قرارگاه سایبری عطاملک
  • رادیو عشق
  • مشاوره خانواده
  • طراحی لوگو
  • عضویت طلایی
    • ورود
    • ثبت نام
    ورود
    نام کاربری:
    گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
     
    یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
  • ورود
  • ثبت نام
ورود
نام کاربری:
گذرواژه‌: گذرواژه‌تان را فراموش کرده‌اید؟
 
یا توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی وارد شود
توسط حساب کاربریتان در شبکه های اجتماعی متصل شوید

قرارگاه سایبری عطاملک › حیات طیبه › هنر › کتاب | رمان | ادبیات v
« قبلی 1 … 20 21 22 23 24 … 29 بعدی »
› داستان جالب

آخرین مطالب ارسالی
آمار انجمن
آخرين ارسال ها
موضوع نويسنده آخرين ارسال کننده انجمن
  تماشای آنلاین فیلم چقدر حجم مصرف می کند؟ ali5280 ali5280 رایانه و موبایل
  نحوه فروش آثار هنری در NFT meris99 meris99 هنر
  معرفی گوشی های سری A سامسونگ besttechnology besttechnology رایانه و موبایل
  [ مشاوره فردی]  ] ایا باید همیشه ناراحتیمون ... Ssani ملایجردی مشاوره خانواده و ازدواج
  [ مشاوره فردی]  ] مشاوره فردی و تحصیلی رزخسروی ملایجردی مشاوره خانواده و ازدواج
  چگونه رمز آیفون را عوض کنیم؟ تغییر پسورد آیفو... ali5280 ali5280 رایانه و موبایل
  مزیت ها و چالش های اینترنت ملی برای سرویس دهن... ali5280 ali5280 گفتگوی ایرانیان
برترین امتیاز گیرندگان
ADMIN 25915
رمان 6198
~~sara~~ 2495
مشاورانه 2481
*Ertebat* 1299
sarah 1283
محمدی پور 1159
abasaleh 1012
برترين ارسال کنندگان
ADMIN 9442
رمان 1571
kabootar 1216
مشاورانه 751
~~sara~~ 563
narges 414
sarah 274
mohamadi1392 246

فروش دامنه bloger.app | مشاوره خانواده در واتساپ | دانلود سخنرانی‌های رائفی پور | کتاب صوتی لهوف | نذر فرهنگی |
Your browser does not support the audio element.

امتیاز موضوع:
امتیاز موضوع:
  • 59 رأی - میانگین امتیازات: 2.8
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حالت‌های نمایش موضوع

داستان جالب

narges آفلاین
عضو حرفه ای
***
امتیاز: -341
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۰
محل سکونت: دنیا
اعتبار: 44
میزان اخطار: 0%
سپاس ها 12
سپاس شده 26 بار در 23 ارسال
#1
۱۳۹۱-۲-۱۴، ۰۶:۳۲ عصر
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :
- نام دختر چیست ؟

مرد جوان گفت :

- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :

- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می

کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با

ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :

- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
زندگی بدون عشق همانند قولی است که به ان عمل نشده باشد .
پاسخ
ارسال‌ها اعتباردهی
پاسخ اخطار
 سپاس شده توسط
« قدیمی‌تر | جدیدتر »


موضوعات مرتبط با این موضوع…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان کاسب مشاور ADMIN 0 339 ۱۴۰۰-۵-۱۴، ۱۰:۰۰ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  حاکم شدن یا آدم شدن، حکایتی جالب ADMIN 0 318 ۱۴۰۰-۵-۱، ۰۸:۰۶ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  حکایتی بسیار جالب از مکر زنان _ هیل النسا ADMIN 0 428 ۱۴۰۰-۳-۴، ۰۵:۲۷ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  حکایتی جالب از ته جهنم ADMIN 0 464 ۱۳۹۹-۱۱-۲۹، ۰۷:۱۵ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
Heart داستان کوتاه ایمیل به خدا ADMIN 1 1,297 ۱۳۹۹-۹-۱، ۰۷:۵۸ صبح
آخرین ارسال: ADMIN
  هنوز رژیم داری؟ - داستان کوتاه ADMIN 0 601 ۱۳۹۹-۳-۲، ۰۴:۳۳ عصر
آخرین ارسال: ADMIN
  دوستی را با داستان بیاموزیم sam44 0 754 ۱۳۹۴-۹-۱۰، ۰۵:۰۴ عصر
آخرین ارسال: sam44
  داستان زیبای چه كشكی، چه پشمی sana 0 1,083 ۱۳۹۴-۶-۱۸، ۰۹:۳۴ عصر
آخرین ارسال: sana
  داستان جالب راننده اتوبوس aniaz 0 604 ۱۳۹۴-۶-۱۷، ۰۹:۱۶ عصر
آخرین ارسال: aniaz
  داستان آمادگی برای رفتن melika 0 1,064 ۱۳۹۴-۶-۱۵، ۱۰:۳۷ صبح
آخرین ارسال: melika

  • مشاهده‌ی نسخه‌ی قابل چاپ


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
  • صفحه‌ی تماس
  • بازگشت به بالا
  • بایگانی
  • امتیازات کاربران
قدرت گرفته ازMyBB و پارسی شده توسط MyBBIran.com
طراحی شده توسط Rooloo | ترجمه و طراحی مجدد توسط ParsanIT.ir

برو بالا
حالت خطی
حالت موضوعی