قرارگاه سایبری عطاملک
  • رادیو عشق
  •  
  • مشاوره خانواده
  • طراحی لوگو
  • عضویت طلایی
    • ورود
    • ثبت نام
    ورود
    نام کاربری:
    گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
     
    یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
  • ورود
  • ثبت نام
ورود
نام کاربری:
گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
 
یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی متصل شوید

قرارگاه سایبری عطاملک › حیات طیبه › هنر › کتاب | رمان | ادبیات v
« قبلی 1 … 14 15 16 17 18 … 29 بعدی »
› داستان ما و خدا

امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 43 رأی - میانگین امتیازات: 2.79
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالت‌های نمایش موضوع

داستان ما و خدا

~~sara~~ آفلاین
عضو حرفه ای
***
امتیاز: 2,496
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۱
محل سکونت: اهواز
اعتبار: 118
میزان اخطار: 0%
سپاس ها 181
سپاس شده 187 بار در 160 ارسال
#1
Heart  ۱۳۹۱-۱۱-۲۲، ۰۸:۵۴ عصر
داستان ما و خدا
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد

خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده

او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو

نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد

ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد

آن
شراب طهوررا که شنیده ای بهشتیان را می خورانند، میکده اش کربلاست
...

پاسخ
ارسال‌ها اعتباردهی
پاسخ اخطار
 سپاس شده توسط
sarah آفلاین
عضو رسمی
**
امتیاز: 1,284
تاریخ عضویت: دي ۱۳۹۱
محل سکونت: جوين
اعتبار: 105
میزان اخطار: 0%
سپاس ها 50
سپاس شده 142 بار در 111 ارسال
#2
۱۳۹۱-۱۱-۳۰، ۰۴:۵۰ عصر
:atamalek (17):
چیزهایی که دست کم می گیریم ,کسی دیگر برای به دست آوردنشان راز و نیاز می کند
Atamalek
پاسخ
ارسال‌ها اعتباردهی
پاسخ اخطار
 سپاس شده توسط
« قدیمی‌تر | جدیدتر »


موضوعات مرتبط با این موضوع…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان کاسب مشاور ADMIN 0 196 ۱۴۰۰-۵-۱۴، ۱۰:۰۰ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
Heart داستان کوتاه ایمیل به خدا ADMIN 1 1,056 ۱۳۹۹-۹-۱، ۰۷:۵۸ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  هنوز رژیم داری؟ - داستان کوتاه ADMIN 0 464 ۱۳۹۹-۳-۲، ۰۴:۳۳ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
  دوستی را با داستان بیاموزیم sam44 0 580 ۱۳۹۴-۹-۱۰، ۰۵:۰۴ عصر
آخرین ارسال: sam44
  داستان زیبای چه كشكی، چه پشمی sana 0 833 ۱۳۹۴-۶-۱۸، ۰۹:۳۴ عصر
آخرین ارسال: sana
  داستان جالب راننده اتوبوس aniaz 0 461 ۱۳۹۴-۶-۱۷، ۰۹:۱۶ عصر
آخرین ارسال: aniaz
  داستان آمادگی برای رفتن melika 0 822 ۱۳۹۴-۶-۱۵، ۱۰:۳۷ صبح
آخرین ارسال: melika
  داستان آموزنده بادکنک من farnoosh 0 578 ۱۳۹۴-۲-۵، ۱۲:۴۶ عصر
آخرین ارسال: farnoosh
  داستان کوتاه زنجیر عشق cheshmak 0 573 ۱۳۹۴-۲-۲، ۰۶:۱۷ عصر
آخرین ارسال: cheshmak
fjump اگر ايميل داشتم ( داستان واقعي) ~~sara~~ 0 1,140 ۱۳۹۲-۳-۲۱، ۱۱:۴۹ صبح
آخرین ارسال: ~~sara~~

  • مشاهده‌ی نسخه‌ی قابل چاپ


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
  • صفحه‌ی تماس
  • بازگشت به بالا
  • بایگانی
  • امتیازات کاربران
قدرت گرفته ازMyBB و پارسی شده توسط MyBBIran.com
طراحی شده توسط Rooloo | ترجمه و طراحی مجدد توسط ParsanIT.ir

برو بالا
حالت خطی
حالت موضوعی