباره حرفمو تکرار کردم
کامی_مای سیستر شما ور؟( مثلا به انگلیسی گفت خواهر کجایی هستی؟)
خندم گرفته بود ، خاک بر سر انگلیسی هم بلد نبود حرف بزنه
سرمو به معنی نفهمیدن تکون دادم
یه دختر تو گروهشون با یه نگاه پر از ارزو بهم نگاه می کرد
_ وای پانی چقدر با کلاسه ، دختره ایرانی نیست ، چقدر قیافش شبیه اروپایی هاست
حالا من کجا شبیه اروپایی هستم دختره از ذوق داره قیافمو شبیه اروپایی ها انالیز میکنه ، تو چشای پانی نگاه کردم و دوباره به المانی حرفیدم
من_ نگاش کن دختره خاک بر سرو چه به پسر مردم چسبیده ، بی تربیت ...
نگامو چرخوندم سمت همون دختره که یه خورده بهتر بود و بهش لبخند زدمو و اسم مرکز خریدو گفتم ، دختره از ذوق داشت خودشو می کوبید به درو دیوار
_ وای خدایا بچه ها دیدین با من حرف زد؟ وای دارم از خوشحالی میمیرم
پانی یه نگاه حسود و پر از حرص به همون دختره انداخت
_شایسته چرا انقدر عقده ای بازی در میاری؟ دختره یه گدای خارجیه که اومده اینجا کار کنه لابد تو چرا انقدر ندید بدیدی؟
شایسته _ نه اینکه خودت خیلی دیدی؟ فکر کنم از تهران هم تا حالا بیرون نرفتی ، تازه ماشینشو ندیدی؟ فکر