۱۳۹۹-۱۱-۱۷، ۰۶:۰۹ عصر
خلاصه جلد 4( سپیده دم )
بلا با ادوارد ازدواج کرده و حامله ميشود در اين حالت او به مرگ نزديکتر ميشود او بايد روز مقدار زيادي خون ميل کند.اين بچه وقتي به دنيا ميايد که مادر به حال مرگ باشد ادوارد مجبور است بلا را تبديل کند . جيکوب منتظر است تا با مرگ بلا از ادوارد انتقام بگيرد ولی ......
توجه جلد 5 گرگ و میش رو نمیذارم چون همون جلد یکه ولی از زبون ادوارده.
این جلد از سه بخش که بخش اول از زبون بلا،بخش دوم از زبون جیکوب و بخش سوم از زبون بلا است.امیدوارم از خوندنش لذت ببرین.
مقدمه
من سهمی بیشتر از سهم عادلانه ام در تجربه هاي نزدیک به مرگ داشته ام . این چیزیه که واقعا نمیتونی بهش عادت
کنی.
به هر حال این به طور عجیبی اجتناب ناپذیر به نظر می رسید، روبرو شدن دوباره با مرگ ...
مثل اینکه من براي مصیبت و بدبختی نشان شده بودم . بارها و بارها از چنگ اش گریخنه بودم ، اما دوباره به سمت
من می آید . اما این دفعه با قبل متفاوت به نظر می رسید .
تو می تونی از کسی که وحشت داري فرار کنی ، و می تونی با کسی که ازش نفرت داري بجنگی .
همه ي واکنش هاي من براي روبرو شدن با آن قاتل ها...هیولاها... دشمنان بود . اگر عاشق فردي که کمر به قتلت
بسته باشد ، هیچ انتخابی برایت باقی نمی ماند . وقتی کاري انجام میدهی که به شخص محبوبت آسیب برسد ، چه
طور می توانی فرار کنی؟ چه طور می توانی بدوي؟ اگر زندگی ات تنها چیزي باشد که می توانی به شخص محبوبت
بدهی، چه طور می توانی این کار را نکنی؟
اگر او کسی باشه که واقعا دوستش داشته باشی...؟
بلا با ادوارد ازدواج کرده و حامله ميشود در اين حالت او به مرگ نزديکتر ميشود او بايد روز مقدار زيادي خون ميل کند.اين بچه وقتي به دنيا ميايد که مادر به حال مرگ باشد ادوارد مجبور است بلا را تبديل کند . جيکوب منتظر است تا با مرگ بلا از ادوارد انتقام بگيرد ولی ......
توجه جلد 5 گرگ و میش رو نمیذارم چون همون جلد یکه ولی از زبون ادوارده.
این جلد از سه بخش که بخش اول از زبون بلا،بخش دوم از زبون جیکوب و بخش سوم از زبون بلا است.امیدوارم از خوندنش لذت ببرین.
مقدمه
من سهمی بیشتر از سهم عادلانه ام در تجربه هاي نزدیک به مرگ داشته ام . این چیزیه که واقعا نمیتونی بهش عادت
کنی.
به هر حال این به طور عجیبی اجتناب ناپذیر به نظر می رسید، روبرو شدن دوباره با مرگ ...
مثل اینکه من براي مصیبت و بدبختی نشان شده بودم . بارها و بارها از چنگ اش گریخنه بودم ، اما دوباره به سمت
من می آید . اما این دفعه با قبل متفاوت به نظر می رسید .
تو می تونی از کسی که وحشت داري فرار کنی ، و می تونی با کسی که ازش نفرت داري بجنگی .
همه ي واکنش هاي من براي روبرو شدن با آن قاتل ها...هیولاها... دشمنان بود . اگر عاشق فردي که کمر به قتلت
بسته باشد ، هیچ انتخابی برایت باقی نمی ماند . وقتی کاري انجام میدهی که به شخص محبوبت آسیب برسد ، چه
طور می توانی فرار کنی؟ چه طور می توانی بدوي؟ اگر زندگی ات تنها چیزي باشد که می توانی به شخص محبوبت
بدهی، چه طور می توانی این کار را نکنی؟
اگر او کسی باشه که واقعا دوستش داشته باشی...؟