قرارگاه سایبری عطاملک
  • رادیو عشق
  • مشاوره خانواده
  • طراحی لوگو
  • عضویت طلایی
    • ورود
    • ثبت نام
    ورود
    نام کاربری:
    گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
     
    یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
  • ورود
  • ثبت نام
ورود
نام کاربری:
گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
 
یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی متصل شوید

قرارگاه سایبری عطاملک › حیات طیبه › هنر › کتاب | رمان | ادبیات v
« قبلی 1 … 17 18 19 20 21 … 29 بعدی »
› مادر من فقط یك چشم داشت !

آخرین مطالب ارسالی
آمار انجمن
آخرين ارسال ها
موضوع نويسنده آخرين ارسال کننده انجمن
  تماشای آنلاین فیلم چقدر حجم مصرف می کند؟ ali5280 ali5280 رایانه و موبایل
  نحوه فروش آثار هنری در NFT meris99 meris99 هنر
  معرفی گوشی های سری A سامسونگ besttechnology besttechnology رایانه و موبایل
  [ مشاوره فردی]  ] ایا باید همیشه ناراحتیمون ... Ssani ملایجردی مشاوره خانواده و ازدواج
  [ مشاوره فردی]  ] مشاوره فردی و تحصیلی رزخسروی ملایجردی مشاوره خانواده و ازدواج
  چگونه رمز آیفون را عوض کنیم؟ تغییر پسورد آیفو... ali5280 ali5280 رایانه و موبایل
  مزیت ها و چالش های اینترنت ملی برای سرویس دهن... ali5280 ali5280 گفتگوی ایرانیان
برترین امتیاز گیرندگان
ADMIN 25915
رمان 6198
~~sara~~ 2495
مشاورانه 2481
*Ertebat* 1299
sarah 1283
محمدی پور 1159
abasaleh 1012
برترين ارسال کنندگان
ADMIN 9442
رمان 1571
kabootar 1216
مشاورانه 751
~~sara~~ 563
narges 414
sarah 274
mohamadi1392 246

فروش دامنه bloger.app | مشاوره خانواده در واتساپ | دانلود سخنرانی‌های رائفی پور | کتاب صوتی لهوف | نذر فرهنگی |
Your browser does not support the audio element.

امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 37 رأی - میانگین امتیازات: 2.78
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالت‌های نمایش موضوع

مادر من فقط یك چشم داشت !

~~sara~~ آفلاین
عضو حرفه ای
***
امتیاز: 2,496
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۱
محل سکونت: اهواز
اعتبار: 118
میزان اخطار: 0%
سپاس ها 181
سپاس شده 187 بار در 160 ارسال
#1
Heart  ۱۳۹۱-۱۱-۷، ۰۱:۲۸ صبح
مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود. اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می‌پخت.

یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره .خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا از اونجا دور شدم .

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره .فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم . كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی‌میری ؟ اون هیچ جوابی نداد....

حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت. دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم .

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم .اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی... از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم.

تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو .وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا، اونم بی‌خبر؟

سرش داد زدم ": چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا

اون به آرامی جواب داد: " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم . بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی كنجكاوی .

همسایه ها گفتن كه اون مرده. ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم. اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن .

ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا. ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم. وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم .

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی .به عنوان یك مادر نمی‌تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم.

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو .برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه

با همه عشق و علاقه من به تو!!!

آن
شراب طهوررا که شنیده ای بهشتیان را می خورانند، میکده اش کربلاست
...

پاسخ
ارسال‌ها اعتباردهی
پاسخ اخطار
 سپاس شده توسط
« قدیمی‌تر | جدیدتر »


موضوعات مرتبط با این موضوع…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  مهر مادر عشق پدر (ساسان کوچکی) roofiya 0 822 ۱۳۹۴-۶-۱۶، ۱۲:۴۴ عصر
آخرین ارسال: roofiya
fjump منزلت مادر ~~sara~~ 0 747 ۱۳۹۲-۲-۱۲، ۱۲:۰۶ صبح
آخرین ارسال: ~~sara~~
  مادر شهيد روزت مبارك ~~sara~~ 0 1,036 ۱۳۹۲-۲-۱۱، ۱۱:۴۴ عصر
آخرین ارسال: ~~sara~~
  دعاي مادر ~~sara~~ 0 723 ۱۳۹۱-۱۱-۲۵، ۰۱:۵۹ صبح
آخرین ارسال: ~~sara~~
Heart مادر ~~sara~~ 0 1,210 ۱۳۹۱-۱۱-۱۶، ۱۲:۴۵ صبح
آخرین ارسال: ~~sara~~
  مادر رفت.... dayana 5 3,002 ۱۳۹۱-۵-۸، ۰۷:۰۸ عصر
آخرین ارسال: Gharibe
  کتاب دا (مادر) ADMIN 1 1,901 ۱۳۹۰-۱۲-۱۵، ۰۱:۱۰ عصر
آخرین ارسال: علی کردی

  • مشاهده‌ی نسخه‌ی قابل چاپ


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
  • صفحه‌ی تماس
  • بازگشت به بالا
  • بایگانی
  • امتیازات کاربران
قدرت گرفته ازMyBB و پارسی شده توسط MyBBIran.com
طراحی شده توسط Rooloo | ترجمه و طراحی مجدد توسط ParsanIT.ir

برو بالا
حالت خطی
حالت موضوعی