۱۳۹۹-۱۲-۲، ۰۷:۴۲ عصر
. . ولی از این شهر آره . . شاید دوباره برگشتم ، شایدم هیچوقت برنگشتم . . فقط اینو بدون تو همه دنیايِ منی ! خداحافظت باشه عزیزِ دلِ کیانمهر . . .مات به صفحه ي تلفن خیره بودم . . رفت ؟کجا رفت ؟ کجا باید می رفت مگه ؟بی اراده دستم شماره اش رو گرفت . . . .ولی خاموش بود !***کیانمهر :پر از غصه خیره به روبروم بودم . .شاید تصمیم ام احمقانه بود ولی باید می رفتم . .یادِ لبخندهاش افتادم . . .انقدر تو فکر بودم که حواس ام به مسیر نبود . .فکرم پیشِ ترانه بود ، نگاه هاش ، حضورش ، عطرش ، آغوش اش . .من کی رو داشتم جز اون ؟همه ي زندگی ام بود . .ولی راهِ من رفتن بود . . .گوشی خاموش ، بی اطلاع گذاشتم همه رو از مقصدم و فقط داشتم می رفتم !غوطه ور تويِ افکارم بودم که با بوقِ ماشینی به خودم اومدم . .از مسیرم منحرف شده بودم . .فریاد نزدم . . . چشم هام گشاد شده بود .. . فرمون رو چرخوندم که برخورد نکنم باهاش . . ماشین رو رد کردم ولی . . .کنترل ماشین خودم از دستم خارج شد . . محکم به چیزي برخورد کردم . . دردي توي سینه ام پیچید . .م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ٨٧٩فصل پنجم- من کجام و تو کجایی ؟ترانه :-دستگاهِ مشتركِ موردِ نظر خاموش می باشد !پوفی کردم و تماس رو قطع . . . گوشیهِ موبایل رو آهسته کوبیدم به پیشونی ام و به این فکر کردم دقیقا چند روزِ که مناز کیان خبري ندارم ؟بی حوصله سرتکون دادم ، صدايِ سام رو از پشتِ سرم شنیدم .:-اِ . . .تو اینجایی ؟برگشتم ونگاهی به قامتِ بلند بالاش کردم و سخت لبخند زدم . . صورتم انگارکِش اومد از شدتِ ناخواسته بودنِ اینلبخند . . .بی دلیل حوصله ي لبخند زدن هم نداشتم !کنارم ایستاد ، شونه به شونه که نه ، شونه بالاتر از شونه ي من !اخمی کمرنگ کرد وگفت:-فرشته مثلا اومده یه سري به پدر شوهر و خواهر شوهرش بزنه ، اونوقت تو تو این هوا اومدي بیرون ؟به حیاط نگاه کردم که خیس بود از بارون . . . اولِ تابستون و بارون ؟!خیره به قطره هايِ درشتی که با قدرت به کاشی هايِ حیاط می کوبیدن گفتم :-عجیب نیست به نظرت ؟دست رويِ بازوم گذاشت :-چی ؟با سر اشاره زدم به هوايِ بارونی . .. :-بارون میاد . . تو تابستون !خنده ي کوتاهی کرد و گفت :-زده به سرت دختر . . .بیا برو تو . ..م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ٨٨٠سري تکون دادم ، خواستم از کنارش بگذرم که مچِ دستم رو گرفت و بالا آورد . .موبایل رو از بینِ پنجه هام بیرون کشید، بی هیچ حرفی شروع کرد به کنکاش و بعد از چند لحظه گفت :-باهاش حرف هم زدي ؟ابروهام به هم نزدیک شد ، فقط سوالی نگاهش کردم که صفحه ي تلفنِ همراه رو روبرويِ صورتم تکون داد . . .اسمِکیانمهر روش خودنمایی می کرد ، لب گزیدم و گفتم :-نه !پوزخند زد :-منم باور کردم . . .بهت می خندم فک نکن خرم ! این چند روزه می فهمم یه چیزي ات هست !کلافه مو پشتِ گوش زدم و گفتم :-خاموشِ !جدي پرسید :-چرا بهش زنگ می زنی ؟زبون رويِ لب کشیدم و نگاه ازش دزدیدم . انگار نه انگار این مرد ، همون مردِ چند لحظه پیشِ !این مردِ اخمويِ جديِ غیرتی ، همون سامِ خنده رويِ چند لحظه پیش بود ؟مردمک هاش رو چسبوند رويِ روحم ،مثلِ اشعه ي ایکس داشت کنکاش می کرد ، به زحمت تونستم زبون باز کنم :-می خواستم ازش تشکر کنم !واکنشی نشون نداد به حرفم !سکوت کرد و فقط نگاهم کرد ، نگاهی که کلی حرف داشت . . حرفهایی که سنگینی می کرد رويِ دلم.بی تاب از سنگینی کلمه هاي ناگفته ي چشم هاش ، قدم تند کردم و داخلِ خونه شدم . .عجیب بود اما . . .برادرم من رو مثلِ کتابِ صد بار خونده از بَر بود !***بويِ کباب پیچیده بود تويِ خونه. . .م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ٨٨١ترمه با اون انرژي تموم نشدنیِ همیشگیِ خودش می دوید و خونه رو رويِ سرش گذاشته بود . .اوضاع کمی تا نسبتی خوب بود !بابا دنبالِ کار بود ، درسِ کامیار بهتر شده بود ، مامان آسوده خاطر بود ، و ترمه . . از همیشه شیطون تر !سام خوشحال بود !تازگی ها یاد گرفته بود فرشته رو شب نگه می داشت و من نمی دونستم این برادرِ مرموزِ من چه برنامه اي داره کهرضایت نمی ده به رفتنِ فرشته !و من . .خوب بودم . . نسبتا خوب !دو روز بود گوشیِ کیان خاموش بود . .بی دلیل مدام بهش زنگ می زدم و همه اش از خودم می پرسیدم اگه جواب بده چی می خواي بگی ؟بگی برايِ چی زنگ زدي ؟مگه تو نگفتی ازش می ترسی ؟پس براي چی دوباره زنگ زدي و واردِ زندگی اش شدي ؟هر چند من وسطِ زندگی اش بودم . . من هنوز زن اش بودم !پوفی کردم و به مامان نگاه کردم که پارچِ دوغ رو به دستِ کامیار داد تا به حیاط ببره . . . .هوايِ خوب آدم رو وسوسه می کرد ناهار رو تو حیاط بخوره !سینیِ حاويِ ظرف ها رو از مامان گرفتم و به حیاط رفتم . . . بابا می خندید ، موهاش سفید تر شده بود ، صورت اششکسته تر . . . ولی هر چی که بود ، بابايِ خودم بود و من .. یه لحظه از خودم پرسیدم اگه کیومرث مثه علیرضا بود ،من چی کار می کردم ؟وبعد بلافاصله بلا به دوري می گفتم !من نمی تونستم طاقت بیارم . . پس کیان چطور طاقت می آورد ؟کنارِ فرشته رويِ روفرشیِ پهن شده وسطِ حیاط نشستم ، لبخندي بهش زدم . .بابا سیخِ جوجه کباب ها رو به دستِ سام داد و لحظه اي از ذهن ام گذشت که چرا کیان کباب دوست نداشت ؟چرا جوجه کباب دوست نداشت ؟م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ٨٨٢پوفی کشیدم . . کیان .. . کیان ... کیان !کم مونده بود دیوونه بشم . از خونه اش رفته بودم ولی فکرش رهام نمی کرد . . .سخت بود ، نبود ؟سخت بود بخواي از مردي فرار کنی که تا پايِ تجاوز بهت رفته و بعد . . . ازت طلبِ بخشش کرده .پوفی کردم و سعی کردم این ذهنِ وامونده رو معطوفِ کامیار و سامیار کنم . . ذهنی که بدجور جاده ي انحرافی رو دوستداشت و هر چه قدر فرمون رو می پیچوندم به راه راست باز می چرخید به جاده ي کیانمهر!***لباس رو تکوندم و کلافه رو بهش گفتم :-ترمه !پا زمین کوبید :-خب پس کجاست ؟ چرا نمیاد ؟ مگه میشه تو بیاي و اون نیاد ؟ هان ؟ مگه دلش طاقت میاره ؟پوفی کردم و لباس رويِ بندِ رخت پهن کردم و گفتم :-نمی تونه بیاد !دوباره تخس شد ، این روزها با اومدنِ من به خونه بهونه ي کیان رو هم می گرفت . . عجیب دلبسته ي مردِ گمشده ياین روزهايِ زندگیِ من بود :-یه چیزي شده ، وگرنه کیان جون حتما می اومد !خدایا ؛ صبر !من حتی از پسِ خواهرِ کوچیکِ خودم هم برنمی اومدم. . .. بعد چطور می خواستم جوابِ آدم هایی رو بدم که کیان رونامزديِ رسمی من می دونستن ؟این روزها ، دقیقا این سه روزي که گوشی اش در برابرِ تک تکِ تماسهایی که باهاش می گرفتم ، پیامِ خاموش است رونثارم می کرد ، فکرش تويِ ذهنم چرخ می خورد !عجیب بود که هر چه بیشتر سعی می کردم از فکرش دور بشم . . بیشتر تويِ ذهن ام می اومد !انگار چسبیده بود به نورون هاي مغزي ام !که هی حکمِ کیان صادر می کردن براي فکرهايِ زندونی شده تويِ سلولهايِ مغزم !جواب ندادم و مشغول به ادامه ي کارم شدم که با بغض گفت :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ٨٨٣-باهاش قهر کردي ؟متعجب بهش خیره شدم ، آهسته صداش زدم :-ترمه ؟کمی عقب رفت ، دست هاش رو پشتِ کمرش برد :-باهاش قهر کردي !کمی جلو رفتم ، خم شدم و دست به زانوم تکیه زدم تا صورتم روبرويِ صورتش باشه :-نه عزیزم . . . قهر نیستم !ویکی تو وجودم پوزخند زد. .لب برچید :-پس چرا نمیاد ؟ کجاست ؟آهی کشیدم ، دست هام رو دو طرفِ صورتش گذاشتم و گفتم :-میاد خواهري . . میاد !دست اش رو مشت کرد و جلوآورد :-قول ؟لرزیدم به خودم . . چند ماه قبل بود که ترمه از کیان قول گرفت به خاطرِ سام ؟خودم چند ماه قبل بود که ازش قول گرفتم ؟بغض کردم . . . ازش قول گرفتیم و عمل کرد به قول اش . . . من برايِ چی قول می دادم ؟می تونستم بهش عمل کنم ؟؟دستم رو مشت کردم ، جلو بردم و آهسته به مشت کوچیک اش کوبیدم . . .لبخندِ کجی زدم :-قول !و نمی دونستم این بار که بهش زنگ بزنم ، صداش رو خواهم شنید ؟***م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ٨٨۴بیشتر مچاله شدم تويِ خودم . . . گوشه ي اتاق !فردِ روبروم هی بهم نزدیک تر می شد و من هی ضعیف تر ناله می زدم که نیا !دست وپام می لرزید . . .هق زدم :-نیا !انگار اتاق سردي اش رو از تن ام می گرفت ، یخ بود ! یخِ یخ !دست اش رو به سمت ام دراز کرد ، تويِ نورِ مهتابِ تابیده از پنجره می تونستم ردِ خون رو رويِ پنجه هاش ببینم ، میخواستم جیغ بکشم ولی صدام خفه شده بود تويِ گلوم !جلوتر اومد ، روبروم ، رويِ پاهاش نشست ، صورتش رو جلو آورد و . . .جیغ !از ته دل !فردِ روبروم . . . نه ، مردِ روبروم کیانمهر بود . . صورت اش پر ازخون !تلخندي به لب گفت :-راحت شدي ؟باز جیغ زدم ، دست هام چنگ شدن رويِ گوش هام وباز جیغ زدم . . . صدام زد :-ترانه ؟دست هاش رو گذاشت رويِ شونه ام وآروم گفت :-نزن .. جیغ نزن ! رفتم تا به آرزوت برسی . . . .نفس ام گرفت ، یه چیزي خار شد تويِ سینه ام ، به سختی ، با خر خر گفتم :-نه !باز صدام زد :-ترانه جان ؟ بغلم می کنی ؟سرش رو گذاشت رويِ سینه ام ، خواستم سرش رو به عقب هل بدم که دست گذاشت رويِ پهلوهام و نالید :م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ٨٨۵-حالام ازم دریغ می کنی آغوشت رو ؟ بازم ؟ حالا . .. حالا که . .سرش رو کمی بالا گرفت و چشم هاي نقره ایش رو بهم دوخت . . صورتِ غرقِ خون اش ، وهم انگیز بود عجیب ، چونهاش لرزید و با بغض گفت :-حالا که مُردَم !؟دوباره صدام زد :-ترانه ؟جیغ زدم . . صدام زد . . جیغ زدم . . صدام زد. . جیغ زدم . .صورتم سوخت !چشم هام رو باز کردم و نفس نفس زنان به سقفِ بالايِ سرم خیره شدم . . دوباره جیغ زدم ، دستی منو تويِ آغوششگرفت ، خواستم بیرون بیام ، چنگ زدم به بازوهاش . . زیرِ گوشم گفت :-هیش ! خواب بود . . خواب بود خواهري . . هیش!کامیار . . .برادرم !صدايِ گریه ام بلند شد . . . زار می زدم ، دست می کشید رويِ کمرم و آروم ام می کرد . . .دستی رويِ بازوم نشست و کمی عقب ام کشید :-بیا اینو بخور .. هیچی نبود دختر . . خواب می دیدي !بابا بود . . .هق هق کردم :-بابایی . . .لیوانِ آب رو گذاشت رويِ لبم :-جونِ بابا .. اینو بخور. .دست هام حلقه شدن دورِ دیواره ي سرد و نمورِ لیوان .آب سرد جریان پیدا کرد تويِ دهنم ، از گلوم پایین رفت . . .دست کشید رويِ موهام ، بوسه اي به پیشونی ام زد و آروم گفت :-خواب بد دیدي بابایی ؟ خواب دیدي ؟م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ٨٨۶سکسکه کنان گفتم :-آ. .. آره . . با . . . بابا ؟محکم تر کشیدم تويِ آغوشش . . .کی می گفت فقط آغوش مادرها بويِ بهشت می ده ؟بو که هیچ ! تو آغوشِ پدرم انگار تو خودِ بهشت بودم ! :-چیه دختري ؟!آروم شدم . . نفس هام منظم شد . . چه قدر وحشتناك بود اون تصاویر !چه قدر ترسناك بود . . . کیانمهر کجا بود ؟کجا بود که تو خوابم با اون چهره ي ترسناك ظاهر شد . .***انگارخودم رو گم کرده بودم . . جایی لابلاي روزهایی که تو خونه ي کیان اسیر بودم . .اسیر ؟من واقعا اسیر بودم تو خونه ي مردِ تنهايِ زندگی ام ؟نسیمِ خنک که تو گرمايِ هوا می وزید و از بینِ تارهايِ مانتويِ خنک ام می گذشت و به تن ام می نشست باعث شدچشم هام رو با لذت ببندم . .بعد از سه روز فکر کردن ، سه روز دیوانه شدن با توهمات یا شاید هم خاطراتم ، بیرون زدم از چهاردیواريِ خونه ي پدريبه امیدِ کمی آرامش !من موظف بودم کیان رو پیدا کنم . . چرا نداشت! دلیل نمی خواست !کیان مردي بود که به خونواده ام محبت کرد و من باید جبران می کردمش . . .دست تويِ جیب فرو بردم و به مردمی نگاه کردم که یخ در بهشت و بستنی به دست ، گرمايِ یه عصرِ تابستونی رو پشتِسر میذاشتن . . .کمی هوايِ تازه انگار برام لازم بود !هوايِ گرم تابستون با نیمچه نسیمی که می وزید روحِ آدم رو تازه می کرد . . .نگاه از روبرو برداشتم و دوختم به پیاده رویی که زیرِ پام عبور می کرد .. .***م.ش (معصومھ آبی) جایی نروWWW.PATOGHEROMAN.COM ٨٨٧دستم رو از رويِ زنگ برداشتم و دري رو که با تیک باز شده بود عقب زدم و داخل شدم . .مدت ها بود ندیده بودمش . .