قرارگاه سایبری عطاملک
  • رادیو عشق
  •  
  • مشاوره خانواده
  • طراحی لوگو
  • عضویت طلایی
    • ورود
    • ثبت نام
    ورود
    نام کاربری:
    گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
     
    یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
  • ورود
  • ثبت نام
ورود
نام کاربری:
گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
 
یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی متصل شوید

قرارگاه سایبری عطاملک › حیات طیبه › هنر › کتاب | رمان | ادبیات v
« قبلی 1 … 20 21 22 23 24 … 29 بعدی »
› قاشق های دسته بلند زندگی

امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 36 رأی - میانگین امتیازات: 2.78
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالت‌های نمایش موضوع

قاشق های دسته بلند زندگی

hamraz آفلاین
عضو رسمی
**
امتیاز: 21
تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۱
محل سکونت: sarzamine pars
اعتبار: 14
میزان اخطار: 0%
سپاس ها 16
سپاس شده 10 بار در 10 ارسال
#1
fjump  ۱۳۹۱-۶-۳، ۰۶:۱۹ عصر
روزی شخصی در دلش با خدا سخن گفت:"می خواهم بهشت و جهنم را ببینم."
همان شب خواب دید در مقابل دو در ایستاده است. در اول را گشود. نگاهی به داخل آن انداخت. در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود. از بوی خورش دهاش آب افتاد.
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض احوال بودند.به نظر قحطی زده می آمدند!آنها در دست خود قاشق هایی با دسته ی بسیار بلند داشتندکه این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از انها به راحتی می توانستند دست خود را در داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر کنند، اما از انجایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود نمی توانستند دستشان را برگردانندو قاشق را در دهان خود فرو ببرند...! مرد با دیدن صحنه ی بدبختی و عذاب آنها غمگین شد.فرشته ی نگهبان گفت : "این جهنم است،دیدی؟"
فرشته ی نگهبان آنگاه اورا به اتاق دیگر هدایت کرد و در را گشود. انجا هم درست مثل اتاق قبلی بود!یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن،که دهان مرد را دوباره آب انداخت!
افراد دور میز مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند،اما به اندازه ی کافی قوی و تپل بودند،می گفتند و می خندیدند،مرد گفت : "نمی فهمم!!!"
فرشته ی نگهبان گفت : " ساده است ! فقط احتیاج به قدری مهارت دارد! می ببینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند،در حالیکه آدم های طمعکار تنها به خودشان فکر می کنند!!!
نمیشکنم !


تنها


گاهی


مچاله می شوم . . .
پاسخ
ارسال‌ها اعتباردهی
پاسخ اخطار
 سپاس شده توسط
« قدیمی‌تر | جدیدتر »


موضوعات مرتبط با این موضوع…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
atamalek رمان زندگی تمنا قسمت یک Mina1382 0 376 ۱۴۰۰-۷-۲۷، ۰۶:۲۷ عصر
آخرین ارسال: Mina1382
  زندگی قبل از زندگی ADMIN 0 225 ۱۴۰۰-۷-۶، ۰۹:۳۱ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  رمان ایرانی و عاشقانه سهم من از زندگی رمان 29 947 ۱۳۹۹-۱۱-۲۰، ۰۷:۲۲ عصر
آخرین ارسال: رمان
  رمان خواندنی زندگی تمنا رمان 56 2,042 ۱۳۹۹-۱۱-۱۳، ۰۷:۲۷ عصر
آخرین ارسال: رمان
  سبک زندگی رهبر انقلاب در ماه رمضان ADMIN 0 782 ۱۳۹۲-۵-۹، ۱۰:۲۰ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
atamalek سال شمار زندگی حسین پناهی hamraz 1 1,264 ۱۳۹۱-۷-۸، ۱۲:۲۲ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
fjump اندرزهای شکسپیر برای لذت بردن از زندگی dayana 0 844 ۱۳۹۱-۶-۳۱، ۱۰:۰۱ عصر
آخرین ارسال: dayana
  جملاتی ک مسیر زندگی را عوض می کند . narges 0 1,228 ۱۳۹۱-۱-۲۲، ۰۳:۱۱ عصر
آخرین ارسال: narges
  کتاب الکترونیکی بسیار زیبا و خواندنی زندگی مردگی ADMIN 0 1,623 ۱۳۹۰-۷-۱۸، ۱۲:۲۸ عصر
آخرین ارسال: ADMIN

  • مشاهده‌ی نسخه‌ی قابل چاپ


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
  • صفحه‌ی تماس
  • بازگشت به بالا
  • بایگانی
  • امتیازات کاربران
قدرت گرفته ازMyBB و پارسی شده توسط MyBBIran.com
طراحی شده توسط Rooloo | ترجمه و طراحی مجدد توسط ParsanIT.ir

برو بالا
حالت خطی
حالت موضوعی