۱۳۹۹-۱۱-۲۰، ۰۸:۰۱ عصر
حایلم کرد از ترس دستم و دور گردنش حلقه کردم البته فقط واسه چند ثانیه تا تعادلم را به دست بیارم همینکه تونستم تعادلم و حفظ کنم سریع پسش زدم و با خشم رو به روش ایستادم خدا را شکر که بی بی ندید گفتم:اینکارا یعنی چی؟؟؟؟؟ متین:کدوم کارا؟ همین دیگه متین:بد کردم کمک کردم نخوری زمین با خشم اما اهسته طوری که بی بی نشنوه گفتم:اره بد کردی تو پاتو از عمد جلوی من نگیر که بخورم زمین کمک کردن پیشکشت متین با لودگی اشاره به چهره عصبیم کرد و گفت:خشم اژدها با حرص گفتم:من با تو شوخی دارم خیلی خونسر جواب داد:نمی دونم داری؟؟؟ متین متین:جانم در حالی که از حرص نفس نفس می زدم گفتم:دوست داری حرص منو دراری؟ متین مثل پسر بچه ها مظلوم سرش را به علامت تایید تکون داد و گفت:اهوم دیگه داشتم از خشم منفجر میشدم سریع به اشپزخانه رفتم صدای خنده ی متین و از پشت سر شنیدم محل ندادم ترسیدم یکم دیگه باهاش یکی به دو کنم دست به یقه بشیم بی بی سفره را به دستم داد تا پهن کنم بیرون رفتم از اینکه اقا اونجوری روی مبل لمیده بود و منتظر حاضر شدن سفره بود تا بیاد و میل کنه زورم گرفت واسه همین گفتم:بجای اینکه لنگت و بدی هوا و تلوزیون نگاه کنی بیا کمک متین:تو خونه ما رسم نیست مرد دست به اینجور کارا بزنه این کارا مخصوص ضعیفه هاست ضعیفه توی و همجنسات متین:حرف من نیست که جوش میاری از قدیم به زن می گفتن ضعیفه به مرد می گفتن پهلوان برو یقه ی اونای رو بگیر که این چیزا رو باب کردن ولی خدایی بدم نگفتنااااا اونا نمی دونستن که اقا خروسای اینده ابرو بر می دارن و به جای قوقلی قو قو قدقد می کنن متین:جمع نبند همه اینجوری نیستن خوشحال شدم جواب کوبنده ای بهش داده بودم و پوزش و به خاک مالیدم تمام غذاهای رو که بی بی کشیده بود را رو سفره گذاشتم .اقا خروسه هم وقتی تمام و کمال سفره کشیده شد نشستن پای سفره و کوفت کردن بعد از اتمام غذا متین از بی بی خواهش کرد برای شام تدارکی نبینه و اجازه بده شام و بیرون بخوریم بی بی هم ذوق زده قبول کرد قرار شد عصر واسه گردش بیرون بریم کمی استراحت کردیم تقریبا ساعت 6 بود که عزم رفتن کردیم متین یه دست از لباسای که واسش از کالیفرنیا خریده بودم را پوشیده بود محشر خوشملش کرده بود انقدر که نزدیک بود بزنم به سیم اخر و بپرم بغلش و گونه هاشو ببوسم اما خودم و کنترل کردم تا جلف بازی در نیارم ولی دیگه نتونستم لبخندی که روی لبم نقش بسته بود و کاریش کنم متین که دید بهش خندیدم پررو شد و گفت:از تیپم ذوق کردی نه یه وقت فکر نکنی لباسای که تو واسم خریدی قشنگنا نه هیکل و قیافه ی اونی که پوشیدتشون زیباشون کردم تو از خودت تعریف نکنی کی تعریف کنه متین-المیرا تا دلت بخواد از من تعریف می کنه البته کسای دیگه هم هستنا اما خوب تو نمی شناسیشون مردیکه مزخرف همچین تعداد دوست دختراشا به رخ می کشه مثل اینکه هر کدومشون مدالین که از المپیک گرفته بدون اینکه عکس العملی نشون بدم به سمت ماشین رفتم. بی بی هم به ما پیوست و راهی باغ ملی شدیم باغ زیبای بود و البته واسه من خاطر انگیز بی بی اهسته راه می رفت واسه همین ما هم مجبور بودیم گامهامونو با اون تنظیم کنیم متین :بی بی خانم اگه خسته شدین بشینیم همینجا بی بی- خیر ببینی بشینیم دیگه نفسم بالا نمی اد من و متین هم از بی بی پیروی کردیم و طرفینش نشستیم بی بی:من پیرزنم شما چرا پا نمیشین بگردین بی بی من بیشتر از صد دفعه این اطراف و دیدم بی بی:خوب اینکه خیلی خوبه واسه چی؟؟؟؟ بی بی:پاشو این اطراف و به کاکل به سر هم نشون بده مگه من چشماشم خوب بره خودش می بینه دیگه بی بی رو به متین گفت:قدیما بزگترها هنوز یه امری نکرده بودن که جوانا اطاعت می کردن جوونای امروز یکی می گی صدتا جوابتو می دن متین با لحن چوپلوسانه ای گفت:بی بی جون پسرای امروزی هنوز هم مثل پسرای قدیمن این دختران که اتیش پاره شدن شیرین عسل بس کن متین:عرض نکردم بی بی اینم طرز حرف زدنشونه دلم می خواست کلشو بکنم اما حیف که مقدور نبود بی بی:پاشو دیگه بهار چشم بلند شدم متین هم پشت سرم امد یه ریز می خندید جوری که دیگه اختیار از کف دادم و گفتم:مرض چته تو؟؟؟؟؟ متین:قیافت دیدنیه متین امروز خوب داری متازونیا متین _من همیشه تاخت و تازم محشره خوب متین خان حالا که جیک جیک مستونته فکر زمستونتم باش متین بلند تر خندید و گفت:فرق نمی کنه من همواره جیک جیک مستونم خواهیم دید حال بهم زن چه کیفی هم می کرد با من کل بندازهبعد از یه بازدید مفصل از باغ ملی به یکی از رستوران های شیک شهر رفتیم متین بدون اینکه از ما بپرسه چندین نوع غذا سفارش داده بود جوری که من حدس زدم گنج پیدا کرده بی بی هم که یه ریز قربون صدقه ی دست و دلبازیش می رفت خلاصه شام و توی یک فضای صمیمی نوش جان کردیم تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که چه جوری باید از خجالت این بچه پررو در بیام هر چی بیشتر فکر می کردم کمتر به نتیجه می رسیدم اخر سرهم بدون نتیجه گیری مناسب به خواب رفتم نصفه های شب بود که احساس کردم تختم داره میلرزه اول فکر کردم توهم فانتزی زدم اما نه واقعا داشت می لرزید زمین داشت می لرزید ز...ل.........ز.......ل.....ه اره زلزله واقعا زلزله از زلزله وحشت داشتم سراسیمه بیرون دویدم به سالن رفتم متین بدون اینکه متوجه لرزش زمین بشه خوابیده بود.. با وحشت به سمت اتاق بی بی رفتم اونم بی خبر از دنیا خوابیده بود ..دوباره به سالن بر گشتم متین جواب نداد متین جواب نداد سمتش رفتم و اهسته تکانش دادم متین تو رو خدا چشماتو باز کن متین تو عالم خواب گفت:هوم متین تو روخدا پاشو متین با موهای ژولیده و چشمای خواب الود نشست متین:چه خبره بابا بهار بزار بخوابیم تو واقعا متوجه نمی شه زلزله متین که انگار تازه متوجه شده بود تمام حواسش و به لرزش زمین داد من می ترسم متین متین:نترس شدتش زیاد نیست یه زمین لرزه خفیفه اب دهنو قورت داد و گفتم:اما من می ترسم متین با لبخند گفت:از چی؟؟؟ به در و دیوارای اطراف نگاه کردم و گفتم:از اینکه اینجا بمیریم متین با لحن شوخی گفت:مرگ حقه بلاخره همه میمیرن متین تو رو خدا مسخره بازی در نیار من دارم سکته می کنم متین دستمو در دست گرفت و گفت:بهار شدتش کمه اما من .....من......می ترسم از شدت ترس قطره ای اشک از چشم چپم چکید(منم جدیدا دل نازک شده بودماااااا) متین منو در اغوش کشید موهامو نوازش کرد اغوشش اینبار فقط طعم امنیت داشت متین موهامو نوازش می کرد زمین لرزه قطع شد بی بی:اگه قرار باشه بمیری چه تو بغل متین باشی چه رو تخت خودت می میری از خودم وا رفتم یعنی واقعا بی بی بود داشتم از خجالت می مردم حتی روم نمی شد از اغوشش متین بیرون بیام خجالت می کشیدم چشم تو چشم بی بی شم این بی بی ما هم انگار سنسور تو بدن متین نسب کرده بود که تا منو لمس می کرد سر و کله اش پیدا میشد اب دهنمو قورت دادم سرمو از روی سینه متین بلند کردم موهامو پشت گوشم زدم و با سری به زیر انداخته بلند شدم متین:بی بی فکرشو می کردین بهار تا این حد خجالتی باشه بی بی:فدای این شرم دخترانه اش بشم من دو شب بیشتر نبود که خونه ی بی بی بودیم و هر دوشب مچ منو تو بغل متین گرفته بود باید یه توضیحی بهش می دادم بی بی باور کنید متین واسه من مثل بهنامه ....اون....اون فقط داشت ارومم می کرد بی بی:اون دفعه که اتفاقی بود ایندفعه که فقط داشته ارومت می کرده خدا داند بهانه دفعه بعدیتون چیه (مونده بودم که چرا متین بر خلاف دفعه قبل خجالت نکشید) متین:بی بی جون خودتون می دونید من بی تقصیرم من که تو اتاق این نمی رم این میاد بیرون حرصم گرفت از حرفش اتش گرفتم احساس کردم غرورم و شکست واسه همین با خشم گفتم: فکر می کنم قبلا هم بهت گفته بودم که در اون حدی نیستی که من واست له له بزنم متین با لحنی که معلوم بود عصبیه گفت:حد منو چی تعیین می کنه؟؟؟؟ثروت بابام؟؟؟؟ نه خیلی چیزای دیگه بجز ثروت.که من توی تو هیچ کدومو ندیدم بی بی:بهار بسه برو توی اتاقت متین:نه بی بی جون بزارید بگه.فکر می کنید تا حالا نگفته چرا صد دفعه با رفتارش گفته بزارید یه بارم به زبون بیاره متین سمت من امد و سینه به سینه ام ایستاد و گفت:من از همون روزی که بخاطر گناه غیر عمدم تاوانی به سنگینی شکستن غرورم خواستی فهمیدم تو و امثال تو لیاقت دوست داشته شدن را ندارید قبل از اینکه فرصت کنم جوابشو بدم متین از خونه زد بیرون اون موقع شب از خونه زد بیرون بی بی:زهرتو ریختی اروم شدی برو دنبالش نصفه شبی خطرناکه بره بیرون بدون مکث به دنبالش رفتم راستش خودمم دلم اروم نمی گرفت این موقع شب بیرون بره با خودم زمزمه کردم برو دنبالش برش گردون اما غرورتو قربانی نکن پشت سر متین از خانه بیرون رفتم وایسا متین جواب نداد مگه با تو نیستم می گم واسا متین با شدت برگشت و گفت:حرف دیگه ای مونده که نگفته باشی حرفی که ندونی نه.برگرد خونه واسه چی مثل بچه ها قهر می کنی و از خونه میزنی بیرون متین:دلیل این رفتار گستاخانه ات چیه؟؟؟؟ دلیل نمی خواد من از همتون بدم میاد(اره بدم میومد نه از متین از همه پسرا ی که پول بابام جذبشون می کرد تا من .می ترسیدم متینم از همونا باشه)همه شما مردا سر و ته یه کرباسین.گربه صفتیت. موزی هستین دنبال عشق نیستید هر هدفی دارید الا عشق خلاصه بگم احساستون فاسد ...........فاسد هنوز حرفم کامل از دهنم خارج نشده بود که متین با پشت دست زد توی دهنم اینو زدم تا یاد بگیری هر مزخرفی را به زبون نیاری شوکه شدم تا حالا سابقه نداشت کسی بخوابونه توی دهنم گرمای خونی را که از گوشه ی لبم جاری شده بود حس کردم اما حتی دست نبردم خون و پاک کنم به چشمای متین زل زده بودم متین تا خون گوشه ی لبم و دید چشماش و بست و نفسی را که در گلوش گیر کرده بود بیرون داد پشیمون بود اینو از چشماش میشد خوند هنوز بهش نگاه می کردم انگشت شصتشو واسه پاک کردن خون گوشه ی لبم جلو اورد با شدت دستش و پس زد به من دست نزن اشغال.من تا حالا از بابام تو دهنی نخوردم که از تو خوردم متین با لحن ملایم تر از قبل گفت:منم تا حالا از هیچ کس اینقدر تحقیر نشنیدم که از تو شنیدم دیگه نمی تونستم انجا بمونم گوشه ی لبم می سوخت به سمت خونه برگشتم به درک بزار هر قبرستونی می خواد بره بره متین واسه من مرد هنوز هیچی نشده دست روم بلند می کنه خدا می دونه اگه چیزی بشه می خواد چیکار کنه من اشتباه کردم هیچ مردی قابل اعتماد نیست هیچ استثنای وجود نداد بی بی توی هال نشسته بود بی توجه بهش دستم را گوشه ی لبم گذاشتم و به سمت اتاقم دویدم در را بستم توی اینه به لبم نگاه کردم بدجور خون می امد بشکنه دستش که اینجوری لبم و زخمی کرده بود با دستمال خونو پاک کردم از درد نالیدم بی بی امد توی اتاق بی بی جون به تنهایی نیاز دارم خواهش می کنم تنهام بزارین بی بی_چی بهش گفتی که این بلا را سرت اورده بی بی خواهش می کنم باشه من رفتم تمام مدت تا صبح داشتم به خودم و هر چی عشق لعنت می فرستادم عشقی که باعث بشه من تو دهنی بخورم و نمی خوام با خودم عهد کردم که فراموشش کنم باید فراموشش کنم متین لیاقت نداره هیچ مردی لیاقت نداره دم دمای صبح بود که خوابم برد ساعت 9 بی بی واسه صبحانه صدام زد بی بی:پاشو دیگه بهار اینجوری ضعف می کنی نمی خورم بی بی از بی بی اصرار و از من انکار بلاخره هم بی بی در حالی که زیر لب قر قر می کرد بیرون رفت ساعت 11 دوباره در اتاقم به صدا در امد بی بی گفتم نمی خورم هیچی نمی خورم در اتاق اهسته باز شد و متین سرش را از میان در بیرون آورد و گفت :اجازه هست نخیر برو بیرون متین:خواهش می کنم فقط چند لحظه سکوت کردم که نشانه رضایت بود متین وارد اتاق شد یک سینی پر از مواد غذایی همراهش بود بلند شدم و روی تخت نشستم متین هم سینی را روی میز قرار داد و امد و کنار تخت نشست نگاهی خیره به صورتم انداخت می دونستم داره به گوشه ی لبم که سیاه شده نگاه می کنه اهی کشید و گفت:دیشب کارم اشتباه بود من حق نداشتم دست روی تو بلند کنم اما توی این اشتباه تو هم بی تقصیر نبودی ساکت بودم متین:بهار بیا با هم صلح نامه امضا کنیم مثل همین چند وقت اخیر که باهم دوست بودیم به همدیگر توهین نمی کردیم نه من به تو نه تو به من .بهار بیا تمومش کنیم منو و تو که بچه دو ساله نیستیم که مدام با هم سر لج باشیم کارمون درست نیست این و هم من می دونم هم تو پس بیا بی خیال بچه بازی هامون بشیم و عاقلانه رفتار کنیم سکوت پس چرا ساکتی با لحن شوخی اضافه کرد:زیر لفظی می خوای بهار خانم حالا که زدی تو دهنم اتش بس بدیم؟؟!!!! متین با لحن بی نهایت مهربانه ای گفت:خانم خوشکله بد نیست ادم بعضی وقتا گذشت داشته باشه با لحن مظلومی گفتم:ببخشم که بازم این کارت و تکرار کنی متین:تو ببخش من قول می دم تکرار نشه قول؟؟؟؟؟ متین:قول باشه لبخند تمام صورتش را پر کرد و گفت:بهار دست طبیعتاگر از ابرها گوهربباردوگر از هر گلشن جوشدبهاری بهاری از تو زیبا تر نیارد نمی دونم چرا با اینکه می دونستم داره خرم می کنم بازم ذوق کردم واسه همین لبخندی زدم که باعث شد درد لبم شدت بگیره و اخی بگم متین:بشکنه دستم هنوز دردت می کنه سری به علامت تایید تکان دادم متین:می خوای بریم درمانگاه بریم درمانگاه که چی بشه دست گل تو رو نشون بدیم متین:تو که گفتی منو بخشیدی پس چرا دیگه به رخ می کشی به رخ نمی کشم یاداوری می کنم که دفعه دیگه دستتو کنترل کنی هرز نره متین:من قول دادم .این اتفاق دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه امیدوارم متین:حالا هم اول صبحانه اتو بخور و بعد به سلامتیه اشتی کنان پاشو بریم بیرون یه بستنی مهمون منی من با این قیافه بیرون بیا نیستم متین:چقدر سخت می گیری تو هم بابا یه چسب زخم بزن کنار لبت که مثلا زخم شده باشه بیرون منتظر باش میام متین داشت از اتاق خارج می شد در چارچوب در برگشت سمتم و گفت:بهار تو که انقدر مهربون و با گذشتی خوشت میاد خودتو سرد و یخ نشون بدی؟؟؟؟ اخمی کردم که یعنی دیگه زیادی پسر خاله نشو متین هم شانه ای بالا انداخت و گفت:خوشت میاد حتما از اتاق بیرون رفت دو لقمه ای صبحانه خوردم راستش خودمم باورم نمی شد به این سادگی متین را یخشیدم اخه من از اون ادمای بودم که کینه شتری داشتم اما دیشب تا حالا انقدر منتظر عذرخواهی متین بودم که به سادگی بخشیدمش راستش متین هم پر بی راه نمی گه منم بی تقصیر نبودم بلاخره هر ادمی در برابر اون همه تحقیر ری اکشن نشون می ده و متین هم مثل بقیه ادما. تمام عهد و پیمانی را که دیشب واسه فراموش کردن متین با خودم بسته بودم دود شد رفت هوا ولی بجاش با خودم عهد کردم دیگه به کسی توهین نکنم بل اخص متین مانتو شلواری زیبا پوشیدم و از در بیرون رفتم بی بی نبود حتما طبق معمول رفته سر خاک پدربزرگ از در کلبه زدم بیرون متین توی ماشین منتظرم بود جلو سوار شدم متین: بانو کجا عمر می کنن بریم نمی دونم هر جا رفتی رفتی متین:نمی دونمم شد جواب خوب چی بگم واقعا نظری ندارم متین:باشه انتخاب مکان با من با هم به یکی از کافی شاپ های کنار دریا رفتیم و روی میز و صندلی ای کنار دریا نشستیم متین دو تا بستینی بزرگ سفارش داد این خیلی بزرگه!!!!!!!!! متین:باید همه را بخوری شاید سرمای این التهاب زخمتو کم کنه زیر لب زمزمه کردم:پیش گیری بهتر از درمان اما مثل اینکه متین شنید(خدایی گوش اینم خیلی تیز بودااااااا) متین:متین نیش و کنایه نداشتیمااا اخ منظوری نداشتم از زبونم پرید متین: به چشمام خیره شد و گفت:چشمات شبیه این دریاست تعجب کردم .واسه اولین بار بود که داشت در مورد سیمای صورتم و چشمام حرفی میزد اما من به روی خودم نیاوردم و گفتم:رنگش؟؟؟؟ متین:نه تلاطمش معمولا می گن دریا ارامش بخش نه پر تلاطم از دید من پرتلاطم مثل چشمای تو در حالی که با بی خیالی بستنی در دهان می گذاشتم گفتم:حالا پر تلاطم خوبه یا بد؟؟!! متین:هیجان انگیزه حرفی نزدم بستنی را در فضای ارام که تنها سکوتش را امواج پر خروش دریا می شکست خوردیم متین:پایه ی قایق سواری هستی؟؟؟؟؟؟؟؟ هم پایه ام هم سه پایه ام هم چهار پایه ام متین:نه بابا گوش شیطان کر مثل اینکه اهل شوخی هم هستی در مواقع لازم کمی تا قسمتی متین:خیلی خوب پاشو بریم انجا قایق سواری با متین سمت ایسگاه قایق ها رفتیم متین قایقی اجاره کرد با کمک متین سوار شدم هر دومون رو به روی همدیگر نشسته بودیم قایق موتوری با سرعت حرکت می کرد هر چند ثانیه یک بار باید شالم و مرتب می کردم چون مدام از سرم می افتاد متین خیره خیره نگاه می کرد نگاش دیونم می کرد هنوز چشماش ازم رنجیده بود بابت حرفای فجیعی که دیشب زدم متین از من عذرخواهی کرد چه اشکالی داشت منم بابت کار اشتباهی که کرده بودم عذر خواهی می کردم اینکار از غرورم که کم نمی کرد هیچ به شخصیتم هم اضافه می کرد دو دل بودم بین گفتن و نگفتن اما در اخر دل و زدم به دریا و گفتم:متین متین چشم از دریا برداشت و به صورتم خیره شد اب دهنمو قورت دادم بابت .....بابت.......حرفای .......بدی ......بدی که دیشب زدم معذرت می خوام .من نباید به تو توهین می کردم متین:من اگه از دست تو برنجم فقط یکی دو ساعته بعد همه ظلمات و فراموش می کنم و واسم می شه همون رئیس کوچولو و لجباز خودم متین:وقتی می خندی صورتت با نمک میشه همیشه بخند نمی دونم چرا لبخندم عمیق تر شد متین هم طبق معمول با دیدن لبخند پر رنگ من پررو شد بلند شد که بیاد کنارم بشینه اما............. به خاطر سرعت زیاد قایق تا بلند شد تعادلش را از دست داد منم سریع به پیرهنش چنگ انداختم که مانع افتادنش بشم اما نتونستم یعنی زورم نرسید فقط تونستم شدت افتادنش و کم کنم متین افتاد توی دریا جیغ زدم واییییییی متین با استرس به دریا نگاه می کردم دیگه داشت اشکم در می امد که سر و کله اقا روی اب پیدا شد دستی توی موهاش که روی صورتش ریخته بود فرو کرد و انها را بالا زد با دیدن صورت من خندان فریاد زد:قش نکنی یه وقت رئیس کوچولو .چیزی که فت و فراونه راننده حرف مفت نزن.بیا این سمت ببینم متین:کدوم سمت؟ متین مسخره بازی در نیار بیا سوار قایق متین:چیه نگرانی؟؟؟؟!!!!!! متین میام اون پایین خفت می کنمااااااااااااا متین:می خوای زحمت تو رو کم کنم و خودم خودمو خفه کنم تا امدم حرفی بزنم متین دوباره رفت زیر اب با اضطراب به اب نگاه می کردم چه کله خری بود این دیگه اخه الان وقت شوخیه تابش شدید خورشید و گرمای هوا بد جور هوس شنا را به سر ادم می انداخت اما دیگه نه تو دریا اونم منطقه ممنوع بعد از چند لحظه که نفس کم اورد دوباره سر و کلش پیدا شد اخه دیوونه نهنگنی کوسه ای چیزی میاد می خوردتاااااا متین با همون لحن شوخ گفت:نگو تو رو خدا می ترسم اصلا به من چه انقدر بمون تا بلاخره خوراک کوسه ها بشی اتفاقا خوبه ثوابم می کنی اون بنده خدا ها هم گرسنه نمی مونن اینا را با حرص گفتم و دوباره سر جام توی